این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

با هیئت "ثارالله مسیحی‌ها" آشنا شوید

وقتی به وارطانیان کشیش کلیسای ویلا علت ورودم را به کلیسا می‌گویم، با اشاره به اینکه محرم و عاشورا مختص مسلمانان شیعه نیست، می‌گوید: حسین(ع) متعلق به همه انسانهای آزاده و عدالت جوست.

به گزارش نامه نیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران، هموطنان ارمنی و زرتشتی مان در جای جای ایران به عشق اباعبدالله الحسین(ع) با شیعیان همنوایی می کنند و ارادت خاصی به سالار کربلا دارند.

راستی چه سرّی است در وجود مطهر امام حسین(ع) که دل هر عاشقی را شیفته خود می‌کند و حتی غیر مسلمانان هم ایشان را دوست دارند. در این مجال اندک با هم همراه می‌شویم و سری به آیینهای عزاداری ارامنه و زرتشتیان در عزای امام حسین(ع) می‌زنیم و سه پرده دلنشین از علاقه و محبت غیر مسلمانان به سیدالشهدا(ع) را به تجربه می‌نشینیم.

* پرده اول؛ ادای احترام کشیش به امام(ع)

در محله ارمنی نشین تهران کلیسای بزرگی قرار دارد که در مسیر یکی از مساجد خیابان کریمخان واقع شده و من در رفت و آمدهای روزمره ام به ارامنه بسیاری برخورد کرده ام که هر کدام ویژگیهای خاصی دارند و از آنجای که شنیده بودم ارامنه هم برای محرم برنامه‌هایی اجرا می‌کنند و در ماتم شهادت امام حسین(ع) با مسلمانان همنوا هستند، به کلیسا رفتم تا در مورد ارامنه‌ای که احیانا نذری یا مراسم خاصی برای محرم دارند پرس و جو کنم.

وقتی به وارطانیان کشیش کلیسای ویلا علت ورودم را به کلیسا می‌گویم، با اشاره به اینکه محرم و عاشورا مختص مسلمانان شیعه نیست، می‌گوید: حسین(ع) متعلق به همه انسانهای آزاده و عدالت جوست.

وی ادامه می‌دهد : عاشورا فرهنگ ظلم ستیزی در برابر دشمن است و حسین(ع) کشته راه انسانیت و حق است و اگر چه در آن زمان به ایشان ظلم شد، اما نهضت عاشورا نافرجام نماند و امروز از این قیام همه انسانهای دربند ستم الگو می‌گیرند.

 

وارطانیان تصریح می‌کند: عاشورا قیامی سترگ است که هرگز از دل و جان تاریخ پاک نمی‌شود و تا همیشه ماندگار خواهد ماند.

وی ادامه می‌دهد: من به ساحت سومین امام شیعیان ادای احترام می‌کنم و هر سال اگر روز عاشورا مصادف با یکی از روزهای خاص کلیسا باشد، ناقوسها به احترام ایشان به صدا در نمی‌آیند و ما هم در غم کربلا و شهادت حسین(ع) با شیعیان همنوایی می‌کنیم.

وارطانیان با اشاره به نذری‌هایی که ارامنه در ایام محرم می‌دهند، خاطرنشان می‌کند: بسیاری از ارامنه تهران روزهای تاسوعا و عاشورا نذری می‌دهند و این نذری را به روح شهدای کربلا هدیه می‌کنند.

این کشیش در ادامه من را با «یانیس» یکی از ارامنه که نذری‌های بسیاری در ایام محرم میان مردم توزیع می‌کند - آشنا کرد که «یانیس» و خانواده اش ارادت خاصی به سیدالشهدا(ع) دارند. از او خداحافظی می‌کنم و راهی خانه «یانیس» می‌شوم.

* پرده دوم؛ یانیس شفای خود را امام حسین(ع) می‌گیرد

کوچه‌ها را یک به یک طی می‌کنم و مقابل خانه «یانیس» می‌رسم زنگ می‌زنم، زنی میانسال در را به رویم باز می‌کند و خودش را مادر «یانیس» معرفی می‌کند.

این زن به همراه تنها فرزندش در این شهر زندگی می‌کند و اعضائ خانواده آنها سالها پیش ایران را به مقصد کانادا ترک کرده اند.

وقتی از او در مورد حال و هوای محرم و عزاداری امام حسین(ع) می‌پرسم ، بی اختیار اشکهایش سرازیر می‌شود و می‌گوید: هر چه دارم پس از خدا از عنایت امام حسین(ع) است و اگر چه من مسیحی هستم، اما در قلبم ارادت ویژه‌ای به امام شما دارم.

وی بدون مقدمه کتابچه زیارت عاشورای کوچکش را برمی دارد و ادامه می‌دهد: این کتابچه تمام زندگی من است و هر وقت دلتنگ می‌شوم آن را مرور می‌کنم و دلم آرام می‌شود.

هنوز گفت و گوی من و آن زن ادامه دارد که «یانیس» هم از راه می‌رسد، پسری جوان که خودش را 22 ساله و دانشجوی دندانپزشکی معرفی می‌کند.

از روی درباره ارادتش به سیدالشهدا(ع) می‌پرسم که می‌گوید: عشق به امام حسین(ع) در قلب من انتها ندارد وهمیشه در روحم علاقه‌ای آتشین نسبت به ایشان احساس می‌کنم.

وی ادامه می‌دهد: من هرگز کرامت امام حسین(ع) را نسبت به خودم فراموش نمی‌کنم، بگذارید شرح ماجرا را بگویم. سه سال پیش به بیماری ناشناخته‌ای دچار شدم که همه پزشکان تظاهرات بیماری ام را سرطان تشخیص دادند، مدتها در بستر بیماری بودم وهمه امیدها نسبت به بهبودم به صفر رسیده بود. یادم هست مصادف با ایام محرم باز هم در بیمارستان بستری شدم، مقابل بیمارستان تکیه‌ای بود که عزاداری امام حسین(ع) در آنجا برگزار می‌شد. یک روز همراه یکی از بیماران که نمی‌دانست من مسیحی هستم، بدون مقدمه به من گفت چرا به امام حسین(ع) متوسل نمی‌شوی و شفایت را از ایشان نمی‌خواهی؟ بیمار ما شفا گرفت.

«یانیس» ادامه می‌دهد: نمی‌دانم چرا، ولی ترجیح دادم نگویم که مسیحی ام و بی اختیار دلم شکست و با خودم گفتم امام حسین، امام مسلمانان شیعه است و مسیحی را چکار با مسلمانان؟ اما همین قدر بگویم که در این فکر و خیالها خوابم برد. در عالم رؤیا مردی مهربان و نورانی به سراغم آمد و من را به اسمم صدا کرد. پرسیدم شما که هستید که در جوابم گفت؛ من متعلق به همه انسانها هستم من تنها امام شیعیان نیستم. آن وقت به من اشاره کرد که برخیز. گفتم نمی‌توانم و باز تکرار کرد برخیز «یانیس» که آنچه در دل داشتی برایت مقرر شد.

این جوان مسیحی در حالی که اشک پهنه صورتش را پرکرده، تصریح می‌کند: از خواب پریدم و احساس شعفی ویژه داشتم، خودم را حرکت دادم و سبکی زیادی را حس می‌کردم. حال خوبی داشتم و واقعا به عنایت امام حسین(ع) شفا گرفته بودم.

«یانیس» ادامه می‌دهد: یک روز پس از آن ماجرا از بیمارستان مرخص شدم در حالی که هیچ اثری از بیماری در من نبود وهمه پزشکان از این اتفاق شگفت زده بودند. از آن روز تاکنون محرم‌ها عزای سیدالشهدا(ع) در این خانه برپا می‌شود و نذری می‌دهیم.

مادر «یانیس» نیز که عشق واعتقاد خاصی به امام حسین(ع) دارد، می‌گوید: هر سال شب عاشورا نذری شله زرد می‌پزم و همسایگان محله نیز به من کمک می‌کنند، نذری‌ها را میان دسته‌های عزاداری که در میدان هفت تیر تجمع می‌کنند توزیع می‌کنیم.

از «یانیس» و مادر مهربانش خداحافظی می‌کنم تا در فرصتی کوتاه به یکی از هیأتهای مخصوص مسیحیان در ایام محرم سری بزنم.

*پرده سوم؛ هیات ثارا... مسیحی‌ها

یکی از نکته‌های جالب توجه در همنوایی ارامنه با شیعیان در عزای امام حسین(ع) تشکیل هیات ثارا... است که در آن 700 عزادار از اقلیت هاى مذهبى مسیحى و زرتشتى، زیر چادر هیأت گرد هم می‌آیند و در عزادارى سالار شهیدان به سینه‌زنى می‌پردازند.

ادموند طوفانیان یکى از مؤسسان و بانیان این تکیه می‌گوید: در سالهاى گذشته، جوانان و نوجوانان ارمنى به اتفاق دوستان مسلمانشان به هیأتهاى مذهبى مسلمانان می‌رفتند. آنان در دسته‌ها و تکایاى شیعیان سینه‌زنى می‌کردند و بسیارى از اعضاى هیأت نمی‌دانستند که جوان مسیحى کاتولیکى در کنارشان براى امام آنها سوگوارى می‌کند. اما در سال 1378 باخبر شدیم حدود چهارصد نفر از جوانان ارامنه در این مراسم شرکت می‌کنند. از همان سال بر آن شدیم هیأتى راه بیندازیم و خیل جوانان مسیحى علاقه‌مند امام حسین (ع) را گردهم آوریم.

وى در خصوص مشکلات این طرح می‌گوید: ابتدا طرح ما ابهام زیادى بین جامعه ارامنه و حتى مسلمانان به وجود آورد. پس از توجیه آنان در خصوص اهداف راه‌اندازى هیأت، تکیه ثارا... را در مرکز شهر برپا کردیم.

وى در خصوص استقبال مردم می‌افزاید: خیلى از مسلمانان پس از شنیدن این خبر خوشحال شده و براى تأسیس هیأت، تمایل نشان دادند. اما نکته جالب توجه در برگزارى مراسم عزادارى این هیأت، حضور واعظ مسلمان است. معمولاً وعاظى به این هیأت دعوت می‌شوند که به شرح فرهنگ عاشورا و اهداف انسانى امام حسین(ع) می‌پردازند.

برگزارى مراسم، مانند مسلمانان است. مداح، نوحه می‌خواند و جمعیت زیادى که زیر چادر گرد هم آمده‌اند، پس از سینه‌زنى، زمانى که میدان هفتم تیر در مرکز شهر ازدحام خود را از دست داده، به شکل دسته عزادار از چادر بیرون می‌آیند. جمعى از عزاداران در بیرون چادر به انتظار ایستاده‌اند. جوان بلندقامتى که علامت را به دوش می‌کشد، بى‌قرار دست بر طاق شالها می‌کشد.

نوجوانان کتل‌ها و پرچمها را برمی‌گیرند و چند گام پیشتر می‌ایستند. هر سال بر شمار مشتاقان امام حسین(ع) افزوده می‌شود. در این بین که جمعیت داخل چادر، سینه‌زنى و نوحه‌خوانى جمعى را آغاز کرده‌اند، با هم‌آویى تک‌خوان از چادر بیرون می‌آیند و در صفوفى منظم راهشان را در خیابان بهار شیراز، مرکز اقلیت هاى دینى، پیش می‌گیرند. زنان نیز در پى دسته روانند و سینه زنان با هیأت حرکت می‌کنند. پس از مراجعت دسته به هیأت ثارا... عزاداران نذری‌های هموطنان مسیحى‌شان را میل می‌کنند.

طوفانیان در این‌باره می‌گوید: چاى، قند، برنج، گوشت و تمامی هزینه‌هاى هیأت را مسیحیان علاقه‌مند به امام حسین(ع) تأمین می‌کنند. از سال 1379 نام هیأت در فهرست تکایاى عزادارى تهران ثبت شده است و هر سال بر شمار عزاداران افزوده می‌شود.

پند روز

 

ای بسا ابلیس آدم رو که هست

پس به هر دستی نباید داد دست

حکایت   (شما کارمندان خود را چگونه نقاشی می‌کنید؟ )

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.

شما کارمندان خود را چگونه نقاشی می‌کنید؟

بر گرفته از سایت راه کار مدیزیت

فرعون و شیطان

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.

فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!

بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تویی به وجود می آید.

من و خدا (به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان)

خداوند به داوود فرمود: ای داوود راه ما بر بندگان ما روشن دار
و دوستی ما در دل ایشان افکن
و نعمت ما به یاد ایشان ده
و سخنان ما را در دل ایشان شیرین کن
و بگوی که من آن خداوندم که با وجودم بخل نیست
و با علمم جهلی نیست و با صبرم عجزی نیست و با غضبم ذجری نیست ..........
و اگر بنده تقصیر کند و حق کرامت حق را نشناسد و شکر نعمت نگذارد خداوند او را عتاب کند.
چنانکه به نقل از امیرالمومنین که خداوند می فرماید :
ای بنده من ! انصاف ده من با تو به نعمتها دوستی کنم
و تو به معصیتها با من دشمنی !
نیکی من پیوسته بر تو فرود آید و بدی تو همواره به سوی من اوج می گیرد

امتیازاتی ویژه پس از پایان دوره نمایندگی

 21 نفر از نمایندگان مجلس طرحی را با عنوان "طرح استمرار حقوق مکتسبه غیرمالی نمایندگان" به مجلس ارائه کرده اند که بر اساس آن نمایندگان به عنوان امتیازاتی ویژه پس از پایان دوره نمایندگی می توانند با خود اسلحه حمل کنند و مجوز طرح ترافیک دریافت کنند، پاسپورت سیاسی داشته باشند و از پاویون استفاده کنند.

برخی از امضاءکنندگان این طرح معتقدند: «یک نماینده مجلس پس از اتمام دوره نمایندگی نباید به عنوان یک شهروند عادی محسوب شود. چون مردم و نظام برای این نماینده هزینه کرده اند و باید برنامه هایی تدوین شود که از پتانسیل های وی استفاده شود.»

علم چیست

علم سه قدم دارد:

قدم اول : غرور می آورد

قدم دوم : فروتنی و خشوع می آورد

قدم سوم : می داند که هیچ نمی داند

خدا را صدا بزن

خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد :

-                  او می گوید آری ، و آنچه که می خواهی به تو می دهد.

-                  او می گوید نه ، چیز بهتری به تو می دهد.

-                  او می گوید صبر کن ، بهترین را به تو می دهد

جنایت نابخشودنی

جنایت و اهانتی که به صحابه نسبت به مرقد جلیل‌القدر، حجر بن علی صورت گرفت، جنایتی هولناک بود که پیشانی انسانیت از آن به عرق شرم نشسته و از سوی همه شریعت‌های آسمانی و نظام‌های حقوقی بشری محکوم و غیر قابل بخشش است.
نبش حقوق مؤمنان بویژه صحابه بزرگ پیامبر (ص)، اولیاء و شهدای گرانقدر اسلام از زشت‌ترین نوع هتک حرمت نسبت به مقدسات دینی و اسلامی بوده و از بزرگترین جنایات و گناهان کبیره به شمار می‌آید که عاملان آن مستحق اشد مجازات می‌باشند.
امثال اینگونه حوادث که با رهبری و هدایت گروهی موسوم به «القاعده» و همفکران آنها از دیگر گروه‌ها انجام می‌شود از حقیقتی خطیر پرده برمی‌دارد که بی‌شک باید همه مسملانان به آن توجه و آن را درک کنند و آن، این است که اینگونه تحرکات ویرانگر تکفیری که با عنوان جهاد انجام می‌شود هرگز صبغه اسلامی ندارد بلکه فعالیت‌های خرابکارانه استعمارگران در کشورهای اسلامی است که در راستای بقا و امتداد خط شرم‌آور خوارج در تاریخ اسلام - که مسلمانان و صحابه و امیرالمومنین علی (ع) را کافر می‌نامیدند - صورت می‌گیرد.
اکنون نیز ادامه همان جریان، بذر تکفیر را در بلاد اسلامی پاشیده و مرتکب زشت‌ترین جنایات تحت پوشش عنوان جهاد در راه خدا می‌شوند در حالی که اسلام و مسلمانان از آنان و کردار ننگین‌شان بیزارند.

عشق را هدیه کنیم

قهوۀ

قهوه‌ی مبادا... این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوه‌ی در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد... با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم... بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند...و سفارش دادند:  پنج‌تا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا...سفارش‌شان را حساب کردند،و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند...از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی... آدم‌های دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم،مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت... با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟خیلی ساده‌ است! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند...سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد...بعضی‌ جاها هست که شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید...

قهوه مبادا برگردانی‌ است از........suspended coffee

نتیجه اخلاقی:گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا... ساندویچ مبادا... آب میوه مبادا... لبخند مبادا... بوسه مبادا...و مباداهای دیگر...که دل خیلی ها از اونا می خواد... و چشم انتظارند... که ما همت نموده و قدمی در سرزمین صورتی محبت و عشق بگذاریم ...و به موجودات زنده... و بخصوص به انسانهای امیدوار و آرزومند توجهی کنیم...بیاییم و پیام های مبادا را هم برای کسانی که دوستشان داریم بفرستیم...لطفااین پیام مبادا را برای دوستانت بفرست...

نگاه ساده

 

در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
در "دلم" دلتنگی ام را...
در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...
در "لبخندم" غصه هایم را...
دل من...
چه خردساااااال است !!!
ساده می نگرد !
ساده می خندد !
ساده می پوشد !
دل من...
از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!
ساده می افتد !
ساده می شکند !
ساده می میرد !
ساااااااااااااا ­ااااااااده

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...

فقر چیست ؟

 

می دانید اولین جمله ای که ما دراول دبستان یاد می گیریم چیه؟

.بابا آب داد بابا نان داد

 

می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟

.من می توانم بخوانم و بنویسم

 

می دانید اولین جمله ای که ژاپنیها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟

.من می توانم بدوم

و این است که ما همیشه چشممون دنبال دست پدر است

 

کار از ریشه خراب است

 

فقـر یعنی اینکه ... !!

 

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

 

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از

 

شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

 

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه

 

ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما تاریخ کشور

 

خودت رو ندونی؛

 

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند

 

تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش

 

نداشته باشی؛

 

 

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی

 

خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

 

 

فقر اینه که ماشین چهارصد میلیون تومانی سوار بشی

 

و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

 

 

فقر اینه که دم از دموکراسی بزنی ولی ، تو خونه

 

بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب

 

اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

 

 

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام

 

از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

 

 

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی

 

های بدنت بنزین بسوزانی؛

 

 

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه؛

 

 

فقر اینه که به جای کمک به یه آدمی که نیازمند کمکه، موبایلت رو دربیاری و ازش فیلم و عکس بگیری؛

 

 

فقر اینه که تمامیِ ابزار مدرنِ آشپزی توی آشپزخونه ات باشه ولی فقط نیمرو درست کردن بلد باشی؛ 

 

کم فروشی

اين جهان كوه است و فعل ما ندا         سوي ما آيد نداها را صدا

فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و به وی گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

در هر کجا خدا با توست

 

 

 

دوچرخه سواری با خدا

من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!

 

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...

 

نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم...

 

اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود...

از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :

« تو فقط پا بزن »

 

من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »

او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !

 

وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ...

 

او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ...

 

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم

« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »

و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ...

 

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او

اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد

خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند...

 

و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم

من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم

او فقط لبخند میزند و میگوید : پا بزن...

 

 

سخن خدا با انسان

سخنان پروردگار با همه انسان ها

 

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام. (ضحی 1-2)

 

افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس 30)

 

و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4)

 

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام. (انبیا 87)

 

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)

 

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری. (حج 73)

 

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی . (احزاب 10)

 

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من در بازگشتن مهربانترینم .(توبه 118)

 

وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام 63-64)

 

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای. (اسرا 83)

 

آیا من از دوشت باری که پشتت را می شکست، برنداشتم ؟ (سوره شرح 2-3)

 

غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)

 

پس کجا می روی؟ (تکویر26)

 

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)

 

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6)

 

مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48)

 

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)

 

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می‌دهم. (قریش 3)

 

برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29)

 

تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)



ظلم برخی پزشکان به مردم

نامه انتقادی جامعه پزشکان به بشار اسد

بيش از دويست عضو جامعه پزشكي ايران در نامه‌اي خطاب به بشار اسد، رييس‌جمهوري سوريه، نسبت به اقدامات وي در پاسخ به خواست‌هاي مشروع و مدني مردم در اين كشور، انتقاد كردند.
 
در اين نامه كه به امضاي مصطفي معين، ايرج فاضل، قربان بهزاديان‌نژاد، محمدرضا خاتمي، علي تاجرنيا، علي شكوري‌راد، فاطمه رمضان‌زاده و ۲۰۰ نفر ديگر از پزشكان عمدتا سرشناس كشور رسيده، امضاكنندگان به تحصيل بشار اسد در رشته پزشكي و سوگند او «براي نجات جان انسان‌ها» اشاره کرده و از اينكه كسي با چنين سوگندي «آمر اين وقايع» است، ابراز تاسف كرده‌اند.

متن فوق برام خیلی جالبه چون کسانی دارند دم از سوگند خوردن پزشکان می زنند که بسیاری از همکاران همین آقایون و خانم های محترم جامعه پزشکی کشور برای پر کردن جیب مبارک به زیر میزی های کلان روی آوردن و هیچ رحم و مروتی ندارند با خواندن متن بالا که از اخبار سایت فراروی می باشد این سوال در ذهن جاری شده است که به شرح ذیل عنوان می گردد

پزشکان محترم امضاء کننده نامه به آقای بشار اسد:

آیا بهتر نبود ابتدا یک نامه برای همکارانتون می نوشتید و این سوگند نامه رو به آنان یاد آوری می کردید تا جان هزاران نفر از هموطن عزیزی که در انتظار عمل جراحی هستند اما پولی در بساط ندارند را نجات دهند ؟ این همه نا مهربانی ها و بی عدالتی ها  که توسط بعضی از همکاران شما صورت می گیرد چه کسی پاسخگو خواهد بود ؟ آیا دریافت این مبالغ زیاد تحت عنوان زیر میزی که از کارگران و کارمندانی که حتی حقوق ماهانه کفاف زندگیشان را نمی دهد این قسم نامه را زیر سوال نخواهد برد ؟

آقایون محترم ، پزشک های عزیز شما  که برای مردم دیگر کشور ها بسیار نگران و احساس مسئولیت دارید چرا به اندازه یک ذره کوچک  در برابر خودی ها که همان هموطنان مهربان و با وفا ی ایران عزیز هستند احساس مسئولیت نمی کنید ؟ 

به جای احساساتی شدن و سیاسی فکر کردند کمی اجتماعی فکر کنید و برای رفع این معضل بزرگ را که جامعه ایرانی اسلامی را همچون یک ویروس خطر ناک در بر گرفته و هر لحظه فرا گیر تر نیز می شود راه حل ارائه دهید .

از خداوندا:به مردم عزیز ایران صبر ، سلامت ، آسایش خاطر و زندگی سعادت مند و آبرومندانه عنایت بفرما .

روش های سرمایه دار شدن

درآمد:  هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.

خرج:  اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.

پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.

ریسک:  هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.

سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.

انتظارات : صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.

آیا ما هم می تونیم ؟


میگفت: چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها.افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد كه نهایتا 60-70 سالشون بود.
ما غذامون رو سفارش داده بودیم كه یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود كه اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینكه بهش نزدیك بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع كرد با صدای بلند صحبت كردن و بعد از اینكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت كه خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور كه داشت از خوشحالی ذوق می كرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن می خوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم...
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ، خوب ما همگیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میكردیم كه من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش،اول بوسش كردم و بهش تبریك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم.اما بلاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب كرد و با غذای خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد.
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب كردم كه دیشب با دوستام رفتیم سینما كه تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم كه با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف،از دوستام جدا شدم و یه جوری كه متوجه من نشه نزدیكش شدم و باز هم با تعجب دیدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میكنه!
دیگه داشتم از كنجكاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو كتفش، به محض اینكه برگشت من رو شناخت ، یه ذره رنگ و روش پرید.... اول با هم سلام و علیك كردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده،همینطور كه داشتم صحبت میكردم پرید تو حرفم گفت:" داداش او جریان یه دروغ بود"، یه دروغ شیرین كه خودم میدونم و خدای خودم!
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت: اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام كثیف بود و قبل از هر كاری رفتم دستام رو شستم، همینطور كه داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمی تونستن منو ببینن كه دارن با خنده باهم صحبت میكنن , پیرزن گفت كاشكی می شد یكم ولخرجی كنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ، الان یه سال میشه كه ماهیچه نخوردم ،پیر مرده در جوابش گفت: ببین اومدی نسازیا قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینكه حوصلت سر رفته بود ،من اگه الان هم بخوام ولخرجی كنم نمیتونم بخاطر اینكه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده!
همینطور كه داشتن با هم صحبت میكردن او كسی كه سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ؟پیرمرده هم بی درنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار!

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور آب باز بود و داشت هدر می رفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس كردم دارم میمیرم، رو كردم به آسمون و گفتم خدا شكرت فقط كمكم كن، بعد امدم بیرون و اون فیلمو بازی کردم.
ازش پرسیدم كه چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماها كه دیگه احتیاج نداشتیم، گفت داداشمی، پول غذای شما كه سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی آبروی یه انسان رو تحقیر نكنم ،این و گفت و رفت ...
یادم نمیاد كه باهاش خداحافظی كردم یا نه , ولی یادمه كه چندساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه می كردم و مبهوت بودم ...

دوری از شیطان

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید، شیطان دچار سردرد شدید میشود ! و باز کردن قرآن ،  باعث سرگیجه شیطان وزمین خوردنش میشود !!  و با شروع در خواندن قرآن ، شیطان به حالت غش فرو میرود!!! و عمل به قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟ .. و  آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید دوباره به این پیام را به دیگران ارسال کنید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟؟؟؟

 امام صادق ع میفرماید
کسی که قران بخواند  به تدریج قران با گوشت وخونش مخلوط شده وبافرشتگان همنشین میشود

زیر ذربین

با عرض سلام و ادب قبل از نشر مطلب زیر چند کلمه ای باب توضیح عنوان می کنم . من یه فرد سیاسی نیستم مطلبی رو در سایت تابناک خوندم به نظرم خیلی مهم جلوه کرد از آن جهت که شعار می دیم که ما مسیر راست ودرستی رو می پیمائیم و ...... حال متن زیر را مطالعه کنید . یا حق

آیا کاپیتولاسیون جدیدی در راه است؟
در قراردادهایی که با کارکنان زن روس نیروگاه بوشهر بسته می‌شود، آن‌ها در ازای حق حجاب مبلغی دریافت می‌کنند. من جایی ندیدم چنین قانونی باشد، بلکه طرف قرارداد تقبل می‌کند که در ازای اجرای تعهد، مبلغی را پرداخت کند.
کد خبر: ۲۹۳۷۱۵
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۶
سال‌ها پس از انقلاب اسلامی در ایران، هنوز هم گویا برخی مسئولان با برخی از کشور‌ها توافقنامه‌هایی امضا می‌کنند که بر پایه این توافقنامه‌‌ها، از بیت‌المال مردم ایران به عنوان حق حضور در ایران مبالغی پرداخت می‌شود؛ توافقنامه‌هایی که به نوعی یادآور قرارداد‌هایی همچون کاپیتولاسیون است؛ آن هم هنگامی که کارکنان آمریکایی در ایران برای حضور در اینجا، حق توحش می‌گرفتند.

به گزارش «تابناک»، یکی از نمایندگان استان بوشهر با اشاره به دریافت حق حجاب از سوی کارکنان زن روس نیروگاه بوشهر، از رعایت نکردن حجاب توسط این افراد و تأثیرگذاری منفی حضور زنان روس در بوشهر انتقاد کرد.

سیدمهدی موسوی‌نژاد در گفت‌وگو با خبرنگار مجلس تابناک اظهار کرد: در قراردادهایی که با کارکنان زن روس نیروگاه بوشهر بسته می‌شود، آن‌ها در ازای حق حجاب مبلغی دریافت می‌کنند. من جایی ندیدم چنین قانونی باشد، بلکه طرف قرارداد تقبل می‌کند که در ازای اجرای تعهد، مبلغی را پرداخت کند.

وی افزود: حضور این افراد از نظر بی‌حجابی و بدحجابی در استان تأثیرگذار بوده و اثرات منفی داشته است. ما بر این باوریم که باید رعایت اصول و معیارهای فرهنگ موجود جامعه در این ملاحظات انجام شود، چراکه این امر جزو حقوق مردم است و نباید خدشه‌دار شود.

نماینده مردم دشتستان در مجلس با اشاره به اینکه نظارت کافی بر رعایت هنجارهای جامعه توسط زنان روس نیروگاه بوشهر نمی‌شود، گفت: رفت‌وآمد این افراد در سطح شهر به آسانی انجام می‌شود. به نظر ما، رعایت نکردن حجاب، باعث می‌شود که حضور آن‌ها فسادانگیز باشد و در حوزه اخلاق، هنجار‌ها و ارزش‌های اجتماعی تأثیرات منفی بگذارد.

موسوی‌نژاد افزود: دریافت حق حجاب، موضوعی توافقی است. من جایی ندیدم چنین قانونی باشد، بلکه طرف قرارداد تقبل می‌کند که در ازای اجرای تعهد، مبلغی را پرداخت کند. مهم این است که طرف دیگر قرارداد به این تعهدات عمل کند.

سلام بر حسین

 

 

یزید  چیکار کردی؟

به آن بیسواد حسودیم شده ، هنگامی که از او پرسیدن عشق چند حرف داره ؟ و او پاسخ داد چهار حرف . همگی به او خندیدیم و او زیر لب زمزه کرد مگر حسین چهار حرف نداره؟ چرا به من می خندند؟.........

 

سه راه پیداست

سه راه پیداست

نخستين : راه نوش و راحت و شادي

به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادي

دوديگر : راه، نیمش ننگ ، نيمش نام

اگر سر بر كني غوغا ، و گر دم در كشي آرام

سه ديگر : راه بي برگشت ، بي فرجام

من اينجا بس دلم تنگ است

و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است

بيا ره توشه برداريم

قدم در راه بي برگشت بگذاريم

شعر زندگی

 

 

 شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

**********
مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

**************

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست


************

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

************

 با خودم می گفتم

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست


***************

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!
****************************

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
***********************************

زندگی در همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد
*******************

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست
*****************************

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند
************

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی فهم نفهمیدن هاست
********

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

**********************

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

************************

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

******

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

********

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

**********

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم

 

 

 

 

 

اللّه» واقعا آرامبخش است

اللّه» واقعا آرامبخش است

وقتی که ریاضی دان عاشق می شود

 
منحنی قلب من ، تابع ابروی توست
خط مجانب برآن ، کمند گیسوی توست
 
حد رسیدن به تو، مبهم ولی بی انتها
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
 
چون به عدد یک تویی ، من همه صفر ها
آن چه که معنی دهد، قامت دلجوی توست
 
پرتوی خورشید شد ، مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی ازآن خوی توست
 
بی تو وجودم بود ، یک سری واگرا
ناحیۀ همگراش دایرۀ روی توست
 
                                           پروفسور هشترودی

پیشا پیش عید ولایت مبارک (حکایت مدریریتی )

حکایت

آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون عملا هیچ کاری انجام نمی دیم

یک روز خانواده‌ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد

از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!

 

بعضی از ما، زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن.

آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون عملا هیچ کاری انجام نمی دهیم...

خصلت غورباغه ای نداشته باشیم

اگر یک قورباغه تیزهوش و شاد را بردارید و داخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می‌کند؟
 
بیرون می‌پرد! در واقع قورباغه فورا به این نتیجه می‌رسد که لذتی در کار نیست و باید برود!

حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیل‌هایش را بردارید و داخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید و به تدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می‌کند؟

استراحت می‌کند... چند دقیقه بعد به خودش می‌گوید: ظاهرا آب گرم شده است و تا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.

نتیجه اخلاقی داستان!

زندگی به تدریج اتفاق می‌افتد. ماهم می‌توانیم مثل قورباغه داستانمان ابلهی کنیم وبه گرمای تدریجی آب عادت کنیم و وقت را از دست بدهیم وناگهان ببینیم که کار از کار گذشته است. همه ما باید نسبت به جریانات زندگیمان آگاه و بیدار باشیم.

پرسش؟

اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شده‌اید، نگران نمی‌شوید؟
البته که می‌شوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن می‌زنید: الو، اورژانس، کمک، کمک، من چاق شده‌ام!

اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و... آیا باز هم همین واکنش را نشان می‌دهید؟ نه! با بی‌خیالی از کنارش می‌گذرید.

برای کسانی که ورشکسته می‌شوند، اضافه وزن می‌آورند، طلاق می‌گیرند، یا آخر ترم مشروط می‌شوند، این حوادث یکباره اتفاق نمی‌افتد؛ یک ذره امروز، یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس می‌پرسیم: چرا این اتفاق افتاد؟

زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد. هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می‌شود؛ مثل قطره‌های آب که صخره‌های سنگی را می‌فرساید.

اصل قورباغه‌ای به ما هشدار می‌دهد که مراقب شرایطی که به آن عادت می‌کنید باشید! ‌

ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم: به کجا دارم می‌روم؟ آیا من سالم‌تر، مناسب‌تر، شاد‌تر و ثروتمند‌تر از سال گذشته‌ام هستم؟ و اگر پاسخ منفی است بی‌درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.

به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید

آغاز كتاب

بنام  خداوند  جان  و خرد

كزين برتر انديشه بر نگزرد

خداوند نام و خداوند جاي

خداوند  روزي ده رهنماي

خداوند كيوان و گردان سپهر

فروزندة ماه و  ناهيد و مهر

ز نام و نشان و گمان برتر است

نگارندة  بر شده گوهر است

به  بينندگان  آفريننده   را

نه بيني  مرنجان دو ببينده را

نبايد  بدو نيز  انديشه  راه

كه  او برتر از نام و از جايگاه

سخن هر جه زين گوهران بگذرد

نيابد  بدو  راه  جان و  خرد

خرد گر سخن برگزيند  همي

همان را گزيند  كه بيند همي

ستودن نداند كس او را چو هست

ميان بندگي را ببايدت  بست

خرد را و جان را همي سنجد او

در انديشه سخته كي گنجد او

بدين آلت و راي و جان و روان

ستوده  آفريننده را چون توان

بهستيش بايد كه خستو شوي

ز گفتار  بيكار  يكسو  شوي

توانا  بود  هر كه  دانا  بود

ز  دانش  دل  پير  دانا  بود

ازين پرده برتر سخن گاه نيست

به ستايش انديشه را راه نيست

اميد بخش ترين آيه قرآن  

اميد بخش ترين آيه قرآن 

اميد بخش ترين آيه قرآن  در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(عليه السلام ) به اين مضمون نقل  شده است كه  روزى رو به سوى مردم كرد و فرمود: به نظر شما اميد بخش ترين آيه قرآن كدام آيه است ؟ بعضى گفتند آيه"ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء" (خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پائين تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد)سوره نساء آیه 48 امام فرمود: خوب است ، ولى آنچه من ميخواهم نيست ،  بعضى گفتند آيه"و من يعمل  سوء او يظلم نفسه ثم يستغفرالله يجد الله غفورا رحيما" (هر كس عمل زشتى انجام دهد يا بر خويشتن ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحيم خواهد يافت) سوره نساء آیه 110  امام فرمود خوبست ولى آنچه را مى خواهم نيست .  بعضى ديگر گفتند آيه "قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم" (اى بندگان من كه دراثر گناه،بر خويشتن زیاده روی کرده اید،ازرحمت خدا مايوس نشويد در حقيقت‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است)سوره زمرآیه53  امام فرمود خوبست اما آنچه مى خواهم نيست ! بعضى ديگر گفتند آيه "و الذين اذا  فعلوا

فاحشة او ظلموا نفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله" (پرهيزكاران كسانى هستند كه هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند يا به خود ستم مى كنند به ياد خدا مى افتند، از گناهان خويش آمرزش مى طلبند و چه كسى است جز خدا كه گناهان را بيامرزد)  سوره آل عمران آیه135 باز امام فرمود خوبست ولى آنچه مى خواهم نيست .  در اين هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه كردند  فرمود: چه خبر است اى مسلمانان ؟ عرض كردند: به خدا سوگند ما آيه ديگرى در اين زمينه سراغ نداريم .  امام فرمود: از حبيب خودم رسول خدا شنيدم كه فرمود: اميد بخش ترين آيه قرآن اين آيه است وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ ﴿هود: ١١٤﴾  و فرمود: اى على!

آن خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشير و نذيرم قرار داده يكى از شما كه برمى‏خيزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى‏ريزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى‏شود از نمازش كنار مى‏رود مگر آنكه از گناهانش چيزى

نمى‏ماند، و مانند روزى كه متولد شده پاك مى‏شود، و اگر بين هر دو نماز گناهى بكند نماز بعدى پاكش می‏كند،  آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد  بعد فرمود: يا على جز اين نيست كه نمازهاى پنجگانه براى امت من حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشويد؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همين حكم را دارد