تو خوب باش

اگر این دنیا غریبه پرور است،تو آشنا بمان!
تو پای خوبی هایت بمان!
مردم حرف می زنند،حرف باد می شود می وزد،در هوا
و تو را دورتر می کند از تمام کسانی که
باور برایشان یک چهار حرفی نا آشناست.
اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهید
بر روی عشق خط نکش!
عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیرو بگذاربرای داشتنش آغوشت را بفهمند.
دنیا خوب،بد،زشت،زیبا فراوان دارد
تو خوب باش
تو زیبا بمان
و بگذاربا دیدنت هر رهگذر ناامیدی لبخند بزند،رو به آسمان نگاه کند
و زیر لب بگوید:
هنوز هم عشق پیدا می شود


"نادر ابراهیمی"

پی نوشت:ی مدت بد حالم بد بود از همه چیز شاکی از فرصت هایی که تو زندگی داشتم و به خاطر غفلت (بد بینی توهم نمی دونم شاید اینجوری حس می کنم الان ) نمی دونم چی از دست دادم و رفت همه چیزایی که حالم رو خوب می کرد ی مدت باعپ ذل پریشونیم بود ی حس خیلی خیلی بد شاید هنوز هم دچارشم امیذوارم بهتر بشه دیگه نگم دلم می گیره از نوشتنش شاید زمانی دیگر

باد ما را با خود خواهد برد

باد ما را با خود خواهد برد
در شب کوچک من،افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
درشب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی
من غریبانه به این خوشبختب می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است
ابرها،همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویئ منتظرند
لحظه ای و پس ازآن ،هیچ
پشت این پنجره شب داردمی لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و تست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان،در دستان عاشق من بگذار

ولبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خوذ خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد

"فروغ فرخ زاد"

پی نوشت:هییییییییییییییییییییییییییییی

لعنت...

 

 

 

پی نوشت : لعنت به جنگ لعنت بر پوتی.. و چچ...

حرفهای ناگفته

اونجا که ال پاچینو میگه:
«اگه دیدی کسی از تنهایش لذت میبره،
بدون رازِ قشنگی تو دلش داره،اگه تونستی
حریم این تنهایی رو بشکنی ،بدون تو از اون رازش قشنگتری!»

 

پی نوشت : یه هویی اینو خوندم یاد خلوت خودم افتاده همیـــــــن دیگه

 

باز م میآید پرستو نغمه خوان

بادِ سرد، آرام بر صحرا گذشت
سبزه زاران رفته رفته زرد گشت

تک درخت نارون شد  رنگ رنگ
زرد شد آن چتر شاداب قشنگ

برگ برگ گل به رقص باد ریخت
رشته های بید بن از هم گسیخت

چشمه کم کم خشک شد بی آب شد
باغ و بستان ناگهان در خواب شد

کرد دهقان دانه ها در زیر خاک
کرد کوته شاخه پیچان تاک

فصل پاییز و زمستان می رود
بار دیگر چون بهاران می شود

از زمین خشک می روید گیاه
چشمه جوشد آب می افتد به راه

برگ نو آرد درخت نارون
سبز کردد شاخساران کهن

گل بخندد بر سر گلبوته ها
پر کند بوی خوش گل باغ را

باز می آید پرستو نغمه خوان
باز می سازد در اینجا آشیان

پروین دولت آبادی

 

پی نوشت : همیشه بهار که می آید یاد کودکی می افتد روزای قبل از تعطیلان نوروزی از مدرسه که می امدیم با پیک نوروزی زندگی خیلی قشنگ بود هر جا گه راه می فتیم صدای جیک جیک گنجشکا می امد همیشه رقابت داشتیم کی می تونه بچه گنجشک پیدا کنه یادم میاد یه روز که داشتم از مدرسه می آمدم یه بچه گنجشک که از شاخه افتاده بود دیدم با خودم اوردم خونه کلی ذوق کردم تا رسیدم می خواستیم بریم خونه مامان برگ بردم انجا ....

 

 

کرونا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

پی نوشت : اسفند، کرونا تعطیلی و دیگر هیچ 

شاید باید تو عمرمون این رو هم تجربه می کردیم

همين جوري

 

 

 

 

پي نوشت :

دلم خيلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي دلم گرفته بيچاره دلم

دنگ دنگ سهراب

دنگ...، دنگ ....

ساعت گیج زمان در شب عمر

می‌زند پی در پی زنگ.

زهر این فکر که این دم گذر است

می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من.

لحظه‌ام پر شده از لذت

یا به زنگار غمی آلوده‌است.

لیک چون باید این دم گذرد،

پس اگر می‌گریم

گریه‌ام بی ثمر است.

و اگر می‌خندم

خنده‌ام بیهوده‌است.


دنگ...، دنگ ....

لحظه‌ها می‌گذرد.

آنچه بگذشت ، نمی‌آید باز.

قصه‌ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز.

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سر زمان ماسیده‌است.

تند برمی خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد ، آویزم،

آنچه می‌ماند از این جهد به جای:

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.

و آنچه بر پیکر او می‌ماند:

نقش انگشتانم.


دنگ...

فرصتی از کف رفت.

قصه‌ای گشت تمام.

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرد در فکر دوام،

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،

وا رهاینده از اندیشه من رشته حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال.


پرده‌ای می‌گذرد،

پرده‌ای می‌آید:

می‌رود نقش پی نقش دگر،

رنگ می‌لغزد بر رنگ.

ساعت گیج زمان در شب عمر

می‌زند پی در پی زنگ :

دنگ...، دنگ .... دنگ...

 

پی نوشت : فوق العاده بود این شعر با وجود اینکهوقت نداشتم اومدم و پست کردم

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خدایا

میخوام برم یک گوشه بنشینم

پشت به دنیا کنم

پاهایم را بغل کنم

بلند بلند گریه کنم و بگم

من دیگه بازی نمی کنم

 

 

پی نوشت : حال و روز این چند وقت من

 

تقدیم به تو ...

تو زندگی ما آدمها یه تاریخهایی هست که هر چه قدر هم دنیا با کاراش مشغولمون کرده باشه محاله که فراموشش کنیم مثل امروز و امروز دوباره متولد می شوی و شمع ها و ستاره هایی که به مهمانی آمده اند فرا رسیدن تولدت را در گوش قاصدک ها زمزمه خواهند کرد تا گرمای تابستانی  از شون حضور بهار را لمس کند

کمترین آرزوییم این است که هرگز چشمان مهربانت ،نامهربانی روزگار را نبینی و ساده میگوییم "حس بودن دوباره ات مبارک "

 

پی نوشت: تقدیم به کسی که هیچ وقت نفهمه و نخواهد فهمید

دایی احمد

دیگر دایی احمد را فقط در خاطرات می توانم جستجو کنم...خاطراتی که انقدر تند از جلوی چشمانم می گذرد که مجال ثبتشان نیست. فصل مشترک تمام این خاطرات آه و افسوس ابدی است که تا گور همراه خود خواهم بردروزها و شبها بدون دایی سپری خواهد شد، و دیگر هیچ کوچه و خیابانی چهره دایی احمد را به خود نخواهید دید. صدایش هیچ جا جز در خاطرات طنین نخواهد انداخت. چقدر خوشبخت بودم که کسی را داشتم که با شنیدن غم و غصه هایم به لرزه می افتاد و از شادیهایم با تمام وجود شاد می شد. چه عمر کوتاهی داشت این خوشبختی...حالا من مانده ام و حسرت تکرار روزهایی که هیچ وقت باز نخواهد گشت

پی نوشت : دایی خوب و مهربانم هنوز نبودنت را باور نکردم و چه سخت است اندیشه نبودنت

 

کمی تفکر


به هيچکس اجازه نده تو را با يادآوري گذشته ات وادار به سرافکندگي کند...


قدر داشته هاتون رو بدونيد تا حسرت نداشته هاتونو نخوريد .....



ادمها وقتي دارن دروغ ميگن زيباتر به نظر ميان! !!




پی نوشت :ســـــــــــــلام

 خواستم امسال هم یه پست بزارم تو وبلاگم این وبلاگ خاطرات خوب و بد منه با نوشتن اینجا یه جور سبک می شم در اوج ناراحتی یا در اوج خوشحالی امیدوارم که همیشه لب همتون خندون باشه 

چند تا متن کوتاه دیدم که فکر کنم به اینا خوب فکر کنیم حداقل می فهمیم که سر منشاه همه اتفاقات خودمانیم و بس

همینک آغاز کن

ما نمیتوانیم خواست دیگران را برآوریم:
باید به ندای درون گوش سپرد
جامعه,
خانواده,
دوستان,
و رفقا
هیچ کدام نمی دانند چه باید کرد
تنها خودمان از آن آگاهیم و تنها ما می توانیم راه درست را برگزینیم,
پس هم اینک
آغاز کن
باجدیت بسیار , باید کوشید
از موانع بسیار باید گذشت, و قضاوتهای بسیاری را باید نادیده گرفت
وهم پیش داوری ها را,
اما تو می توانی آنچه بخواهی بدست بیاوری
گر
به سختی بکوشی,
پس هم اینک آغاز کن
تا زندگی ات همان باشد که میخواستی, تا زندگی ات عاشقانه باشد


پی نوشت: چرا!هروقت می خوایم ی حرکتی رو انجام بدیم خودمون رو جای اون طرفی که این رفتاره ما روباید تحمل کنه نمی زاریم

چرا!گاهی وقتا رفتارامون مثل آدم های از خود متشکره چرا! بی خودی اینقدر از جایگاه خودمون در می ریم

چرا!آدم ها این دوره و زمونه دیگه جنبه احترام ندارن و زود از حد واقعیشون در می رن

چرا!دیگه چیزی به اسم وجدان و پول حلال معنی نداره ؟ واقعا چرا!؟؟؟

تو می دونی !آره به دورو برت نگاه نکن آره با خودتم با تو دوست عزیزم که داری وقت می زاری اینو می خونی حالا چرااااااااااااا؟؟؟!

لبخند

اعمال ما، همیشه رساتر از کلماتند. مثلاً تبسم شما به طرف مقابلتان می‌گوید: “من دوستت دارم، تو مرا خوشحال می‌کنی، از ملاقاتت خوشحالم.” تبسم خرجی ندارد، ولی چیزهای بسیاری می‌آفریند. لبخند بدون این‌که دهنده‌اش را فقیر کند، گیرنده اش را ثروتمند می‌کند.



تبسم، یک لحظه بیشتر پایدار نیست، ولی گاهی خاطره‌اش تا ابد باقی می‌ماند. هیچ‌کس آن‌قدر غنی نیست که نیازی به تبسم نداشته باشد و هیچ‌کس آن‌قدر فقیر نیست که از عهده بخشش یک تبسم برنیاید.



لبخند، خستگی را برطرف و افراد مأیوس را امیدوار می‌کند. لبخند، اشعه آفتاب است برای افسردگان و بهترین پادزهر طبیعی است برای غم و ناراحتی. با همه اینها، تبسم را نه می‌توان خرید و نه می‌توان گدائی کرد و نه می‌توان دزدید، زیرا تبسم یک کالای زمینی نیست، مگر زمانی‌که عطا شود. پس لبخند را فراموش نکنید. لبخند بی‌هزینه شما، گرانبهاترین هدیه است.



پی نوشت :  بخند تا دنیا هم به روت بخنده ;)


زیباست

زندگی زیباست اگرچه سخت است

میدانم نمی شود معنا کرد ...

زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار ...

اگرچه پرپیچ و خم است دفتری است کوچک

اگرچه پر معناست آسمانی است آبی

اگرچه گاهی بارانی خاطراتش زیباست

اگرچه پر معماست و در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد


پی نوشت: زندگی را باید زندگی کرد پس بهتره که با خوشی بگذره


زندگی ی ی ی ی ی

زندگی زیباست ...

و هر روزش آغازی دوباره ،برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته...

زندگی زیباست ...به سادگی و لطافت شبنمی نشسته بر برگی سبز ...و با اندکی زبری به زبری حاشیه های برگ گل رُز...اما با دور نمایی زیبا و فراموش نشدنی،با صحنه های رنگارنگ و دل نشینش ...بی سایه، بی غم...

با اندکی پستی و بلندی ...کسی چه می داند ؟همیشه آنگونه که میخواهیم نیست ...و هرچه میخواهیم به دست نمی آید ...




مشکل همیشه هست،نگاه ماست که به آن قیمت و تخفیف می دهد،باید دید و نگرش عوض شود.نگاه کردن از قابی دیگر به زندگی هم جذابیت و سودمندی اثر بخشی را برایمان به ارمغان می آورد.این راهیست برای غلبه بر مشکلات و نهایت پیروزی و شادکامی...



و خوبی و نیکی کردن را فراموش نکنیم .آری اینگونه است رسیدن به اوج...

باید بخواهیم

نهراسیم

بتوانیم

ببینیم

تلاش کنیم

فردا را بخواهیم

از گذشته به جز تجربیاتش مابقی را دور ریزیم...

آری،زندگی با همه سختی ها و مشکلاتش باز هم زیباست،رنگارنگ و شیرین...



پی نوشت :    و دیگر هیچ ...


رده پا


دنیا کوچکتر از آن است که گمشده‌ای را در آن یافته باشی هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود

آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند چمدانشان را می‌بندند و ناپدید می‌شوند

یکی در مه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و

بی‌رحم‌ترین‌شان در برف

آنچه بر جا می‌ماند رد پایی‌ست

و

خاطره‌ای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم پرده‌های اتاقت را!!!

در ساحل قلبها فقط ردپاي دوست مي ماند ... وگرنه موج روزگار هر ردپايي را از بین می برد.

مردم بسیاری وارد زندگی شما میشوند ، اما فقط رد پای دوست در قلبتان باقی میماند.


پی نوشت: تا جایی که فرصت دارید واسه خودتون دوستای خوب پیدا کنید که هیچ چیز بهترا از دوستای خوب نیست.


بز زنگوله پا - ورژن جدید

        یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته ممه ی شیر یارانه ای رو لولو برده.


        گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون.


        منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه!


  پی نوشت :  بز زنگوله پا هم ورژن قدیمش   تو رو خدا مملکته داریم!!!؟


ادامه نوشته

زندگي همين است

استادي درشروع کلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند.
بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟  
شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم  
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدر است.
اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد؟  
شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد.  
استاد پرسيد: خب ، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد؟  
يکي از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد ميگيرد.   
استاد گفت : حق با توست. حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟  
شاگرد ديگري گفت: دستتان بي حس مي شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند.
و مطمئنا“ کارتان به بيمارستان خواهد کشيد و همه ی شاگردان خنديدند.  

استاد گفت: خيلي خوب است. ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييرکرده است؟



پی نوشت: این اولین مطلبیه که در سال نود گذاشتم دیگه مثل قبلا دلو دماغی نمونده واسه آپیدم انگاری تو سال جدید همه چیز عوض شده آدم ها،احساسات هیچ چیز مثل قبلا نیست.باید دستو پا زد واسه موندن واسه تغییر دچار سردرگمی عجیبی شدم .

2- دوستانی که لطف می کنند و درخواست دارن که به وبشون سر بزنم من هر چی تلاش کردم نشد کد امنیتی واسه من نمی آد و ارور می ده فعلا نمی تونم کامنت بزارم .


ادامه نوشته

نوروز نود

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپي...د
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
...نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اينک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌ پوشی به کام
باده رنگين نمی ‌بينی به جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می ‌بايد تهی است
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ


پی نوشت:     امیدوارم ساله نود و دهه نود سال هایی پر از موفقیت واسه همه باشه پیشاپیش سال نو و عید نوروز مبارک خوش باشید


سعادت ، سخاوت ، سربلندی ، سروری ، سلامتی ، و سرور که بهترین هفت سین زندگی است را برای شما دوستان عزیز آرزومندم خدایا تقدیر دوستانم را در سال جدید زیبا بنویس تا من جز لبخند بر چهره هایشان چیز دیگری نبینم سال نو مبارک

بارون

باز باران

 با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند اين سو و آن سو

می خورد بر شيشه و در

مشت و سيلی

آسمان امروز ديگر

نيست نيلی


پی نوشت: وای خدایا شکرت عاشق این هوام جایی اونایی که اینجا نیستن رو خالی می کنم بارووووووووون


ادامه نوشته

زندگی زیبایست

زندگی خالی نیست

مهربانی هست

سیب هست

ایمان هست

در دل من چیزی هست مثل یک بیشه نور

و چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت

بروم تا سر کوه

زندگی زیباییست

آموخته های زندگی

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
بیاموز!!! همه می توانند موجب شادی تو باشند...

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
بیاموز!!! درعین درستی مهربان باشی...

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

بیاموز!!! به هدیه هیچ کس به خاطر عشقی که در آن نهفته است نه نگویی...

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی
به دور از جدی بودن باشیم

بیاموز!!! همه ما احتیاج به دوستی داریم که به طور جدی با او دوست باشیم...

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

بیاموز!!! تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد دستی است که عاشقانه دستش را بفشارد و قلبی که تنها تپنده برای او باشد...


پی نوشت : ای کاش همیشه آموخته هامونو بی منت در اختیار کسایی بزاریم که راه زندگیشونو گم کردن
شما از زندگی چی آموختی !!!؟؟؟


ادامه نوشته

زندگی شاید آن لبخندی است،که امروز دریغش کردیم

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تابپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جارست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!


پی نوشت : این شعرو با اجازه دادشیم کش رفتم باز هم دستم دراز شده خیلی خیلی دوسش دارم عاشق این شعرم اولش دلم گرفت به عمری که گذروندیم زندگی که رفته  ای دنیا ای روزگار

اینقدر این متنه گویاست که نیاز به هیچ ضمیمه ای نداره مخصوصا این تکش واقعا تو این چند سال عمر دستت چی و گرفته ؟؟؟!!!  رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟هیچ!!! 


ادامه نوشته

پاييز


پاييز آمد
در ميان درختان ، لانه كرده كبوتر
از تراوش باران مي گريزد
خورشيد از غم
با تمام وجودش ، پشت ابر سياهي
عاشقانه به گريه مي نشيند
من با قلبي به سپيدي روز ، به اميد بهاران
مي روم به گلستان ، همچو عطر اقاقي
لابلاي درختان مي نشينم
باشد روزي ، به نداي بهاران روي دامن صحرا لاله رويد
شعر هستي
بر زبانم جاري ، پر توانم آري
مي روم در كوه و دشت و صحرا
رهپيماي قله ها هستم من
راه خود در طوفان، در كنار ياران مي نوردم
در كوهستان
يا كوير تشنه ، يا كه در جنگلها
رهنوردي شاد و پر اميدم


پی نوشت : یاد اون بچگی ها بخیر دغ دغه فقط مدرسه بودن بود و درس خوندان فارغ از هزار فکر و مشغولیتی های دیگه حیف چه زود گذشت و نفهمیدیم که چه چیزی رو از دست دادیم .

2-نمی دونم تا حالا واستون پیش امده یه کاری رو نمی خواید انجام بدید اما از سر بیکاری و حوصله سری یه کار می کنید که توش می مونید انوقته نه می دونی اشتباه کردی یا نکردی همش می خوای یه اتفاقی بیفته واقعا بیکاری بد دردیه.

3-باز هم پاییز اومد اما سرماش هنوز احساس نمی شه راه رفتن رو برگ هایی که پای درختا می ریزه وای چه کیفی داره عاشق پاییز هم مثل آدم هایی می مونه که هر دقیقه رنگ عوض می کنن هی روزگار لعنتی

4- امروز داشتم تلویزیون نگاه می کردم همین شعر پاییز به صورت آهنگ می ذاشت نه دیگه هیچکی اجازه نمی ده شعراشونو تو تیوی نشون بدن اینا هم زدن تو خط دزدی ای روزگاررر