دلم گرفته پدر...!
کلمات ذهنم را به یغما برده اند
اکنون قلب من آرام نیست
واژه ها برایم غریب است نمی دانم چه بگویم ... نمی دانم...!!
هرچه می گذرد سخت تر می شود
من چقدر فقیرم که هیچ وقت با تامل تو را نگاه نکردم
تمام لذت عمرم در این است که تو همیشه در کنارم باشی
من چقدر دیدنت را دوست دارم
این روزها دلم اسیر غم شده، روزگار تلخ و نفس گیر، انگار به من پیری هدیه می کند
تو نمی دانی پدر ! با حال نداری تو چه بلایی بر سر دلم آمده است
این دل رمیده من با هیچ چیزی نه آرام می شود و نه رها...!
فقط لبخند تو را می خواهد ... حضور تو به من نفس می دهد....
تو بگو ای گنج نهان ، همه تاج سرم ... ای همه بال و پرم
اگر تو نباشی از میان این همه موج های سهمگین روزگار...
چگونه کشتی زندگی را به ساحل آرام برسانم؟
تو نباشی من از دوری تو جان می دهم ای دردت به دلم...
تو نباشی من زمین گیرترم
لحظه هایم با حضور آرامش بخش تو زیبا می شود
تو نباشی من و این پنجره ها همچون برگ پاییزیم
چگونه برایت بگویم که بدانی این روزها چه حالیم !؟
آه پدر اگر بدانی ... چشمهایم چطو دریاچه غم گشته
چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است
این روزها یواشکی که نگاهت می کنم
صدای خسته و بی رمق تو مرا آشفته حال می کند
ای دردت به جانم ... همیشه با من بمان...!
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
کلمات ذهنم را به یغما برده اند
اکنون قلب من آرام نیست
واژه ها برایم غریب است نمی دانم چه بگویم ... نمی دانم...!!
هرچه می گذرد سخت تر می شود
من چقدر فقیرم که هیچ وقت با تامل تو را نگاه نکردم
تمام لذت عمرم در این است که تو همیشه در کنارم باشی
من چقدر دیدنت را دوست دارم
این روزها دلم اسیر غم شده، روزگار تلخ و نفس گیر، انگار به من پیری هدیه می کند
تو نمی دانی پدر ! با حال نداری تو چه بلایی بر سر دلم آمده است
این دل رمیده من با هیچ چیزی نه آرام می شود و نه رها...!
فقط لبخند تو را می خواهد ... حضور تو به من نفس می دهد....
تو بگو ای گنج نهان ، همه تاج سرم ... ای همه بال و پرم
اگر تو نباشی از میان این همه موج های سهمگین روزگار...
چگونه کشتی زندگی را به ساحل آرام برسانم؟
تو نباشی من از دوری تو جان می دهم ای دردت به دلم...
تو نباشی من زمین گیرترم
لحظه هایم با حضور آرامش بخش تو زیبا می شود
تو نباشی من و این پنجره ها همچون برگ پاییزیم
چگونه برایت بگویم که بدانی این روزها چه حالیم !؟
آه پدر اگر بدانی ... چشمهایم چطو دریاچه غم گشته
چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است
این روزها یواشکی که نگاهت می کنم
صدای خسته و بی رمق تو مرا آشفته حال می کند
ای دردت به جانم ... همیشه با من بمان...!
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
1- پدر یعنی دلگرمی، صمیمیت و مهربانی ... پدر یعنی تمام هستی ام
2- یاد ایام کودکی و درس و مدرسه بخیر
این روزها مکررا یاد آن انشایی می افتم که معلم می گفت بنویسید سر خط...
تابستان خود را چگونه گذراندید؟
...