::اسیری در اثیری::
![]() |
منطق و احساس |
![]() |
در دل منطقیترین تصمیمات نیز، قدری احساس محسوس است... |
||
![]() |
زمان حیله گر |
![]() |
و زمان حیلهگر خوبی ست... |
||
![]() |
می خواهم دنیا را با چشمان تو ببینم |
![]() |
با تو هر زنی را زیبا میبینم... بیتو اما تمام زنهای این شهر غریبهاند...
|
||
![]() |
کمی هم وبلاگنویسی |
![]() |
بعد سالها مجدد به وبلاگم سر زدم. میخواستم تعطیلش کنم اما دلم نیامد. این وبلاگ الان تقریبا 14 ساله است. امشب تمام خاطرات خوب و نوشتههایی که دغدغههای ذهنی مرا در آن سالها نشان میداد، مرور شد. برای اولین بار در محیط کاربری وبلاگ تایپ کردم (قبلا همیشه در ورد تایپ میکردم و بعد از ویرایش نهایی در وبلاگ قرار میدادم). مطالب را مرور کردم. بعضی از افکار و نوشتهها چهقدر خام بودهاند و من در آن زمان چهقدر با اطمینان بعضی از این مطالب را مینوشتم. این وبلاگ برای من حکم کتابی تاریخی است که روند فکر و دغدغههای مرا در این سالها منعکس میکند...
ایکاش مجدد مثل سابق بهجای این شبکههای اجتماعی و... به این وبلاگها بازگردیم. دورهمی داشته باشیم، بنویسیم، نقد کنیم، نقد شویم، نظر بدهیم، تشویق کنیم... نوشتن لذتی به آدمی میدهد که تا کسی تجربهاش نکند نمیتواند آن را درک کند و متاسفانه اینروزهای ما چهقدر از نوشتن خالی شده است... حتا از گوش کردن هم تقریباً خالی شده است. شنوندههایی شدهایم که فقط میشنویم اما گوش نمیدهیم! حرف میزنیم اما یا به آن معتقد نیستیم یا عمل نمیکنیم. روزگاری معتقد بودم و الان نیز با کمی تغییر، هستم که حرف حق را از عالم بیعمل نیز باید پذیرفت. شاید وی ارادهی عمل نداشته باشد، دلیلی نمیشود در صحت گفتار و فکر او شک نمود... بگذریم. دارم وارد حاشیههایی میشوم که ممکن است این مطلب را هم به درازا بیانجامد و هم اینکه از مبحث اصلی دور شود... به امید روزهایی که؛ «بودیم» و میخواستیم شدن را تجربه کنیم. حالا . نه سوختهایم نه خام! و نه حتا نیمهخام... جالب است اگر از کسی بپرسیدخود را توصیف کن! چه خواهد گفت؟ بهراستی چه تعبیر و تعریفی از خود داریم؟ این تعبیر چهقدر مسبوق به گذشته است؟ چهقدر ناشی از وضعیت فعلی یا آیندهی ماست؟
|
||
![]() |
سنگینی خواب |
![]() |
کاش با تمام سنگینی خوابت به خوابم میآمدی سرم را روی پایت میگذاشتم و برایام باز قصههای حسین کرد شبستری را نقل میکردی چوبخطها هم دیگر کار نمیکنند هر قدر هم که میکشم تو بر نمیگردی... تو رفتهای زودتر از آنکه من باور کنم...
|
||
![]() |
حرفهایی برای گفتن |
![]() |
:: حرفهایی برای گفتن :: بعضی اوقات، حرفهای زیادی برای گفتن هست. حرفهایی که باید زد. حتا اگر به خود آدمی باشد. زیرا بعضی حرفها فقط برای زمزمه کردن در درون آدمیاند. اما همین حرفها اگر به صورت افراطی، در ذهن ما تکرار شوند، ممکن است تبدیل به دردهایی شوند که تلویحاً به قول صادق هدایت مثل خوره وجود آدمی را میخواهند خورد. اما گاه نه گوش شنیدن هست نه زبان گفتن و نه اینکه بیان آن، تأثیری خواهد داشت. حرف زدن با خود را گاه برابر با جنون گرفتهاند. اما همهی ما بهگونهای، حرفهایی در ذهن داشته و با خود در میان می گذاریم... خواه کم یا زیاد! یک واقعیت مسلم هست که اگر آدمی با خودش هم نمیتوانست حرف بزند، خیلی تنها میشد... میگویند دیوانه شدهای از بس برابر دیوار، با خودت حرف میزنی... جنون قشنگیست حرف زدن با خود به بهانهی چشمانِ تو... |
||
![]() |
گرایش علاقه مردم به فیلمها |
![]() |
امروز شبکه آیفیلم مطابق همیشه صدای مردم را پخش میکرد. نوجوانی تماس گرفته بود و گلایه داشت که چرا سریالها و فیلمهای تاریخی نشان میدهید؟ ما و همسالان ما هیچ علاقهای به تماشای این فیلمها ندارند! در عوض فیلمهای خندهدار و کمدی و بازی .... نشان دهید.
کمی به گذشتهی خودم و همسالان خودم برگشتم که چهسان سریالهای تاریخی را با محدودیتهایی که آن موقع داشتیم، به دقت دنبال میکردند و از تماشای آنها لذت میبردند. بهراستی چرا علاقههای نسل حاضر با نسل قبل اینقدر متفاوت است. امروزه، انتظار خیلی از ما از سینما، ساخت فیلمهای مهیج و کمدی است... نتیجهش می شود فیلمهای کممایه که صرفاً برای خندیدن ما ساخته میشود. حالا به هر قیمتی! خواه به قیمت اهانت به یک زبان، خواه به قیمت تمسخر لهجههای شیرین شهرها و مراکز مختلف و... این قیمتها را چه کسی تعیین میکند؟ پرواضح است. خود ما! این ما هستیم که اجازه میدهیم به هر قیمتی و با هر محتوایی (که عموماً خالی از محتوای مفید و سازندهاند) ما را بخندانند. مینیمال نویسی و مینیمال خوانی که در ادبیات رواج یافته است در فیلمها نیز دیده میشود. انتشار و تماشای کلیپهای سرگرمکننده و... نمیگویم که تماشای فیلم خندهدار و کلیپهای سرگرمکننده خوب نیست. اما میگویم با شرایط موجود، اگر نمیتوانیم تغییری در فضای رسانهای (فیلمها، سریال و...) ایجاد کنیم، دستکم از خودمان شروع کنیم. در کنار این فیلمها، فیلم جدی و خوب هم ببینیم. فیلمهای ایرانی بسیار خوبی موجود است که بسیاری از ما حتا نام آنها را هم نشنیدهایم! درگیری روزمره؟ کلافهگی؟ خستهگی؟ واقعن چه عاملی باعث میشود گرایش ما فقط به سمت فیلمهای کمدی باشد؟ پینوشت در متن نوشتم فیلم کمدی، ولی خیلی از فیلمها، المانهای یک فیلم کمدی را ندارد. نمیخواهم بگویم فکاهی. ولی کم از آن نیستند... |
||