این روزها
این روزها
همه آدم ها درد دارند . . .
درد پول . . .
درد عشق . . .
درد تنهایی . . .
این روزها چقدر یادمان میرود زندگی کنیم . .
این روزها
همه آدم ها درد دارند . . .
درد پول . . .
درد عشق . . .
درد تنهایی . . .
این روزها چقدر یادمان میرود زندگی کنیم . .
اگر در این دنیا خودت را در جاده ی زندگی گم کنی،
در آن دنیا در می یابی ، که بر صراط مستقیم زندگی نکرده ای؛
در شلوغی های زندگی خودت را پیدا کن ...
مگذار این غبار تو را به دست غیر بسپارد
دستی ببر و " خودِ غبار گرفته ات " را از زمین بردار
دستی بر آن بکش و غبارش را بتکان
با گذشت اینهمه سال ،
باز درخشندگی اش متعجبت می کند.
خویش را پیدا کن ...
قبل از آنکه دیر شود
خیلی نمی خواهد دور بروی،
جایی همین نزدیکی ها را بگرد ...
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی
خدایا
آنقدر خرابم که هیچ مرهمی آرامم نمیکند.
مرا در آغوش خود بگیر،
دلم آرامشی خدایی میخواهد
ای نفس ها به فدای کف نعلین شما ، اندکی تند قدم بردارید ...
تمام اللهم عجل لولیک الفرج هایم را پس می گیرم!
همیشگی نیستم پای رکابت
هنوز وقتی حال دارم
فقط هستم!!
=============
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا
زقید و بند معاصی جدا کنی آقا
دعای ما به در بسته می خورد ای کاش
خودت برای ظهورت دعا کنی آقا
نمی دانـــــم چرا چشم هایم گاهی بی اختیار خیس می شونــــد....
می گوینــــد حساسیت فصلــــی است !!!
آری ...
من به فصل فصل ِ این دنیای ِ بی شما ....
حساســـــــــیت دارم ...
سالهاست
از میان کوچه های کربلا،نجف،دمشق
بی صدا عبور می کنی
زخمهای کهنه را مرور می کنی
عصرهای پنجشنبه بی گمان
قبل از آمدن به کاظمین و سامرا
دل به خلوت مدینه می زنی
آه ای غریبه ای که نسبتت به مادری عزیز می رسد
عصر فاطمیه در کدام کوچه مدینه سینه می زنی؟
تکرار مکررات است اینکہ باید باشی و نیستی
کہ سال هاست حول حالناﮮ لب هامان رنگ احسن الحال را ندیده اند
تکرار مکررات است
حجاب حضور تو و غیاب چشم هاﮮ من
اشک های تو و شور لبخندهاﮮ من
پریشانی چشم هاﮮ تو و ...
آهــ از دردهایی کہ بہ سینه ات میریزد
اما باشد،امسال هم تمام شد
نیامدﮮ!
می سپارمتان بہ سخاوت بهار کہ بهاریتش را از نفس هاﮮشما وام دارد.
در رويش هر جوانه در بهار ،
جلوه اي از جمال خداوند متجلي ميشود
و آنها كه با طبيعت و زمين آشنايند
در بهار است كه خداوند رابه تماشا مي نشينند.
اين بهار و اين جلوه الهي را صميمانه تهنيت گفته برايتان آرزوي موفقيت دارم
دستانتان پر محبت،
دلتان مملو ار عيار دوستي
وذخيره تلاشتان بي انتها
روزگارتان بهـار
لحظه هایتان پر از شکوفـه باد
من همچنان در انتظار تو هستم،
در میانه راه زندگی و در جاده انتظار
بیراهه های زیادی را رفته ام ولی هنوز گم نشده ام.
به بن بست های زيادی برخوردم ولی هنوز نااميد نشده ام.
در جنگلهای زیادی زخمی شده ام، ولی هنوز از پا نیفتاده ام .
دستم را به دیواره های راه میگیرم و در تاریکی غیبت، کورمال کورمال پیش میروم.
هزاران بار زمین می خورم و دوباره زمین می خورم.
ولی باز میروم و به اميد گرمی حضور تو برمیخیزم
و دوباره نرم و آهسته به پیش میروم.
گاهی یک راه را چندین بار دور خود میچرخم و باز میروم و برمی گردم.
و گاهی ساعت ها بی حركت و ساکن خيره می مانم .
و در این مسیر تنها به خیال تو خوشم.
می دانم هنوز در ابتدای راهم.
جاده زندگی من سنگلاخ است و همیشه تاریک..
ولی هر از گاهی نوری روشن می شود
و راه را نشانم می دهد
و من تنها خسته ام از بی تو بودن
از تنهایی و غربت،
از انتظار
و ....
دعای باران چرا؟ دعای عشق بخوان !
این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین ها،
خدایا كمی عشق ببار .
اللهم عجل لولیک الفرج
شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.
در دشتهای دور، لابهلای سنگها میروید و به آب باران قناعت دارد
تا همواره تشنه باشد و بسوزد.
داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشتهاند.
شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون
اما میان این دو چه نسبتی است؟
كجايى اى هميشه پيدا از پس ابرهاى غيبت؟
براى سلامتىات خدا را با همه نامهاى نيكويش مىخوانم.
آيه آيه قرآن سورههاى صبرند و چشم به راه آمدن تو.
تنهاترين ستاره صبح !
جمعيتمان را درياب، «أليس الصّبح بقريب»؟
گوارايت باد حلاوت عاشقانهترين نجواى بيداران، در بلندترين يلداى شب.
غريب آشناى من !
نام بلندت رمز گشودن دلهاى بسته است.
به طواف آمدهايم؛
محروممان مساز.
نـوروز
روز تحول زمین و زمان،
و نو شــدن اندیشــه و اراده،
و رویش جوانــههــای عشـق و آرزو،
مبارک باد
و طعم آن چه شهد نابى است
كه مستان ميخانهات همواره براى نوشيدن آن مجنون ماتمكدههايند .
اى همه آرزوى من!
آيا نمىخواهى اين عاشقان را از درد هجران رهايى بخشى
و دل رحيمت را نماينده عشاق سازى و از پروردگار وصال آنان را خواهى؟
بدان كه سرخوشان عشق به تو، تشنه درياى بخشش تواند
و عطش دلهاشان را تنها ديدار رخ مهتابگونهات مىتواند فرونشاند .
آيا تا به حال تصوير دلكش خودت را در آينه چشمان اين مستان نظاره كردهاى
و آسمان ديدگانشان را ابرى يافتهاى؟
پس مگذار بيش از اين درد جدايى بچشند
و دستان مدد در دستانشان بگذار
و قلبهاشان را از نو جلايى تازه بخش!
ببین به كی میگویند گمنام!
به تو كه از عرش زمین را مرور میكنی،
تو كه با آسمان متولد شدهای .
تو كه با خورشید به بلوغ رسیده ای،
تو كه به جای میانسالی درجوانی زیر سایه كمال دراز كشیدهای .
تو كه به پابوس آینه رفتهای،
تو كه به خیل مشتاقان پیوستهای .
به تو كه همت از زانوانت شعله میكشد،
تو كه بخشش پر پر میزند از دستهایت،
تو كه اشراق از گاهت سر ریز میشود،
به تو كه دلت را برای پرواز آموزش دادهای .
به تو كه نفست رابه گریم حمد و شكر گره زدهای .
به تو میگویند گمنام كه نام از تو آرام گرفته است .
به تو میگویند غریب كه حرمت را تو شكستهای .
برای تو گریه میكنند كه با خندههای مستانه ات در نزد او شادمانی .
برای تو مصحف میخوانند كه تو خود تفسیری بر آیه :
«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
تو را بر قلهها ثبت میكنند بی خبر از اهتزاز دستهای سرخ تو بر كهكشانها .
تو به خاك و سنگ و گل نیازی نداری،
تو به نام و نوا دل نبستهای،
اگر بسته بودی از خدا نمیخواستی حتی وجبی از زمین را با بودنت اشغال نكند .
تو از اینجا نرفتهای،
نام تو با نام مولایت گره خورده است .
محله تو هر كجائی است كه سقاخانهای با یاد عباس روئیده باشد .
هر دسته عزاداری تو را نیز تشییع میكند،
هر اربعینی كه بشود چهلم تو نیز فرا رسیده است .
تو را به خدا میبینی به تو میگویند غریب، گمنام؟
كجايى اى هميشه پيدا از پس ابرهاى غيبت؟
براى سلامتىات خدا را با همه نامهاى نيكويش مىخوانم.
آيه آيه قرآن سورههاى صبرند و چشم به راه آمدن تو.
تنهاترين ستاره صبح!
جمعيتمان را درياب، «أ ليس الصّبح بقريب»؟
گوارايت باد حلاوت عاشقانهترين نجواى بيداران، در بلندترين يلداى شب.
غريب آشناى من! نام بلندت رمز گشودن دلهاى بسته است.
به طواف آمدهايم؛ محروممان مساز.
سلام بر ماه خجسته جان
سلام بر ماهى كه روزها بر آن فخر نفروشند و سرافرازى نكنند;
ماه سرافرازى روح و خاكسارى تن،
ماه دستهاى خواهش بر آستان نيايش،
ماه گامهاى به عاشقى رهسپار،
ماه چشمهاى اشك بر پيشگاه خشيتخدا،
ماه «خدايا!»،
ماه دهانهاى آه و لبهاى زمزمه دوست دوست،
ماه آوازهاى زخمى زارى.
ماه صبورى مؤمنان و ماه مؤمنان صبور،
ماه راز و نماز،
ماه حاجات و مناجات،
ماه يقين،
ماه كتاب مبين.
سلام بر ماه شور شوكت ايمان و روح رحمت رحمان.
سلام بر خجسته جان،
سلام بر رمضان.
رمضان، ماه ميعاد است و گاه ياد: ميعاد با معبود و گاه حضور در هميشه نور;
ماه گذشتن و رسيدن،گذشتن از خويش و رسيدن به خويش،
ماه شكيبايى تن و شادمانى جان.
الهى!
به پيشواز اين خجستگى، ديدار تو را چون اشك بر سر مژگان ايستادهايم و دل به مهر مهربان رمضان دادهايم.
السلام علیک یا ام ابیها یافاطمه الزهرا اشفعی لنا عندالله
دلابیـــابه ســـرای علی سـری بـزنیم
بـه خـانه ای که شکستـه دری بـزنیم
شنیده ام که دراین روزها علی تنهاست
بیــا به خـانه بی فـاطمه سری بزنیـم
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است.
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به
خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است.
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد.اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی.زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است
و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد.
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل
چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزدو معشوقت را درهم می
کوبد؛
معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او،
چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است.
ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.تو ناامید می شوی و
گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست.
و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف
کرده ای.اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است.
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید:
مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این
همه عشق ورزیده ای.
پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.
فردا
اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. تا بی نیازتر شوی و به او
نزدیکتر.
راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز،
که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!
عرفان نظرآهاری
براي آنان كه دلهايشان آسماني است
بخوان با من قصيده بلند گيسوان ياس را اي عروس ترانه هاي مشرقي چگونه مي توان بي تو به قلمرو احساس هاي آبي و رنگين كنان هاي اهورايي راه يافت كه هفت اقليم وجود در دايره نگاهت سر گردان است و هزارن اقيانوس مواج مسحور چشم هاي توست و در سر پنجه قدرتمندت اسيري مقلوب.
چگونه بگويم با اين واژه هاي كوچك آن حادثه بس بزرگ را كه در خلوت شب هاي بي مهتاب تو تا صبح در پيشگاه سحر گريستيم تا شايد از افق نگاه آن ستاره گمنام و اسرار آميز دوباره طلوع كني و با جاذبه جادويي كمند ابروانت ما را با نيلوفران آسماني آشتي دهي و ذهن واژه هاي خسته و تكيده شعر ما را با شراب ارغواني مهرت طراوت بخشي و در گستره نگاه پرستوهاي بيدل بار ديگر نور اميد بپاشي وآهنگ زندگي را تازه كني.
آه. . . . . .!!!!!!
كه بي تو چگونه ميتوان به مطلع الفجر شقايق هاي سينه چاك رفت و اطلسي هاي باغ را در ميهماني شاپركان اجابت نمود.
چگونه ميتوان رقص عاشقانه مجنون را در قهقهه ليلي باد به تماشا نشست و نماز چشم ستاره ها را در ترجيع بند آواز قناريهاي شيدا قافيه نمود .
شب با همه سكوت و زيباييش مديون سياهي گيسوان توست.
گيسواني كه پاي همه عاشقان را به زنجير كرده است و هزاران هزار كبوتر سپيد را به طواف شعر و جنون مي خواند.
با من بگو حروف و واژه ها چگونه ميتوانند از معماي سر به مهر و نا مكشوف كهكشان بي بديل و افق راز آلود تو پرده بر دارند و افسانه دلدادگي ام را به تصوير كشند.
اكنون كه فرصتي نمانده است بيا با هم غزلسرودي به تهنيت قلندران آفتاب بريم و از كوثر زلال نرگسي ها صحرايي صد ساغر محبت بنوشيم و يك ديوان مثنوي سبز را هديه گل هاي ارغواني كنيم و در خلسه اي مقدس و سماعي جاودان تمام عشق را به يكباره بخوانيم.
چرا كه شايد تا غروب نسترن ها فرصتي نمانده باشد.
السلام عليک يا فاطمه الزهرا يا قره العين الرسول
بقیــع رفتــگان
او هیچ نشانی از خاک بر تن نداشت تا قبر او را در خاک جستجو کنید
آسمان نیلگون
تصویری از گونه نیلی و سیلی خورده اوست
و دریـــــا
اشکی فرو افتاده از گونه اش
باور کنید آن شب علی (ع) هیچ جا را به وسعت قلب خویش نیافت
تا فاطمه (س) را در آن جای دهد
فاطمه (س) را در قلب علی (ع) جستجو کنید
اگر آنجا نیست
پس چرا وقتی آسمان دل علی (ع) ابری میشود و شقشقه باریدن می گیرد
هر قطره اش
عطر فاطمه (س) میدهد ؟
دل خانه خداست به كسي اجاره اش ندهيد.
عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوي.
توپ دلت را به هر كسي پاس نده.
شخصيت هر كس را با ترازوي اخلاقش وزن مي كنند.
عمر هوس از عمر حباب كوتاهتر است.
در كشور دينتان از كودتاي شيطان غفلت نورزيد.
گناه كردن بازي با آتش است.
توبه صابون گناه است.
از نگاه تا گناه راهي نيست.
حساب آخرت را هرگز نبنديد.
دنيا را با عينك عبرت تماشا كنيد.
يا سخني داشته باش دلپذير يا دلي داشته باش سخن پذير.
همه چيز وقتي زياد ميشود ارزان مي شود مگر علم وعقل.
سكوت صداي پنهان انديشه است.
شكست اگر چه واژه تلخ است اما سرشار از ميوه هاي شيرين است.
هر گاه با ديگرانيد خود را خط بزنيد و هر وقت با خداييد ديگران را.
نماز پلي است بين دل و ملكوت اين پل را شكسته مپسند.
قنوت يعني خود را در در دست نهادن و به خدا تقديم كردن.
چشم ناپاك چشم شيطان است.
دلي كه از خدا نترسد پايگاه شيطان مي شود.
مشورت با هزار كس كن و راز خود را با يكي مگو.
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب میفروخت.
مردم دورش جمع شدهبودند،هیاهو میكردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت،جاهطلبی و ... هر كس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد.
بعضیها تكهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را .
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم. انگار ذهنم را خواند.
موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،فقط گوشهای بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا میكنم. نه قیل و قال میكنم و نه كسی را مجبور میكنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیكتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میكنی.تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند. از شیطان بدم میآمد. اما حرفهایش شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعتها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبهعبادت افتاد كه لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یك بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت.
فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود! فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. میخواستم یقه اش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.آن وقت نشستم و های های گریه كردم.
اشكهایم كه تمام شد،بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را. و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شكرانه قلبی كه پیدا شده بود .
الهی!
ما در دنیا معصیت میکردیم دوست تو محمد(ص) غمگین میشد و دشمن تو ابلیس شاد...
الهی!
اگر فردای قیامت عقوبت کنی باز دوست تو محمد غمگین شود و دشمن تو ابلیس شاد....
الهی!
دو شادی به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه...
الهی!
می دانی که ناتوانم....پس از بلا برهانم
الهی!
اگر مرا در دوزخ کنی دعوی دار نیستم و اگر در بهشت کنی بی جمال تو خریدار نیستم...
الهی!
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن....
الهی!
می بینی و می دانی و برآوردن میتوانی...
الهی!
اگر دوستی نکردیم دشمنی هم نکردیم...
اگر چه بر گناه مصرّیم....بریگانگی حضرت تو مقرّیم
يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبراليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الي احسن الحال
ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها
ای تـدبیـر کننـده روز و شـب
ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر
حال مارا به بهترین حال دگرگون کن
حلول سال نو و بهار پرطراوت
را كه نشانه قدرت لايزال الهي و تجديد حيات طبيعت مي باشد
رابه تمامي عزيزان تبريك و تهنيت عرض نموده
و سالي سرشار از بركت و معنويت را
ازدرگاه خداوند متعال و سبحان
براي شماعزيزان خواهانم
زمین و آسمان «مكه» آن شب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد مىپیچید، امید زندگى در جان موجودات مىجوشید هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود. شبى مرموز و رؤیایى به شهر«مكه» مهد پاكجانان، دختر مهتاب مىخندید. شبانگه ساحت «ام القرى» در خواب مىخندید، ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابى دمادم بس ستاره مىشكفت و آسمان پولك نشان مىشد صداى حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوى كهكشان مىشد.
دل سیارهها در آسمان حال تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر«گل آفریدن» داشت.
خانه«ام القرى» در انتظار رویدادى بود شب جهل و ستمكارى به امید طلوع بامدادى بود. سراسر دستگاه آفرینش اضطرابى داشت و نبض كائنات از انتظارى دمبدم مىزد كه:
۱۷ ربيع الأول، فرخنده ميلاد نبی مکرم اسلام، خاتم الأنبياء حضرت محمد مصطفی(صلی الله عليه وآله وسلم)
و همچنين ميلاد با سعادت شيخ الأئمه، حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) را به پيشگاه گل سر سبد هستی، حضرت بقية الله الأعظم، حجة بن الحسن العسکری(عجل الله تعالی فرجه الشريف)
و تمامی شيعيان و محبان آن دو بزرگوار تبريک و تهنيت عرض می نمايم
اللهم صل علی محمد (ص) وآل محمد (ص) و عجل فی فرج مولانا صاحب الامر و العصر
به اسفند كه مي رسيم تازه تلنگري بر شيشه روحمان مي خورد و در مي يابيم كه در خواب بوديم و سالي ديگر به انتهاي خود نزديك شده است .
روزها و هفته ها و ماهها چنان شتابان مي گذرند كه باورش مشكل است . انگار نسيمي آمد و گذشت.
مي گويند از حضرت نوح (ع) كه بيش از هزار سال عمر كرد پرسيدند دنيا را چگونه ديدي؟ جواب داد مانند يك كاروانسراي دو در حال تصور كنيد با اين عمرهاي كوتاه ما دنيا چگونه خواهد بود چقدر بايد قدرلحظه ها را بدانيم تا بتوانيم به همه آنچه مي خواهيم برسيم. چقدر بايد قدر يكديگر را بدانيم تا از بودن در كنار هم لذت ببريم.
دنيا هنگامي زيباست كه زيبا زندگي كنيم زيبا بينديشيم و زيبا حرف بزنيم .حيف است كه اين فرصت كوتاه و عمر دو روزه را با كينه و حرص و طمع و نا مهرباني تلخ كنيم . اصلا بزرگترين فلسفه عيد نوروز و عيدهاي ديگر همين است كه تغييري در زندگيمان به وجود آوريم و به سوي روشني ها و خوبي ها برويم.
بايد تغيير كنيم نه در ظاهر بلكه در باطن. از همين الان بايد براي اين تغیير خيز برداريم و از خدا بخواهيم به ما توفيق دگرگون شدن را عطا كند چون اوست كه متحول كننده قلبها و جانهاست.
خوب است روزهاي پاياني سال روز هاي حسابرسي باشد. بايد از خودمان حساب بكشيم و ببينيم چقدر سود كرده ايم و به چه كساني زيان رسانده ايم و صد البته كه زيان معنوي در اولويت قرار دارد در اين دايره بايد از خودمان بپرسيم چه دل هايي را شكسته ايم و چه روحهايي را آزرده ايم و چگونه مي توانيم به ترميم آنها بر خيزيم. بايد ببينيم از رنج و محنت چه كساني غافل بوده ايم .
ماه بهار مي تواند مقدمه اي باشد براي سبز شدن و به معناي واقعي كلمه به استقبال بهار رفتن.
خدایا
چه لحظه هايی که در زندگی تو را گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی
چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی
چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی
چه روزهایی که سرم تو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر میکردم تو برای تلافی کارهای بدم برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است
خدایا
وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادی
وقتی از آدم های دور و برم دلم گرفت و دنیا غم هاش رو بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی
خدایا
تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ، به گریه هام دلیل دادی ، به زندگیم ، به نفس کشیدنم رنگ دادی
وقتی قلبم تپید تو همه عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا دادی
وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهمیدم که غم و غصه های دیگرون بارش سنگین تر از از غصه های خودمه اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن رو چشیدم
وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله زندگیه نه غصه خوردن واسه نداشته هاش نه شاد بودن واسه داشته ها
و وقتی به ازای نداشته ها بهم چیز های دیگه ای دادی اونوقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم و فهمیدم بیشتر از اون چه که هستی باید مهربون باشی
خدا ي من خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون
خدایا به خاطر سه چیز سپاسگذارم
دادن هایت ندادن هایت گرفتن هایت
دادن هایت را نعمت ، ندادن هایت را رحمت ، گرفتن هایت را حکمت
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است ..
وقتي که دل گرفتگي بيماري مزمن شد ديگر نمي شود کاري کرد جز اينکه نشست و به رسيدن باران دل بست ، تا شايد بغض ها را بشکند و گرفتگي دل را بگشايد
بويش را مي شنوي ؟
نم نمک بوي باران است که از کوچه ها و خيابان هايمان برمي خيزد .
باران محرم
و خدايا مي شود آيا که باران دلمان هم ، همنوا با باران کربلا ببارد ؟...
نگاهم یاد باران کرده امشب
مرا سر در گریبان کرده امشب
غم و فریاد من از این وآن نیست
دلم یاد حسین(ع) کرده امشب
مردي کنار بيراهه اي ايستاده بود.
ابليس را ديد که با انواع طنابها به دوش درگذر است
کنجکاو شد و پرسيد: اي ابليس ، اين طنابها براي چيست؟
جواب داد: براي اسارت آدميزاد.
طنابهاي نازک براي افراد ضعيف النفس و سست ايمان ،
طناب هاي کلفت هم براي آناني که دير وسوسه مي شوند.
سپس از کيسه اي طناب هاي پاره شده را بيرون ريخت و گفت:
اينها را هم انسان هاي باايمان که راضي به رضاي خدايند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذيرفتند.
مرد گفت طناب من کدام است ؟
ابليس گفت : اگر کمکم کني که اين ريسمان هاي پاره را گره زنم،
خطاي تو را به حساب ديگران مي گذارم ...
مرد قبول کرد .
ابليس خنده کنان گفت :
عجب ، با اين ريسمان هاي پاره هم مي شود انسان هايي چون تو را به بندگي گرفت!