به امید دیدار ...

 سلام عزیزان مطالب این وبلاگ به آدرس زیر منتقل شد :

 

        www.fereshteyemehr.com 
 

 
 
 
 
 
 

کمی لبخند .. نوشته شادی سروش


کمی لبخند!

ما هم بازی!

یلدابازی بد جوری افتاده تو بورس برای اینکه منم از قافله عقب نیفتم می خوام دست به افشا گری بزنم  با چند تا خاطره ی شرم آور!!  حالا گیرم هیشکی منو دعوت نکرده باشه ؛ چه ایرادی داره می خواستن دعوتم کنن!!

ما که تو نت آشنا ماشنا نداریم که مارو هم آدم حساب کنن .راستی یاد یه لطیفه افتادم:

میگن ملا نصرالدین از راهی می گذشت دید چند نفری نشستند سر یه سفره رنگین و در عین حال که گل میگن و گل می شنفن دارن شکمی از عزا در میاورن.بدون هیچ صحبتی رفت نشست سر سفره و شروع کرد به خوردن ...انگار با اینها ده ساله رفیقه!  گل گفتن موقتا تعطیل شد...و همه بعد از اینکه نگاهی به همدیگه انداختن ؛ در حالیکه لپهاشون همونجوری قلنبه مونده بود و هیچ حرکتی نمی کرد مات و مبهوت نگاش می کردن.ملا هم انگار نه انگار اینا هاج و واج موندن .مشغول کار خودش بود و دو لپی می لنبوند !

بالاخره یکی از دوستان دل به دریا زد و گفت :

حضرت آقا! خیلی ببخشین ،میشه بپرسم شما با کدوم یک از ما آشنا هستین؟

ملا در حالیکه برای لحظه ای از جویدن دست کشیده بود دهان پرش را به زحمت باز کرد و در حالیکه خوراکی های داخل سفره را نشون میداد گفت :

با اینا!!

بگذریم اما خاطرات  من:

1-     ضایع شدیم : یه بار تو اتوبوس جامو دادم به یه خانم پیر .خیلی تشکر کرد. وقتی پیاده می شد خواست دو تا بلیط بده .پریدم همچین دستشو گرفتم که کم موند بازوش کنده بشه.

: نه حاج خانم!زحمت نکشین!

یهو دیدم یه خانم جوانتر هم داره با اون پیاده میشه و مات و مبهوت منو نگاه می کنه.

پیرزنه گفت : وای ببخشین ها دو تا بلیط بیشتر ندارم و گرنه بلیط شما رم میدادم!

مارو میگین

2-     مایع شدیم! : یه بار یه نشریه دانشجویی بود با یکی از همدانشگاهی ها که حتی اسمشو نمی دونستم داشتیم ورقش می زدیم. یه شعر طنز بود . همینجوری سر سری خوندمش و گفتم : یخ کنی! چه بیمزه!

هم دانشگاهی با من و من  گفت : آخه دو بیتشو چاپ نکردن!   نگو مال خودش بود.

مارو میگین، از خجالت آب( مایع!) شدیم !

3-     کنف شدیم : هفت سالم  بود. با یکی از بچه محلها  لج کرده بودم. یه بار  سر ظهری هی  رفتم زنگشونو  زدم فرار کردم. چهار باری فکر کنم این کارو کردم.اونقده دلم خنک شد. بعد از ظهر که با شور و شعف شیطنتم رو واسه دوستام تعریف می کردم ؛ یکی گفت: زنگ اونا که خرابه!!!

ما رو میگین؛ از رو نرفتیم . هی می گفتم : خودم صدای زنگو شنیدم!

و اون بچه ی تخس هم می گفت : چااااااااااااخاااااااااااااان!

 

4-     سوتی دادیم! : یه بار یکی از دوستای خونوادگی ما با اهل و عیال نیم ساعت قبل از افطار اومدن خونه ی ما . داشتیم خوش و بش می کردیم که من گفتم :

 

خوش اومدین!صفا آوردین!بابا بعد از افطار می اومدین ساعتی دور هم می نشستیم دیگه!!!

و همه ...... و من باز

 

5-     ضعف کردیم : یه بار سر شب رفتم خونه عمو.گفتن : شام خوردی؟!

     الکی گفتم : آره!

در حالیکه ناهار درست وحسابی هم نخورده بودم. یک ساعتی که گذشت دیدم ضعف می کنم . مجبور شدم دزدکي و طوری که خیلی تابلو نباشه شش تا شیرینی بخورم و سه تا سیب!

 

 نوشته شده در  شنبه ۲۳دی 1385 توسط شادی سروش و فرشته مهر  |  70 چراغ
 
 
 کمی لبخند                         

همانطور که فرشته مهر گفت ، سعی می کنیم در این وبلاگ  بعضا  لبخندکی بر لبان دوستان بنشانیم. این وظیفه گویا به عهده من است!

حالا چقدر موفق می شوم ، تاریخ قضاوت خواهد کرد!

فعلا تا نوبت قضاوت تاریخ برسد این  لطیفه ی بامزه را داشته باشید :

فیلسوفی در صحرایی سیر می کرد . تیر اندازی جاهل و نو آموز را دید که هدفی نشان کرده بود ، و تیر بر راست و چپ می انداخت!

و اصلا تیرش به هدف هم نمی افتاد!

فیلشوف ترسید که مبادا تیری بر او زند.

رفت و متصل به هدف او نشست

و گفت :

لم ار موضعا اسلم من هذا!

یعنی: ندیدم موضعی به سلامت تر از جای این هدف ،

( چه یقین می دانم که تیر او بر هدف نخواهد آمد)

                                           "شادی سروش"

2 نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ آذر 1385ساعت توسط شادی سروش و فرشته مهر  |  85 چراغ
    
 

داستانک !

         ................... .......     

  

ادامه نوشته

کلید عزت کجاست ؟

 

خدا مرا بس است

 وقتي کسي پيش خدا عزيز شد در نزد بندگانش نيز عزيز و محبوب خواهد شد.

شادی سروش

 

 

Anaesia : دارویی برای همه دردها !

                      

                                                 

 سلام عزیزان خدا : متن زیر برگزیده بخشهایی از سخنرانی جناب آقای دکتر الهی قمشه ای است :

اين بسم الله کليد کوک ماست... بسم الله يعني من نباشم اون باشه .                                          

کلید چهار آرزوي ديرين بشر :

۱-کيميا :  که طلا درست بکنن و ثروتي به چنگ بيارن، هر چه کيمياگران کوشش کردن بلاخره پيدا نشد.

۲- سلامتی : بعد دنبال يه اکسير ديگري بودن که « نوشدارو» بهش مي گفتن که بخورن و همه دردهاشون

معالجه بشه. اروپاييها مي گن « Anaesia » يعني داروي همه دردها. ..که اينم پيدا نشد.

۳- محبوبیت : حالا آدم سلامت باشه، ثروت هم داشته باشه ولي محبوب نباشه، خوب نيست.

آدم دلش مي خواد دوسش داشته باشن، اصلا بزرگترين نياز ما محبوبيته ...

۴- ملک الموت :  بعد از همه اينها میگفتند « ملک الموت » رو چيکارش بکنیم ؟ 

که همه لذات رو منهدم مي کنه! بلاخره اين چهار اکسير رو پيدا نکردن، ولي

 اهل معرفت هر چهار تا رو پيدا کردن.

گفتن هر چهار تاش همون عشقه. اگر عاشق شدي به هر چهار تا با هم مي رسي

اولا عشق کيمياست. چه کيميايي بالاتر از اينکه مرده رو زنده مي کنه؟! مس رو طلا کنه که مهم نيست.

« مرده بدم، زنده شدم گريه بدم خنده شدم» تبديل گريه به خنده مهمتره يا تبديل مس به طلا؟ تبديل يه گريه اي به لبخند بر لب کودکي بالاتره يا « لبخند ژوکوند» بر روي ديواري، بر روي کاغذي؟ ما همه مون مي تونيم « لئوناردو داوينچي» باشيم.

 اگر شما يه لبخندي ايجاد بکنيد يه گريه اي رو تبديل به شادي کنيد، اين بزرگترين کيميا گريست

.عشق کيمياگره اصلا.

« دست از مس وجود چو مردان ره بشوي تا کيمياي عشق بيابي و زر شوي »

« گويند روي سرخ تو سعدي چه زرد کرد ...اکسير عشق بر مسم افتاد زر شدم »

اما اون دومي« نوشدارو»، اون هم عشقه، اون چه دارويي يه که همه دردها رو با هم معالجه مي کنه؟ عشق.

چرا عشق طبيب همه دردهاست؟

 براي اينکه تمام دردها از چي ناشي مي شه؟ از دل... ما يه دلي داريم با صد هزار آرزو و اين آرزوها هم با هم تلاقي پيدا مي کنن و بعد کشمکش و جنگ مال اين دلهاست.... پس همه مون این دل رو يه جا گرو بذاريم  و خلاص بشیم ....

« متاع تفرقه در کار ما همين دل بود خداش خير دهد هر که اين ربود از ما».

فرهنگ جهاني با يه چيز کار مي کنه و اون هم عشقه. بنابراين،

 اون که آمد و اين نفس رفت آدم شفا پيدا مي کنه، معالجه مي شه.

 « Depression » يعني چي؟ يعني سهم من کم بوده از دنيا، اين چه زندگي يه ما داريم؟!

تمام ريشه غم را مي کشه از دل تون بيرون.

اون اکسير سوم « مهرگياه » اون هم عشقه. اصلا چيزي غير از عشق نداريم که بتونه ما رو محبوب بکنه.

هر کس که خواست محبوب بشه فقط يه فرمول داره محب بشه. هر که خواست معشوق بشه،

بايد عاشق بشه. اگر با تمام وجودتون آدمها رو دوست داشتين محبوب مي شين. همه شما رو دوست دارن.

حافظ چرا سخنش دلنشين شد؟ براي اينکه:

« دلنشين شد سخنم تا تو قبولش کردي آري، آري، سخن عشق نشاني دارد.»

« پياله بر کفنم بند ( پياله باز يعني همون عشق) تا سحرگه حشر به مي ز دل ببرم هول روز رستاخيز»
« من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستي داروي دوستي ( يعني همون « Love potion »« مهرگياه» ) بود هر چه برويد از گِلم اين ديوان سعدي که از خاک سعدي روييده اين داروي دوستي يه،

 اين مهرگياه که همه ما رو مي تونه عاشق بکنه. 

(کسیکه عاشق او شد عاشق بندگان او میشه  چون اين دو تا عشق باهم پيوند داره )

حکایت " ابن ادهم و فرشته " :

 يه وقتي« ابن ادهم»  ديد که اتاق مجاور پر از نور شده، آمد اونجا ببينه چه خبره ديد یه فرشته اي آمده

و يه طوماري هم دستشه داره يه سري اسامي رو مي نويسه. گفت توکي هستي؟

ا گفت که من يه فرشته اي هستم که کارم اينه که اسم عاشقان خدا رو اينجا
مي نويسم تو اين دفتر. گفتش اسم ما رو هم يواشکي اون گوشه کنارا.. گفت:

 نه اين ليست داره همين طوري نيست...  بي حساب و کتاب نيست،

 اسم شما رو نمي تونيم بنويسيم، گفت ولي من بندگان خدا رو خيلي دوست دارم،

مي شه اسم ما رو به اين عنوان اون گوشه کنارا ... گفت بله مي شه، چون من

مي شناسمت. اون کرام الکاتبينه. گفتش که مي نويسم که اين

عاشق بندگان خدا بوده. رفتش و فردا ش ديد که باز فرشته آمده باز همون دفتر و طومار
دستشه. آمد گفت ببينم چي داري مي نويسي؟ نگاه کرد ديد که اون بالاي بالا اسم:

 « ابراهيم ادهم » رو نوشته که عاشق بندگان خداست. چرا؟ براي اينکه گفت:« أَلخَلقُ عَيالٌ لِا لاِله»

 گفت اينا عيال منن، تو اگر بندگان خدا رو دوست نداشته باشي، چه عشقي به من داري؟

...وقتي که نظر کردي دربندگان خدا و وجه الله رو ببین

حکایت ابن سینا و هدیه ..


این تعليمي بود که يک زني آمد يک کتابي رو هديه بکنه به ابن سينا

 يا يه مبلغ پولي آورده بود، ابن سينا مي خواست که يه قدري
دلش نرنجه ، ونگفت که من چيزي قبول نمي کنم و گدا نيستم و اينها، گفتش که من عهد
کردم که غير از خدا از کسي چيزي قبول نکنم. .گفت که اي شيخ من از تو تعجب مي کنم، تو
چرا اين حرف رو مي زني؟ غيري اينجا نيست که  از دست او بگير، اون دستي که براي محبت
دراز مي شه، اون دست خداست.« هُوَ الخير» و« ِبيدِهِ الخير» ، خير
دست اوست، تو بدون که اگر خير از دست تو جاري شد ، مي شه « يدالله ». وقتي که دستي
دراز شد براي باز کردن پرده جهل و بي خبري و علم و آگاهي آورد ، اين دست خداست.

 در سه هنگام دست انسان دست خداست: یکي دستي که براي خير و محبت دراز مي شه ،

يکي دستي که پرده جهل رو مي دره ، و يکي دستي که زيبايي مي آفرينه. اينها دست خداست.

بنابراين اگه انسان بخواد جاودانه بشه بايد خودشو وصل کنه به اون جاودانه.

در اثر اين اتصال  و اين انتصاب بندگي، هست که ما يک شبه ره صد ساله
طي مي کنيم، مي شيم « عبدالله» و مي شيم جاودانه، چون اتصال به او پيدا کرديم

....آيا اون دو مرتبه ياد ما مي کنه يا ما رو فراموش کرده به کلي؟ جواب مي ده مولانا از قول او که:

نيم ز کار تو غافل، هميشه در کارم که لحظه لحظه تو را من عزيزتر دارم
به جان پاک تو و آفتاب سلطنتم که من تو را نگذارم به مهر بردارم
هزار شربت شافي به مهر برجوشيد از آن شبي که بگفتي به من که بيمارم»

« دو کف به شادي او زن که کف ز بهر وي است        که نيست شادي او را غمي و تيماري»

خلاصه مطالب : "عشق به خداوند " داروی همه دردهاست

 و چهار آرزوي ديرين بشري .(سلامتی ،  ثروت ، محبوبیت،  جاودانگی ) رو برآورده مي کنه .

 سخنرانیهای آقای دکتر الهی قمشه ای حدود ۱۲نیمه شبهای جمعه از شبکه ۴ پخش میشود .

 

 

                                        میترا اقدسی ( فرشته مهر )
 

ادامه نوشته

کمی لبخند ! 5

             

لطايفي از عبيد :

 ۱- سلطان محمود روزي در غضب بود. طلحك خواست كه او را از آن ملالت
بيرون آرد. گفت: اي سلطان نام پدرت چه بود؟ سلطان برنجيد و روي
بگردانيد. طلحك باز برابر او رفت و همچنين سؤال كرد. سلطان گفت: مردكِ
قلتبان سگ، تو با آن چه كار داري؟ گفت: نام پدرت معلوم شد، نام پدر
پدرت چون بود؟ سلطان بخنديد.

  ۲-جنازه اي را در تابوت به راهي مي بردند. درويشي با پسرش سر راه ايستاده بود. پسر از پدر پرسيد: بابا در آن جعبه چيست؟
پدر گفت: آدم.
پسر پرسيد: او را به کجا مي برند؟
گفت: جايي که نه خوردني است، نه پوشيدني، نه نان، نه هيزم، نه آتش، نه طلا، نه نقره، نه فرش، نه گليم.
پسر گفت: بابا، مگر او را به خانه ي ما مي برند؟

 ۳-شخصي دعوي خدايي ميكرد. اورا پيش خليفه بردند. او را گفت: پارسال اينجايكي دعوي پيغمبري ميكرد، او را كشتند.گفت: نيك كرده اند كه من او رانفرستاده بودم.

۴-درويشي به دهي رسيد. عدّه اي از بزرگان ده را ديد که نشسته اند. پيش رفت و گفت:

 چيزي به من بدهيد، وگرنه به خدا قسم با اين ده همان کاري را مي کنم که با ده قبلي کردم.
آنها ترسيدند و هر چه خواسته بود به او دادند. بعد از او پرسيدند: با ده قبلي چه کردي؟
گفت: آز آنها چيزي خواستم، ندادند، آمدم اينجا، شما هم اگر چيزي نمي داديد به ده ديگري مي
رفتم.            

۵-مولانا شمس الدين با يکي از مشايخ خراسان مخالف بود. شيخ ناگهان مرد. نجّاري براي او تابوتي بزرگ و نفيس ساخت. مردم نجّار را تحسين مي کردند که اينگونه تابوتي ساخته.
مولانا گفت: تابوت خيلي خوب ساخته شده، امّا اشکالش اين است که دودکش ندارد۶

۶-اعرابي را پيش خليفه بردند، او را ديد که روي تخت نشسته است و ديگران پايين ايستاده اند، گفت: السلام عليک يا الله.
خليفه گفت: من الله نيستم.
گفت: السلام عليک يا جبرئيل.
خليفه گفت: من جبرئيل نيستم.
گفت: الله نيستي، جبرئيل هم نيستي، پس چرا آن بالا تنها نشستي، تو هم پايين بيا و در ميان مردم بنشين.

۷-زني پيش واثق دعوي پيغمبري ميكرد. واثق از او پرسيد كه محمد پيغمبر
پس دعوي « لا نبي بعدي » بود؟ گفت: آري. گفت چون او فرموده است كه
نفرموده « لا نبيه بعدي » ، تو باطل باشد. گفت او فرمود كه لا نبي بعدي
است.

 شادی سروش  

       


 

کلید استجابت

   

                

                     *  به نام حضرت دوست که هرچه دارم از اوست  *

سئوال ۱- خداوند چه کسانی را مثل خود ! قرار میدهد ؟!

جواب :حدیث قدسی : بنده من ! پرستش کن مرا " تا تو را مثل خود قرار دهم ".

منم زنده که هرگز نمی میرم ..قرار میدهم تو را زنده که نمیری ...

من هر گاه چیزی بخواهم بوجود آید..و تو راچنین کنم که هر چه بخواهی ایجاد شود.ص ۱۴۶

 سوال ۲-خداوند از چه کسانی اطاعت می کند ؟!

جواب :خداوند بندگانی دارد که اطاعتش کنند در هر چه بخواهد وخداوند هم اطاعت کند

 ایشان را در آنچه اراده کنند تا جاییکه به چیزی میگویند باش یافت میشود ص ۱۴۴

سوال۳- کلید استجابت دعا چیست ؟! 

جواب  : ا- مطیع فرامین الهی بودن .. باید طاعت کرد و سپس طلب کرد.

 ۲- اصرار و پافشاری در دعا ( حدیث قدسی ص ۳۹۰)

۳- بهترین زمان دعا سحر است .امام علی (ع)

۴- یاد خدا در شادی باعث استجابت دعا در هنگام  گرفتاری میشود .( مضمون حدیث قدسی ص ۱۵۴)

۵-خوبی کردن موجب نابودی گناهان و استجابت دعا می شود( مضمون هود / ۱۱۴)

۶- "مرا بخوان همانند غریقی اندوهگین که دادرسی ندارد" ( منبع احادیث قدسی: "سخن خدا ")


* برخی علل عدم یا تاخیر اجابت دعا :۱ - به مصلحت فرد نیست ۲- برای افزایش پاداش درخواست کننده ۳-  بهتر از آن داده خواهد شد .۴- به خاطر این است که خداوند دوست دارد که حال لطیف و خوش دعا کننده همچنان بر دوام باشد.۵- به علت گناه هان ما

* " رنج ریسمان مهر الهی است که ما را به سوی سعادت و خداوند سوق می دهد "

  ღ♥ღ  * "در دنیا مروارید عشق به خداوند در صدف قلب مومن است . " ღ♥ღ

  خلاصه :  کلید استجابت دعا عشق و اطاعت از پروردگار است . ( گناه مانع اجابته )

  خدای مهربونم !

                                       

    میترا اقدسی (فرشته مهر)

از این به بعد برخی کامنتهای پر بار شما عزیزان با ذکر نام وبلاگ در محمل 2 نوشته میشود .

میلاد پیام آور مهر مبارک

 

سرود شادي فرشته ها آسمان را به لرزه انداخته است ....

ادامه نوشته

مسیر و مقصد ؟

 

خوشبختی= عشق به الله + مهر به مردم
خوشبختی = خوب بودن و خوبی کردن و نرنجیدن و نرنجوندن


"پروردگارا "
عقل و علم و عشق و ایمانی عطا کن که راه را بشناسیم.
وبر وظیفه مان عمل کنیم.

توفیقمان ده همواره بذر مهر بکاریم.


الهی یاری مان ده تا از رنج هم بکاهیم و بر درد هم مرهم باشیم
و امید بخش و شادی آفرین گشته و همواره صلح و آرامش بیافرینیم.
مگذاریم دلی بشکند
یتیمی بگرید و درمانده ای تنها بماند...


"مهربانا "
یاری مان ده تا بهترین فکر و کلام و کردار را برگزینیم
 همیشه ذاکر و شاکر و خادم و خدایی باشیم.


پروردگارا
در جام جمله هایمان نور بریز آنچنانکه ساقی شراب عشق تو شویم و
 همگان را از مهر به تو مست کنیم.
کمک کن تا در بند جهل و نفس و غفلت و غرور و حرص و حسد...محبوس نگردیم .
چگونه بودنی را بر ما بیاموز که آن هنگام که سفیر سفر از راه رسید
سوگوار زمان مرده نباشیم و بر بیهودگیمان اندوهگین نگردیم.


مگذار غافل ازحال یکدیگردرخودخواهی و خوشیهای خیالی بمیریم.
مگذار از بی دردی بمیریم
مگذار بیراهه برویم
مگذار بی تو بمانیم . . .

                                           میترا اقدسی ( فرشته مهر)

 

 

کمی لبخند 4

 

         

 ميوه هاي منظوم!!

عيد است و گفتيم ما هم براي بازديد کنندگان "محمل شکسته"  ميوه و شيريني تدارک

ببينيم. اين شما اين ميوه هاي منظوم که شيريني طنز هم دارند!

انجير

انجير که از  دوري رويش کسلم              با مهر رخش سرشته شد آب و گلم
اين ميوه که بي دانه ي آن خوب تر است       دامي است که بي دانه کند صيد دلم

بقیه در ادامه مطلب :

ادامه نوشته

هفت سینی از سروش و سیمرغ و..

ادامه نوشته

  "  السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا "

                                                             

 گناه من مهر است ! آقا به دادم می رسی ؟                            

 "   نگين خراسان  "

 زايري باراني ام؛ آقا به دادم مي رسي؟

بي پناهم؛ خسته ام؛ تنها؛ به دادم مي رسي؟

 گر چه آهو نيستم؛ اما پر از دلتنگي ام

ضامن چشمان آهو ها؛ به دادم مي رسي؟

 از کبوترها که مي پرسم؛ نشانم ميدهند

گنبد و گلدسته هايت را؛ به دادم مي رسي؟

ماهي افتاده بر خاکم؛ لبالب تشنگي

 پهنه ابي ترين دريا؛ به دادم مي رسي؟

ماه نوراني شبهاي سياه عمر من

 ماه من؛ اي ماه من؛ آيا به دادم مي رسي؟

من دخيل التماسم را به چشمت بسته ام

 هشتمين دردانه زهرا؛ به دادم مي رسي؟

 باز هم مشهد؛ مسافرها؛ هياهوي حرم

 يک نفر فرياد زد:

 آقا ؛ به دادم مي رسي؟

عشق

 

....آنگاه الميترا گفت: با ما از عشق سخن بگوي.

پيامبر سر بر آورد و نگاهي به مردم انداخت' و سكوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدايي ژرف و رسا گفت:

ادامه نوشته

به نامش و در پناهش

                       

" دو دوست مثل دو دست اندکه یکدیگر را می شویند و پاک میکنند "     "امام جعفر صادق(ع)"

"راز گل سرخ "

فرشته نمی دانست عشق چیست !

از خداوند اجازه خواست تا به زمین برود

عشق را ببیند و باز گردد

خداوند گفت : ممکن است اسیر عشق شوی و باز نگردی !

فرشته سوگند خورد که باز گردد .

خدا به او اجازه داد .

او بالهایش را گذاشت و

کنار کلبه مرد مومن و مهربانی "فرود" آمد .

مدام از لای لنگه در به خلوت او سرک می کشید.

و هر روز مهری از او بر دلش می نشست .

روزی مرد او را دید

و لبخندی زد

همان دم در دستان فرشته گل سرخی شکفت

فرشته آن را بویید و عطر عشق وجودش را سرشار ساخت .

ازآن روز زندگی برای فرشته سخت دشوار شد .

گاه عاشقانه به گل می نگریست

و گاه با آه و حسرت به آسمان نگاه می کرد و می گریست

مرد که متوجه حال او شد تاب نیاورد ....

و دلی که بر دنیا نداشت را برداشت و پر پرواز فرشته  شد .

و هر دو به سوی خدا بازگشتند .

امشب" جشن عرس " آنها  در آسمان است .

 " دوست خوب پر پرواز به سوی پروردگار است "

    " میترا اقدسی "

  (با الهام  از داستان" فرشته "..خانم نظر آهاری عزیز این داستان مینیما ل رو نوشتم)   

                 

                                                                                   

   "سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان        که من این خانه به سودای تو ویران کردم "

*  نوای نی

با تو و روياهايت چه کردند ؟

بالهايت کو ؟

در دلت را کدام غواص قابل ربوده ؟

اشک اشتياقت را که خشکانده ؟

بزرگي ات را با چه خرد کردي ؟ ؟ ؟

یادت باشد " هدف از هستی تویی "

خدا از هر لذت و نعمتي براي تو  برتراست

فقط  او را دوست بدار

و به آنچه خواسته  عمل کن

تا آنچه مي خواهي بدهد ...                                            

   *  نفیر نوزاد

دیوار گاهواره دنیا بس بلندست 

و من نوزاد ی اسیر در  این حصارم

 غرق در غم و تاریکی و تنهایی ام 

یگانه چاره ام در این چاه : اشک است و التماس 

معبودا !

بیا و مرا بلند کن و به آغوش قربت ببر

بگذار در شادی کوی تو 

به غم به رنج به آه به اشک به بغض ....باز هم بخندم 

پای در دام دنیا و چشمم بر آسمانست  

کی مرا می خوانی ؟

دگر صبر و صدا و تن و منی نمانده 

به فریادم برس ...

 ازفراق تو این جام شکسته قلب و قالبی نمانده ..قطره قطره قلبم از قلمم وجانم ازچشمانم می چکد

                         میترا اقدسی  ( فرشته مهر )  ۱۲/۱۲ /۸۵

کمي لبخند! 3

           

 

                                        زی ذی نامه!  

 

 

الهــــی! بـــه مــــــردان در خانه ات                به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات 

 

به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"                 نشینند وسبـــــــــــــزی نمایند پــاک

 

به آنانکه از بیـــــــخ وبن زی ذینــد                 شب وروز با امــــــر زن می زیند

 

بـــه آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند                ز اخلاق نیکـــــــــوش دم می زنند

 

 

ادامه نوشته

"پرسش و پاسخ"

                  شب بود شمع سوخت      سوخت تا بسازد        شهید شد تا احیا کند

 

* فرشته مهر:چرا همیشه علم  منجر به عمل نمی شود ؟

و آنگونه که شایسته است اراده را  تقویت نمی کند ؟

مثال: من میدانم زهر کشنده است و نمی خورم اما

 فرضا از زهر گناهی مانند غیبت  قدرت اراده پرهیز کافی را ندارم.علت چیست؟

گفته بودید که برخی موانع این امر "جهل" و "نفس" و "غفلت " است .

اما اگر ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید.

* فانوس پندار:

 یکی از دلایلی که فردی به دانسته های خود عمل نمی کند  این است که به مرحله" یقین" نرسیده است

اگر ما به کاتالوگ اجرایی خودمان مراجعه کنیم .و طبق آن کاتالوگ رفتار کنیم خیلی بهتر می توانیم نتیجه مناسب را بگیریم .

* فرشته مهر:منظورتان از کاتالوگ چیست ؟

*فانوس پندار:منظورم دستوراتی است که خداوند بیان کرده و گفته است که اگر آنها را انجام دهید بهترین بهره را از دستگاه وجودی تان خواهید برد .

چون شرکت سازنده بهتر از مصرف کننده از زیر و بم دستگاه خبر دارد

 این کاتالوگ همان دستورات عبادی است .

فرشته مهر : کسیکه به یقین نرسیده که این دستورات را هم کامل عمل نمی کند !

* فانوس پندار :شخصی که به یقین نرسیده باید اهل عناد و غرض ورزی نباشه و خالص و صادق با مسائل برخورد کند .(به واسطه عناد بر دل افراد مهر زده می شود ومانند کر و کور و لال می شود)

ضمنا اگر اعتقادات فردی  به طریق تقلیدی و نه تحقیق واز روی تعقل  صورت گرفته باشد به باور قلبی و عمل منجر نمی شود .

 

  

*علم +عقل = > معرفت => عمل  =>عشق

 میوه معرفت عشق است  و نتیجه عشق عمل و عبودیت      

 

نکته ای درباره محرم :

او نمرده است بلکه زنده جاوید است

 

    پس عزا بر خود کنید ای مردگان                                    زانکه بد خوابیست این خواب گران

 

                                                       

                                                  * نوشته فانوس پندار*

 

                                                       

 آن مرد با اسب رفت ...آن اسب بی او آمد

 

* برخی عوامل کمک کننده برای عمل به اوامر الهی :

یاد خداوند و توجه به حضورهر لحظه او- یاد مرگ

علم -عاقبت اندیشی و دفع ضرر و زیان

 شناخت ارزش ها و...؟

 

 

*** مسابقه معرفت :

 

به فردی که بهترین راهکار تقویت اراده برای ایجاد تقوای بیشتر و اجرای فرامین الهی را افزون بر مطالب ذکر شده  ارائه دهد هدیه ناقابلی(مبلغ ۵۰۰۰۰۰ ریال ) علاوه بر اجر معنوی حاصل از شرکت در این تحقیق که غیر قابل قدر دانی است بعد از رای گیری اهدا خواهد شد .

 ( پاسخ ها کوتاه ولی کامل باشد)

 نتیجه مسابقه را در  " ادامه مطلب " دنبال کنید.

 

 

 

ادامه نوشته

شعری از خانم دکتر توکلی

تو به ماه مانی

که از اعماق زمان بردل دریایی من می تابی

شور دیرینه من را تو تحرک دادی

قلب بی کینه من را به نگاهت تو تبرک دادی

دگر آن سرد و سکون غم دیرینه نی ام . . . . .

قسمتی از اشعار استاد  بسیار عزیزم "خانم دکتر توکلی "

" نامه انسان به خدا "

   

سلام خدای خوب و خواستنی ام :

می دانی از وقتی از آسمان و  آغوش قرب تو

عریان و گریان و با کوله بار سنگین مسئولیت به این برزخ  فرود آمدم

و زنجیری زندان زمین شدم از درد دوری و داد بی تو یی بی دود و عود می سوزم .

فقط بغضم و بارون ....اشکم و آه

با پری شکسته پیرهن پاک پرهیز را یافتم و بر تن کردم .

و به لطفت "میانه عقل و دل" را برگرفتم

و بر بالای بام دنیا  بر" قله ی "سپید عشق و علم "محمل" گزیدم .

بعد از آن" اشراف و اشراق"  بی نظیر و آن قول و قرار و قسم ها ...!

 اکنون ای محبوب من اگر خواستی به دیدنم بیایی

"خانه ام رودی است از اشک هایم که با زورق و" محملی شکسته "به سوی تو روانم" .

آری می توان در نهایت هم آغاز شد.

می توان بعد از هبوط و سقوط " صعود " نمود.

می توان دل خون بود و خندید .....

عزیز ترین من :

یاری ام ده تا همه هستی ام را ...شیره جانم را

در جام جمله و جرعه ای نور بریزم و بر تشنگانت در این کویر سوزان بنوشانم

 و آنها را از عطش عشق تو سیراب سازم.

تا " مباد که اسیر سراب و سوال گردند."

محبوب من :

یاری ام ده تا بدون اینکه از ایمان افراد بپرسم و بدون اینکه بدردم بخورند

.همدل و همدردشان باشم .

زیرا  " در سویدای هر انسانی " روح تو  " خانه گزیده ."

پس همه را دوست دارم حتا آنانکه مرا دوست نمی دارند

یا روزی مرا شکستند و روحم را سخت آزردند و یا جانم را ربودند

بعد از این به تو سوگند که "نه برنجم نه هرگز برنجانم"

زیرا تو خود خواسته ای که حتا " پاسخ بدی را با خوبی " بدهم

و این شایسته ترین برخورد است .

عزیز ترینم !

میدانم که تنها با " ریسمان مهر" می توان به آغوشت باز گشت .

"پس برای اینکه به تو برسم باید به خلقت برسم "

زیرا مرام و مسئولیت مکتب من عشق است و ایثار.

پس مهر می ورزم و مرحم می شوم بر قلبهای غمگین و شکسته و خسته

چراغ می شوم بر جاده تاریک دنیا ...

تشنگان را آب میدهم نه آدرس

مردم را به مطلوب می رسانم و نه به مطلب

 روزی هفت آسمان  را از "عطر عشق "تو گرده افشانی می کنم .

الهی می خواهم به لطفت آنچنان شوم که :

روزی عاشقانه بر من بنگری و ببالی و بگویی :

" آفرین بر نیکوترین خلقت من "

و ملائک روزی "راز تکریم " مرا دریابند

اکنون ای محبوب :

من در این "محمل " کمر همت بر "حمل "این کوه امانت بسته ام .

یا " می شکنم یا می شکفم "

می دانم که اگر بر این بنده فرود آمده ات یاری رسانی

"کوه "... " کاه " خواهد شد .

بدان که نگاهم نگران  به نگاه لطف توست که

آیا مرا پذیرایی ؟

آیا دستان نا توان مرا با دست قدرت خود  توان و گرما می بخشی ؟؟؟

به امید روزی که بمیرم و از کابوس دنیا برخیزم و دگر بار

در آغوش قرب تو متولد شوم .

  نوشته :" میترا اقدسی " (فرشته مهر)                            

                                 

 

چند لینک...

 

   http://www.gangineh.com/flash/92.swf    کودکان خیابانی ( ناصر عبداللهی ) 

http://www.gangineh.com/flash/96.swf    عشق  همسران عصر حجر 

 

http://www.youtube.com/watch?v=5P6UU6m3cqk&eurl=                  کلیپ کوتاه خنده

 

 

کمی لبخند! 2

ما هم بازی!

 

یلدابازی بد جوری افتاده تو بورس برای اینکه منم از قافله عقب نیفتم می خوام دست به افشا گری بزنم  با چند تا خاطره ی شرم آور!!  حالا گیرم هیشکی منو دعوت نکرده باشه ؛ چه ایرادی داره می خواستن دعوتم کنن!!

ما که تو نت آشنا ماشنا نداریم که مارو هم آدم حساب کنن .راستی یاد یه لطیفه افتادم:

 

میگن ملا نصرالدین از راهی می گذشت دید چند نفری نشستند سر یه سفره رنگین و در عین حال که گل میگن و گل می شنفن دارن شکمی از عزا در میاورن.بدون هیچ صحبتی رفت نشست سر سفره و شروع کرد به خوردن ...انگار با اینها ده ساله رفیقه!  گل گفتن موقتا تعطیل شد...و همه بعد از اینکه نگاهی به همدیگه انداختن ؛ در حالیکه لپهاشون همونجوری قلنبه مونده بود و هیچ حرکتی نمی کرد مات و مبهوت نگاش می کردن.ملا هم انگار نه انگار اینا هاج و واج موندن .مشغول کار خودش بود و دو لپی می لنبوند !

بالاخره یکی از دوستان دل به دریا زد و گفت :

 

حضرت آقا! خیلی ببخشین ،ه بپرسم شما با کدوم یک از ما آشنا هستین؟

ملا در حالیکه برای لحظه ای از جویدن دست کشیده بود دهان پرش را به زحمت باز کرد و در حالیکه خوراکی های داخل سفره را نشون میداد گفت :

با اینا!!

 

بگذریم اما خاطرات  من:

 

1-     ضایع شدیم : یه بار تو اتوبوس جامو دادم به یه خانم پیر .خیلی تشکر کرد. وقتی پیاده می شد خواست دو تا بلیط بده .پریدم همچین دستشو گرفتم که کم موند بازوش کنده بشه.

: نه حاج خانم!زحمت نکشین!

یهو دیدم یه خانم جوانتر هم داره با اون پیاده میشه و مات و مبهوت منو نگاه می کنه.

پیرزنه گفت : وای ببخشین ها دو تا بلیط بیشتر ندارم و گرنه بلیط شما رم میدادم!

مارو میگین

2-     مایع شدیم! : یه بار یه نشریه دانشجویی بود با یکی از همدانشگاهی ها که حتی اسمشو نمی دونستم داشتیم ورقش می زدیم. یه شعر طنز بود . همینجوری سر سری خوندمش و گفتم : یخ کنی! چه بیمزه!

هم دانشگاهی با من و من  گفت : آخه دو بیتشو چاپ نکردن!   نگو مال خودش بود.

مارو میگین، از خجالت آب( مایع!) شدیم !

 

3-     کنف شدیم : هفت سالم  بود. با یکی از بچه محلها  لج کرده بودم. یه بار  سر ظهری هی  رفتم زنگشونو  زدم فرار کردم. چهار باری فکر کنم این کارو کردم.اونقده دلم خنک شد. بعد از ظهر که با شور و شعف شیطنتم رو واسه دوستام تعریف می کردم ؛ یکی گفت: زنگ اونا که خرابه!!!

ما رو میگین؛ از رو نرفتیم . هی می گفتم : خودم صدای زنگو شنیدم!

و اون بچه ی تخس هم می گفت : چااااااااااااخاااااااااااااان!

 

4-     سوتی دادیم! : یه بار یکی از دوستای خونوادگی ما با اهل و عیال نیم ساعت قبل از افطار اومدن خونه ی ما . داشتیم خوش و بش می کردیم که من گفتم :

 

خوش اومدین!صفا آوردین!بابا بعد از افطار می اومدین ساعتی دور هم می نشستیم دیگه!!!

و همه ...... و من باز

 

5-     ضعف کردیم : یه بار سر شب رفتم خونه عمو.گفتن : شام خوردی؟!

     الکی گفتم : آره!

در حالیکه ناهار درست وحسابی هم نخورده بودم. یک ساعتی که گذشت دیدم ضعف می کنم . مجبور شدم دزدکي و طوری که خیلی تابلو نباشه شش تا شیرینی بخورم و سه تا سیب!

 

 

                                            "شادي سروش"

"حکمت بلا ها "

                                                                   

                                                

 

 

"به نام ناجی نامیرا"

 

فرشته مهر: فلسفه فرود بلا ها چیست؟

 

فانوس پندار:  درباره ي سؤالي كه پرسيدين اولين پاسخ اين است كه ذهن ما به هيچ وجه توان درك مشيت هاي حضرت باري تعالي را به صورت كامل و تمام ندارد.

 

اما براي اينكه كمي ذهن روشن شود بايد عرض كنم، اين حوادث به دو گونه بايد ديده شوند، براي گروهي از انسان ها بلا و عذاب هستند و در عين حال براي گروهي ديگر كه همان حادثه در همان زمان رخ مي دهد مي تواند جنبه ي امتحان داشته باشد كه بنده توضيحي مختصر درباره ي همان نحوه ي اول مي دهم.

 

اما جنبه ي عذاب عمومي به چه دلايلي ممكن است پيش بيايد: يكي اينكه خداوند ديگر خيري را در آن گروه و نسل باقي مانده از آن گروه نمي بيند به همين دليل به يك باره مانند قوم حضرت نوح (ع) يك چيزي شبيه به تسونامي مي فرستد و يك باره نسل آنها را از روي زمين بر مي دارد.

 

ديگر اينكه اگر در قومي امر به معروف فراموش شود و خوبان آن قوم ، به بدان تذكر ندهند و آن ها را از كار زشت بازندارند نيز ممكن است بنا بر مشيت خاص حضرت احديت ، خشك و تر با هم بسوزند(چيزي كه متأسفانه در جامعه ي ما آرام آرام در حال نمود است).

 

سوم اينكه ممكن است دل انساني از محبان خدا توسط آن قوم به درد آمده باشد (بايد بدانيم كه خداوند از هر باغيرتي با غيرت تر است و نسبت به مؤمنينش بسيار غيور مي باشد) ، اين هم موردي است كه ممكن است آن قوم فاسق به خاطر آن عذاب شوند.

 

تا  دل  مرد  خدا  نامد به درد                                                     

 

هيچ قومي را خدا رسوا نـكرد

 

                                                           "فانوس پندار"                 

ادامه نوشته

"بهترین شیوه تربیتی"

                

موضوع :خلاصه روشهای تربیتی در ادیان و مکاتب مختلف :

۱-احساسات نوع دوستانه :بعضی از مکاتب ریشه اخلاق را در تقویت این حس می دانند و معتقدند که اگر بخواهیم افراد را تربیت صحیح اخلاقی بکنیم باید احساسات نوع دوستانه را در آنها بر انگیخته و تقویت نموده و موجبات بغض و دشمنی را هم از میان برداریم...

۲-زیبایی:کسانیکه معتقدنداخلاق از مقوله زیبایی است می گویند  برای تربیت صحیح باید حس زیبایی را در بشر تقویت کرد و از جمله زیبایی های اخلاقی تناسبات روحی است ....

۳-وجدان : و عده ای عقیده دارند ریشه اخلاق یک وجدان مستقل است و تکیه شان بر تربیت و تقویت خود وجدان است و می گویند راه و چاره کار این است که :هر غریزه ای زمانی که کار آن را زیاد انجام دهیم رشد می کند پس باید کارهای خیر خواهانه انجام داد تا وجدانها تقویت و انسان متعاقب آن تربیت شود ...

۴-روح مجرد:کسانیکه معتقد به روح مجرد اند می گویند اگر شما بخواهید پایه صحیحی برای اخلاق بوجود آورید به بشر امروز تعلیم دهید که تو روحی داری و بدنی و کمال روح تو غیر از کمال بدن توست تو می میری ولی روحت باقی می ماند ...

۵-هوشیاری:آن عده هم که معتقدند اخلاق همان هوشیاری است می گویند باید به مردم  تعلیم داد که منافعشان در این است که مصالح اجتماع را رعایت کنند ........

بهترین شیوه تربیت کدام است؟

 این روشها زمانی درست است و کاربرد دارد  که یک اعتقاد مذهبی پشت سر آنها باشد . وقتی انسان به خداوند که سر سلسله معنویات است معتقد باشد می تواند انسانها را دوست داشته باشد و این احساسات نوع دوستانه در او ظهور و بروز خواهد کرد...زیبایی معنوی روح یا فعل هم زمانی معنی پیدا میکند که ما به خدایی اعتقاد داشته باشیم فعل زیبا یعنی فعل خدایی ...وجدان هم تا اعتقاد به خدا نباشد برای انسان معنی پیدا نمیکند .....

بنابراین:

 در اصول تربیتی ریشه اصلی که باید آبیاری کرد همان "اعتقاد به خداست"

و استفاده از احساسات خداپرستانه ای که در هر انسانی به طور فطری و طبیعی وجود دارد .هم باید احساسات نوع دوستانه را تقویت کرد و هم حس زیبایی را پرورش داد هم اعتقاد به روح مجرد و مستقل از بدن را تقویت نمود و همینطور از حس منفعت جویی انسان  و نیز از حس فرار از ضرر او به نفع اخلاق بشر استفاده نمود .( پس باید تلاش کرداختلاف میان مردمرا رفع کرده و آنها را به سوی مقصد و هدف واحد همسو و همراه کرد....باید  پایه های اعتقادی را مستحکم نموده و ابهامات و یا شکیات را رفع نمود تا در اثر تقویت ایمان و ایجاد عشقی متعالی به تربیت صحیح اخلاقی دست یابیم).

نام منبع: "تعلیم و تربیت در اسلام " از شهید مطهری (خلاصه قسمتی از کتاب)

ازخاک به افلاک

 ندای نی : خداوندا ... بالهایم شکسته و به زمین زنجیرم...اما دست التماسم به سوی تو بلند است و اشک نیازم برای تو جاری است ....از بند هر تعلق آزادم کن و مرا به خودت برسان...دیگر تاب و توانی نمانده ....به فریادم برس.... بی تو مهر خواهد مرد.

                                                   "فرشته مهر"

"یاد یار"

 

هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،

و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
كه دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است.

و اي كاش هنر ِ اين يك
و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،

و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
كمترين خرسندي احساس نمي كنم.

اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم

از بخت ِ نيك، حالي به ياد ِ تو مي افتم،

و آنگاه روح ِ من
همچون چكاوك ِ سحر خيز
بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند

و با ياد ِ عشق ِ تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.

"ويليام شکسپير"

 

 

 

 آخرین حلقه درهای جهان

پلک خورشید به فرمان تو بر می خیزد
صبح ، از سمت خراسان تو بر می خیزد
نور ، هر صبح می افتد به در خانه ی تو
بعد از گوشه ی چشمان تو برمی خیزد
می کند مست ، ملائک را در حال سجود
عطر سبزی که از ایوان تو بر می خیزد
تا کسی زیر رواق تو دلش می گیرد
ابر می پیچد و باران تو بر می خیزد
با دل پاک کبوتر تو چه گفتی که هنوز
بال وا کرده پر افشان تو بر می خیزد
آخرین حلقه ی در های جهانی مولا !
درد می آید و در مان تو بر می خیزد
باز از مرو بیا ! تا که ببینی که چطور
ـ دل و دین باخته ـ ایران تو بر می خیزد

شعر از:
سید محمد حسین ابوترابی از قروين
 
                                                
                                                   "فرشته مهر"
 

 

داستان مینیمال

                                                            

گفت :من فرشته ام

 قاضي پرسيد: بالهايت کو؟

 گفت: بالهايم را بريده اند!

 قاضي باور نکرد.نيشخند زد و او را به جرم نداشتن کارت شناسايي به حبس محکوم کرد. وقتي ميخواسنتد به دستهايش دستبند بزنند ناگهان چند فرشته از پنجره آمدند و او را با خود بردند.

 ساعتي بعد قاضي در کتابهاي قانون دنبال ماده اي مي گشت که

مربوط به تعقيب مجرم در آسمان باشد .        

                                                                       

 "فیلسوف" در کتابخانه لحظه ای از فکر زد و خورد آن روز با همسرش بیرون نمی رفت ...

 دل به مطالعه هم نمی داد .

 کتابی را اتفاقی از قفسه بیرون کشید .کتاب را باز کرد و خواند :

 به شما توصیه می کنم ازدواج کنید .اگر همسرخوبی بیابید خوشبخت خواهید شد و گرنه

 "فیلسوف "خواهید شد

 

     "سقراط"

 

 

                                                   "فرشته مهر"

کمي لبخند 1

 

همانطور که فرشته مهر گفت ، سعی می کنیم در این وبلاگ  بعضا  لبخندکی بر لبان دوستان بنشانیم. این وظیفه گویا به عهده من است!

حالا چقدر موفق می شوم ، تاریخ قضاوت خواهد کرد!

فعلا تا نوبت قضاوت تاریخ برسد این  لطیفه ی بامزه را داشته باشید :

فیلسوفی در صحرایی سیر می کرد . تیر اندازی جاهل و نو آموز را دید که هدفی نشان کرده بود ، و تیر بر راست و چپ می انداخت!

و اصلا تیرش به هدف هم نمی افتاد!

فیلشوف ترسید که مبادا تیری بر او زند.

رفت و متصل به هدف او نشست

و گفت :

لم ار موضعا اسلم من هذا!

یعنی: ندیدم موضعی به سلامت تر از جای این هدف ،

( چه یقین می دانم که تیر او بر هدف نخواهد آمد)

                    "شادی سروش"

"پرسش و پاسخ "

 

فرشته مهر: قدم اول قبل از طلب کدام است ؟

چگونه می شود طالب و عاشق و مطیع خدا شد ؟

فانوس پندار : قبل از هر چیز انسان باید بستر رو برای قدم اول در وجود خودش آماده کند
  وقتی خودش در این وادی قرار گرفت اون موقع بوی عشق می گیرد و
هر کسی هم که او را ببیند از این بو مست می شود .

طلب یعنی اینکه انسان به تشنگی خودش بینا می شود و به دنبال آب گوارا می گردد .
با عمل پاک و عاشقانه ای که شخص خودش انجام می دهد دیگران دعوت می شوند .

"کونوا دعات الناس بغیر الستتکم "

یعنی مردم را دعوت کنید از راههایی غیر از زبان و کلام .

اولین وادی به قول جناب عین القضات شهید عشق  وادی "شک " است.

اینکه شخص به آنچه که دارد شک کند منظورم آنچه که به نام اعتقادات در وجودش قرار گرفته
و این شک هم یک حالتی است که انسان دچارش می شود .

 پرسیدم :چرا حضرت نوح (ع) نتوانست فرزند خود را هدایت کند ؟!

 ویا پیامبری دیگر  که همسر خود را قادر به هدایت کردن او نشد ...!

علت چیست ؟ ایشان که الگوی عملی عالی برای خانواده خود بودند
و هم علم و تخصص اینکار را داشتند از نظر ژنتیک هم که فرزند حضرت نوح خوب بودند !

پاسخ داد:

خوب این یک درسی است برای ما بعضی وقتها خداوند از دل زنده مرده بیرون می کشد
 و بعضی وقتها هم از دل مرده زنده بیرون می آورد .

دلایل زیادی برای این موضوع ذکر شده یکی از آنها این است که مادری که کنعان یعنی
فرزند حضرت نوح را بدنیا آورد خانم خیلی خوبی نبوده و این فرزند به مادرش شبیه می شود .

از طرفی هم کسی مانند حضرت ابراهیم (ع) فرزند یک بت ساز و بت تراش بوده .

"یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی"

سوره انعام –آیه 95

"زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد "

خداوند از دل کافری ابراهیمی را زنده می کند و از دل نوحی کنعانی را ...

وقتیکه حضرت نوح به خدا می گوید خدا یا خاندانم را نجات بده

خدا وند می گوید کنعان از خاندان تو نیست .                                            

حدیث زیر را" شادی سروش " عزیزچه به جا و به موقع یاد آور شدند 


"آن کس که مرا طلب کند می یابد "

"آن کس که مرا یافت می شناسد "

"آن کس که مرا شناخت دوستم می دارد "

"آن کس که دوستم داشت عشق می ورزد "

"آن کس که من به او عشق می ورزم می کشم اورا "

"آن کس که او را بکشم خونبهایش بر من واجب است "

"و آن کس که خونبهایش بر من واجب است خودم خونبهایش هستم "

"حدیث قدسی"

 

چند پیام کوتاه ...مناسب اس ام اس

 

 مهمترین موفقیت شناخت هدف است .

دوست خوب روز بد مشخص می شود.

به جای عیبجویی چاره جویی کنید.

با بهترین بیان سخن بگویید.

ارزش انسان به سیرت و کمال اوست نه به صورت و جمالش.

کلید سعادت ما در اختیار  پندار و گفتار و کردار  ماست .

شخصیت هر کس با رفتارش شناخته می شود نه با کلماتی که بر زبان می آورد.

مهارت موفقیت

"وبلاگ نویسی"

وبلاگها را از نظر محتوا می توان به چند دسته تقسیم کرد:

ا- وبلاگهایی که فقط اطلاعات را ارائه می دهند.

۲-وبلاگهایی که فقطحاوی نوعی دید و تفکرند

۳-وبلاگهایی که فقط جنبه طنز دارند

۴-وبلاگهایی که با درصد های متفاوت ترکیبی از ویژگی های 

گفته شده در بالا هستند که البته موفق ترین وبلاگ نویسان

دارندگان چنین وبلاگهایی می باشند.

۵-وبلاگهای تخصصی

۶-وبلاگهای سرگردانکه هر روز به یک نوع مسئله می پردازند.

۷-وبلاگهایی که به احوالات شخصی می پردازند.

(نقل از پژوهشگاه اطلاعات و مدارک علمی ایران-خانم بینش)

                                

به نامش ودر پناهش

 

                                   
* بر معراج ستاره
برنيلگون آسمان هستي


بر فراز آشيان فرشتگان
بر چکاد رنگين کمان
در قلب کتاب سبز خدا


يک سخن نگاشته اند :
معبد دل پاکيزه دار
تا معبود بيايد و در آن محمل گزيند!

 

   

 *  به نگين خراسان

 زايري باراني ام؛ آقا به دادم مي رسي؟

 بي پناهم؛ خسته ام؛ تنهام؛ به دادم مي رسي؟

گر چه آهو نيستم؛ اما پر از دلتنگي ام

ضامن چشمان آهو ها؛ به دادم مي رسي؟

از کبوترها که مي پرسم؛ نشانم ميدهند

 گنبد و گلدسته هايت را؛ به دادم مي رسي؟

 پهنه آبي ترين دريا؛ به دادم مي رسي؟

 ماه نوراني شبهاي سياه عمر من

 ماه من؛ اي ماه من؛ آيا به دادم مي رسي؟

من دخيل التماسم را به چشمت بسته ام

 هشتمين دردانه زهرا؛ به دادم مي رسي؟

باز هم مشهد؛ مسافرها؛ هياهوي حرم

 يک نفر فرياد زد:

 آقا ؛ به دادم مي رسي؟
 


 *شمعيم و دلي مشعله افروز و دگر هيچ 

 شب تا به سحر گريه ي جانسوز و دگر هيچ
افسانه بود معني ديدار كه دادند 

 در پرده يكي وعده ي مرموز و دگر هيچ
خواهي كه شوي با خبر از كشف و كرامات 

 مردانگي و عشق بياموز و دگر هيچ
زين قوم چه خواهي كه بهين پيشه ورانش

گهواره تراشند و كفن دوز و دگر هيچ
زين مدرسه هرگز مطلب علم كه اين جاست 

 لوحي سيه و چند بدآموز و دگر هيچ
روح پدرم شاد كه مي گفت به استاد 

 فرزند مرا عشق بياموز و دگر هيچ
خواهد بدل عمر بهار از همه گيتي 

 ديدار رخ يار دل افروز و دگر هيچ

( نام شاعر را نمیدانم )

 


  جعبه اي از لبخند   

با توام،با تو،خدا

يک کمي معجزه کن،چند تا دوست برايم بفرست.

پاکتي از کلمه

جعبه اي از لبخند

نامه اي هم بفرست.

کوچه هاي دل من

باز خلوت شده است،

از چشم تو افتادم ،از چشم خدا هرگز

دلتنگ خدا هستم ،دلتنگ شما هرگز

سربسته نمي گويم ،همشهري بهلولم

همرنگ شما گشتن ،بي ياد خدا هرگز

يک سينه غزل دارم ،عرفاني و احساسي

عرفان خوشي دارم ،احساس ريا هرگز

صد حنجره فريادم ،يک پنجره چشم انداز

اين يک غم نان دارد؟ آن يک غم جا ؟هرگز

بي شک شبي از شبها ،شبگرد فنا هستم

شب نامه ء من گويد، محتاج دعا؟ هرگز

قبل از اين که برسم،دوستي را بردند.

يک نفر گفت به من باز دير آمده اي،دوست قسمت شده است.

با توام،با تو،خدا

يک دل قلابي

يک دل خيلي بد

چقدر مي ارزد؟

من که هر جا رفتم

جار زدم:

شده اين قلب حراج

بدويد

يک دل مجاني

قيمتش يک لبخند

به همين ارزاني

هيچوقت اما

هيچکس قلب مرا قرض نکرد،

هيچکس دل نخريد.

با توام،باتو،خدا

پس بيا،اين دل من،مال خودت

من که ديگر رفتم اما

ببر اين دل را

دنبال خودت.»