کودکی از خدا خواست که با او سخن بگوید و در این لحظه آسمان رعد و برق زد . کودک گفت : خدایا چرا با من سخن نمی گویی ؟ در این حال زمزمه هایی در دل کودک به وجود آمد و نسیم خنکی شروع به حرکت کرد و برگ های درختان به نرمی پیشاپیش کودک خم شدند . کودک گفت : خدایا حالا که با من حرف نمی زنی برایم لیوانی آب بده که خیلی تشنه ام . در این حال چشمه کوچکی زلالی در نزدیکی کودک شروع به غلغل کرد . کودک گفت خدایا اگر به من آبی نمی دهی دستکم به من یک شاخه گل بده و گلستان بزرگی از گلهای سرخ و زنبق و نیلوفر کودک را در آغوش گرفت . اما کودک گریه می کرد که چرا خدا به او شاخه گلی نمی دهد . کودک گفت خدایا اگر صدای مرا نمی شنوی و به من هیچ نمی دهی لااقل برایم پناهگاهی از باد و طوفان فراهم کن و در این حال آغوش گرم مادر و دستان نرم پدر کودک را فرا گرفت . اما کودک همچنان می گریست و در حالی که زیر لب به خدا بد می گفت چشمه را گل آلود کرد و گلها را له کرد و دستان پدر و آغوش مادر را با فریادهای گوشخراشی ترک کرد و از سرزمین خدا بیرون رفت .
زندگی چیست ؟ زندگی کجاست ؟ زندگی چیست کجاست ؟ زندگی خط نگاه من و توست . زندگی در من و توست . زندگی بوی بهار و گل سرخ زندگی رنگ خدا بوی بهشت زندگی چیست کجاست ؟ زندگی گشتن و دیدن و دریافتن است . مردگی خیره شدن خام شدن باختن است . زندگی چون و چراست زندگی بهر چراست زندگی چیست کجاست ؟ زندگی صاف شدن نرم شدن پخته شدن در دل درد فرو رفتن و نگداختن است زندگی جرات دیدن یک آینه است ؟ زندگی کوشش و جوشش و دل باختن است زندگی گام زدن سوی افق های بلند زندگی آب روان یافتن است زندگی درک معمای وجود در بلندای فلک بال زدن آب شدن زندگی چیست کجاست ؟ زندگی در صدف خویش گهر ساختن است زندگی همنفس خاطره هاست |
می روم روز به روز
سمت تاریک سقوط
میشوم تلخ تهی پوچ، خراب
زنده هستم آیا؟
نور شادی به منم میتابد؟
جهت تنگ گریز
شعله ئ سرخ حیات
و مسیری گمراه!
***
سایه روشن، شب و روزم را فرسود
خستگی در شریانهای تهی
میزند موج، طپش
قلب افسرده ئ من
می سپارد خون حسرت به بدن
زخم بی تابی معنای وجود
می دهد بر بادم ...