ای که دستت می رسد کاری بکن
آورده اند که :
پادشاهی تخته سنگی بزرگ در راهی گذاشت وخودش در گوشه ای مخفی شد تا عکس العمل دیگران را ببیند.بعضی ها بی تفاوت بودند.بسیاری میگفتند چه شهر بی قانونی . گروهی میگفتند :چقدر حاکم بی عرضه ای دارد.با وجود این هیچ کس تخته سنگ را برنمیداشت.تا اینکه پیر مردی زحمتکش خسته از کارروزانه باباری از میوه وسبزی از راه رسید کوله بار خودرا به زمین گذاشت و با سختی، سنگ بزرگ را از وسط برداشت که به گوشه ای بگذارد. ناگهان کیسه ای زر دید که زیر آن گذاشته و روی آن کاغذی بود که برروی آن نوشته شده بود.این پاداش توست هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر در زندگی انسان باشد.
"جرج، جرج! منم... منم خدا..."
(پرزیدنت بوش با خدا صحبت می کند)
تری جونز* - گاردین - برگزدان المیرا مرادی
-"جرج؟"
- "بله؟"
-"من خدا هستم..."
-" سلام خدا. کاری هست که من بتونم برات انجام بدم؟"
-" جرج! من می خوام که این جریان عراق را تمومش کنی"
-" اما خدا، این خودت بودی بهم گفتی این کار را بکنم!"
-" جرج، من اینو نگفتم"
-" چرا خودت گفتی! تو با من صحبت کردی از طریق کارل، رمسی و دیک و همه اون آدمایی که خیلی تیزند!"
-" جرج، از کجا میدونی که این من بودم که با تو صحبت کردم؟"
-" ذاتیه خدا، همینجوری میدونم"
-"ببینم تو جدی جدی فکر می کنی که من می خواستم تو اینهمه وحشت و خون و خونریزی به سر یک ملت دیگر بیاوری؟"
-" اما خدا، اینا مسلمونن، به تو اعتقاد ندارن"
-" نه جرج، آنها هم به من اعتقاد دارند. یهودی ها، مسیحی ها و مسلمونها همه به یک خدای واحد که من باشم، اعتقاد دارند! مگر تو درس الهیات تطبیقی را در مدرسه نگرفتی؟"
-" نه، معلومه که نه!... خدا! نکنه تو فکر می کنی که من از اون دسته آدمای هیپی ماب صلحدوسته، دوایی، لیبرال مسلکه، طرفدار آزادی همجنس گراها هستم؟!!!"
-"نه، البته که نه جرج، اما من از تو انتظار دارم که حداقل کمی هم در مورد مردمی که بمبارانشان
می کنی، بدانی!"
- "Oh, come on، من خوبم میدونم که بمبارون اون دستار به سرها، تا جائیکه دیگه یکی از اونا باقی نمونه، کار درستیه."
- " چطور اینقدر مطمئنی، جرج؟"
- " براینکه تو اینو به من میگی که انجام بدم"
- جرج! من هیچگاه به تو نگفتم که این کار را انجام بدهی!"
-"اما من خودم می شنوم، خدا!.... تو با من صحبت می کنی! تو به من میگی چه کار باید انجام بدم!...تو به من میگی چی درسته و چی غلطه! برایه همینه که من اصلا احتیاج ندارم که به حرف آدمای ضعیف و تو لفافه حرف زن، که به کری لیبرالِ (1) رای میدن، گوش کنم."
- جرج! تو خودت را گول می زنی"
- "خدا! تو چطور میتونی یه همچین چیزی بگی؟ من یه عده آدم قوی و پر زور کره زمین را هر روز تو کاخ سفید مجبور میکنم که زانو بزنن و به تو دعا و نیایش کنن! ...حالا داری به من میگی که به این دعاها گوش نمیکردی؟ خوب خدا! اگر تو به این چیزا گوش نمی کنی، این دیگه مشکلِ توئه، نه مشکلِ من!"
- "جرج، البته که من همیشه به بندگان خود گوش میدهم، اما این تو هستی که به من گوش نمی کنی!"
- "خوب الان بهت میگم چرا!...براینکه تو به درستی با من صحبت نمی کنی"
- "منظورت چیه، ای تازه به دورون رسیده، فراری (2)؟" (خدا یواش یواش دیگه داره عصبانی میشه)
- "خدا! اگر خیلی علیم و دانایی، باید بهتر بدونی که تو باس یه چیزایی رو از کارل روو، جان اشکرافت، رمسی و دیک.....یعنی همه اون آدمایی که میدونن درباره چی حرف بزنن! یاد بگیری"
- "اما جرج، من خدا هستم"
- " وایسا بیینم، اصلا باید ببینم که کارل میگه که تو خدائی؟"
-" چرا مگه به جای من، تو به کارل اعتقاد داری؟"
- "براینکه غریزه من میگه که اون درست میگه"
- گوش بده، ای جاهل خیره سر! هنوز نمی توانی این رو تو مغز خودت فرو کنی که من خدا هستم و من دارم بهت میگم که این "حمله های پیشگیرانه" بی معنی را متوقف کنی! انهدام عراق را متوقف کن! حمایت از اون شارون دیو سیرت را متوقف کن! جنگ با بقیه انسانهای کره زمین را که اتفاقا به منهم اعتقاد دارند، متوقف کن! تو داری دنیا را به سمت وحشت و ترور و هرج و مرج می بری!"
- "بسه دیگه خدا! این از اون حرفای آشغال و مزخرف ناامید کننده است که من اجازه نمیدم کسی اینجا در کاخ سفید از این حرفا بزنه! برو بیرون از اینجا!"
- "جرج، اصلا باورم نمیشه، چی دارم می شنوم!"
- "خوب بهتره که شروع کنی، این چیزا را باور کنی! چون اینه "واقعیات جدید". اینو نخوندی که یه نظرخواهی "گالوپ" نشون داده که "42 درصد آمریکائی ها گفته اند که انگار دوباره متولد شده اند"؟ این مسئله فرق بین یه جمهوریخواه و دمکرات، یه ثروتمند و فقیر، یه آدم سیاه با یه آدم سفید را نشون میده! اینه یه قدرت سیاسی فوق العاده، و تو بهتره که به اون باور بیاری خدا!
- "بیین، همه ی چیزی که من ازت می خوام اینه که یک ذره رحم و شفقت در قبال بشریت از خودت نشون بدی!"
- "خدا! من حوصله این جور بحثا و حرفارو با تو ندارم، تو انگار متعلق به اونایی هستی که به "واقعیت های برآمده از جامعه" اعتقاد دارند!"
- "این دیگه چه معنی میده؟"
- "خوب، معنی "واقعیت های برآمده از جامعه" نظر اونایی که میگن راه حل ها از بررسی "خردمندانه" و قابل فهم واقعیات برآمد می کنند و آشکار می شوند."
- "خوب به نظر عادلانه میاد..."
- "اما، اونطوری که یکی از مشاورین من به ران ساسکیندِ وال استریت جورنالی جواب داده "واقعیت های برآمده از جامعه ایده ای نیست که دیگر در دنیا قابل اعمال باشد. ما هم اکنون یک امپراطوری هستیم و وقتی ما کاری را انجام می دهیم، این ما هستیم که واقعیت ها را خلق می کنیم. و زمانیکه شما آن واقعیت را بررسی می کنید، به روش "خردمندانه ای" که می خواهید این کار را انجام خواهید داد، و دوباره ما حرکتی انجام می دهیم، و واقعیات جدید را دوباره خلق می کنیم، چیزی که شما می توانید آنرا باز هم بررسی و مطالعه کنید. این وضعیتی است که ما اینروزها به مسائل می پردازیم. ما عملگرایان تاریخ هستیم.... و شما و همه شماها، در این رهگذر باقی می مانید که فقط و فقط ما را بررسی کنید که چه می کنیم."
- "جرج! منظورت اینه که.....
- "خدا! منظورم اینه که تو از این ببعد از طریق من و به واسطه گی من صحبت خواهی کرد، نه جور دیگه ای که تابحال مرسوم بوده، روشن شد؟"
- " بله جناب پرزیدنت"
*********************************************
* تری جونز، نویسنده، کارگردان فیلم و هنرپیشه انگلیسی است.
توضیح مترجم:
1- بوش، جان کری را یک لیبرال خطاب می کند. بکارگیری لفظ لیبرال از جانب بوش، لحن تحقیرآمیزی است، که کری را با آن مورد حمله قرار می دهد.
2- بوش (با پارتی بازی) مقداری از خدمت سربازی خود در زمان جنگ ویتنام را انجام نداد و معافیت گرفت.
به نقل از : http://www.ashti.net/okt/04-10-29b.htm
نشانههای پنهان
گفت و گو با سیدحسین نصر، استاد دانشگاه جورج واشنگتن
توسط واندا رومرتیلور، سردبیر مجله (Voice Across Boundaries)
اشاره:
نام و جایگاه علمی پروفسور سیدحسین نصر برای عموم محققان حوزههای عرفان و فلسفه و کلام اسلامی آشناست. وی با سابقه پرارجی از فعالیتهای علمی و فرهنگی و نوشتهها و سخنرانیهای عالمانه فراوانی در حوزه اندیشه اسلامی دارای بدون شک یکی از صاحبنظران مسلمان محسوب میشود و به ویژه در میان غربیان مورد اعتبار و عنایت ویژهای است. او در متنی که پیش رو دارید در مورد زوایای گوناگون اسلام به ویژه مباحث جهاد، خشونت، صلح، سیاستگرایی، تمدن اسلامی، سنت و تجدد و انحطاط مسلمین سخن گفته. او به پرسشهایی که در مورد مسایل فعلی بین اسلام و غرب در بین غربیان مطرح است پاسخهایی داده که قطعا جذاب و خواندنی است. عقیده او در مورد اینکه سکولاریسم دشمن مشترک اسلام و غرب است به خودی خود جالب است و تازگی دارد.
پروفسور سیدحسین نصر یکی از متخصصان برجسته در زمینه علم، عرفان و فلسفه اسلامی است. وی استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه جورج واشنگتن در شهر واشنگتن دی سی میباشد.
نصر به سال 1933م در خانوادهای مذهبی و متصوف به دنیا آمد. آموزش ابتدایی خود را در ایران و ایالات متحده آمریکا انجام داد. سپس، به تحصیل در رشته فیزیک در انستیتو تکنولوژی ماساچوست (MIT) و زمینشناسی و ژئوفیزیک در دانشگاه هاروارد پرداخت و موفق به اخذ درجه دکترای تاریخ علم و فلسفه با گرایش در علوم کیهانشناسی اسلامی از همین دانشگاه گردید.
از سال 1958 ـــ 1979 به تدریس تاریخ علوم فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت و نخستین کرسی آقاخان در زمینه مطالعات اسلامی در دانشگاه آمریکایی بیروت را کسب کرد. وی رییس دانشگاه آریامهر سابق و بنیانگذار انجمن سلطنتی فلسفه در ایران بود.
پرفسور نصر در زمان انقلاب اسلامی به سال 1979 ایران را به قصد آمریکا ترک کرد. ابتدا، به تدریس در دانشگاه تمپل در فیلادلفیا پرداخت و سپس، در سمت فعلی خود به عنوان استاد دانشگاه جورج واشنگتن به کار گمارده شد. وی به طور گستردهای در نقاط مختلف دنیا سخنرانی نموده و در سال 1981 نخستین مسلمانی بود که از سوی دانشگاه ادینبورگ برای ایراد سلسله سخنرانیهایی معروف به سمینارهای ژیفورد (Gifford) از وی دعوت به عمل آمد. این سخنرانیها با عنوان دانش و قداست منتشر گردید. (Crossroad، 1981)
علاقه نصر به گفتمان دینی او را به انجام مذاکرات و طرح مباحثات متعددی با متکلمان و فیلسوفان معروف مسیحی، یهودی، هندو و بودایی برانگیخت. وی مولف تعداد زیادی کتاب و مقاله درباره علوم، فلسفه، عرفان اسلامی و نیز مقالاتی مربوط به سنت و مدرنیته (تجددگرایی) میباشد. جدیدترین کتاب او قلب اسلام نام دارد. (انتشارات هرپر، سپتامبر 2002) نصر رییس موسسه مطالعات درباره سنتگرایی است که مرکز آن در آمریکا قرار دارد. این موسسه، مجله سوفیا را ـــ که مجلهای درباره سنت ادیان است ـــ منتشر میکند. وی به کسوت تصوف (مکتبی عرفانی در اسلام) که ملهم از یک قدیس صوفی الجزایری قرن بیستم موسوم به شیخ احمد العلوی است، درآمد.
من استاد نصر را به سال 2002 در واشنگتن ملاقات کردم، آنچه پیش رو دارید، متن ویرایش شدهای از گفتوگوی ما میباشد.
○ ریشههای اسلام مانند ریشههای یهودیت از یک فرهنگ جنگنده (خشونتگرا) نشات میگیرد؛ اما بعد از توسعه ابتدایی اسلام، دورههایی طولانی از صلح و بالندگی علمی، فرهنگی و مدارای دینی پدید آمد. آیا این پدیدههای تاریخی به طور کامل منفک از یکدیگر هستند؟ آیا میشود درباره نحوه و تاثیر شرایط تکوین تاریخی ریشههای اسلام در شکلگیری دین توضیح دهید؟
● نخست، اجازه دهید تا سخنان شما را تصحیح کنم. ریشههای اسلام در فرهنگ جنگ و ستیزهجویی جایی ندارند؛ بلکه منبعث از خداوند است. اسلام در عربستان پدید آمد، بین قبایلی که با یکدیگر در ستیز بودند. دین، توسط خدا در پاسخ به این خصومتهای قبیلهای نازل شد.
تاریخ همه جوامع بشری، آمیخته با جنگ میباشد و اسلام یک استثنا نیست. اسلام بیشتر از مسیحیت یا یهودیت جنگ نداشته است. وقتی پیامبر(ص) مجبور به مهاجرت از مکه شد که زندگانیش در معرض خطر قرار داشت. وی ناگزیر به چندین جنگ دفاعی در مدینه گردید؛ اما وقتی که به مکه بازگشت، در این شهر بدون ریختن قطرهای خون، صلح را برقرار ساخت. همچنین بعد از وفات پیامبر(ص) در زمان خلفای راشدین جنگ فرقهای درگرفت و در پی آن، یک دوره طولانی صلحآمیز با بالندگی فرهنگی همه زمینههای مذهبی و فرهنگی ایجاد شد.
اسلام در مقایسه با ادیان دیگر حتی هندوئیسم ـــ که به مدارا شهرت دارد ـــ از مدارای دینی بیشتری برخوردار است. در واقع، پیامبر اسلام(ص) احترام زیادی برای یهودیان و مسیحیان قائل شدند و آنان را اهل کتاب میخواندند. جنگهای پیامبر(ص) علیه یهودیان در مدینه به خاطر یهودیت آنان نبود؛ بلکه به دلیل همدستی آنها با دشمنان مکی و خیانتشان بود. خیانتی که تعدادی از یهودیان را به کشتن داد. سایر یهودیان و مسیحیان از حمایت مسلمانان برخوردار بودند و در صلح و آرامش در میان آنها میزیستند.
○ نظر شما درباره احساسات ضدیهودی و ضداسرائیلی که در بین خیلی از مسلمانان رایج میباشد، چیست؟
● این، یک پدیده جدید است که در واکنش به ظهور صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی لائیک در منطقه و تاراج سرزمین فلسطین و ظلم بر مردم آن پدید آمده است. هرگاه وضعیت بین اسرائیلیها و عربها بر اساس عدالت حل شود، از این احساسات نفرتآمیز علیه یهودیان کاسته میشود. از لحاظ تاریخی، مسیحیان و یهودیان بدون هیچ مشکل عمدهای در بیشتر کشورهای اسلامی میزیستند. جامعه مسیحی اصلی در مصر، حتی تا امروز باقی مانده است. یهودیان در جوامع اسلامی در مقایسه با بیشتر کشورهای اروپایی از خوش رفتاری بهتری برخوردار بودند، بعد از آنکه یهودیان همراه با مسلمانان در قرن پانزدهم از اسپانیا برون رانده شدند، در شمال آفریقا و در ترکیه سکنا گزیده در این مناطق مستقر شدند و جوامع آنها از بالندگی برخوردار گردید. به عنوان مثال، امروز در ایران مسیحیان و یهودیان نمایندگان خود را در مجلس دارند. حتی به هنگام بمباران بغداد توسط آمریکا در سال 1991 هیچ مسیحیای از روی عمد مورد آزار مسلمانان عراقی قرار نگرفت.
○ قرآن نیز همانند کتابهای مقدس یهودیان و مسیحیان، در دفاع از اعمال صلحآمیز و خشونتآمیز آیاتی دارد. آیا میشود درباره طیف تفسیرهای مختلف قرآنی در ارتباط با رفتار خشونتآمیز توضیح دهید؟ در حقیقت، تبیین قرآن از مفهوم جنگ چیست؟
● در قرآن آیات انگشتشماری درباره جنگ وجود دارد؛ اما متاسفانه برخی، در مغرب زمین همیشه این آیات را استخراج و نقد میکنند و به ظاهر فراموش میکنند که در تورات آیات بیشتری درباره جنگ وجود دارد.
جنگ در قرآن تنها به عنوان یک عمل دفاعی مجاز بوده و کشتن غیر نظامیان بیگناه، زنان و بچهها را تجویز نمیکند و درباره اصطلاح جهاد که در مغرب زمین از آن تعبیر نادرستی شده است، میتوانم بگویم که به معنای «کوشش در راه خدا» است و عمیقترین مفهوم آن، یک سلوک شخصی درونی است و نه یک جنگ مقدس. با این وجود، میتواند به معنای یک عمل دفاعی به منظور حفظ و حمایت جامعه مسلمانان به کار گرفته شود.
○ این همان تمایزی است که بین جهاد اکبر و جهاد اصغر وجود دارد، آیا میتوانید در این باره توضیح بیشتری دهید؟
● بله، جهاد اکبر به معنای کوشش درونی شخصی به منظور غلبه بر خودشهوانی و خودمادی میباشد و جهاد کوچک به معنای جنگ دفاعی بیرونی است. پیامبر(ص) در پی پیروزی در یکی از نخستین جنگها با مکیان به پیروان خود تبریک گفت و بدیشان چنین گوشزد کرد: «شما از جهاد بیرونی فارغ آمدید و اکنون باید در فکر جهاد درونی باشید.» وی به آنان هشدار داد، جهاد درونیای که علیه هوسهای مادی است، مهمتر و بزرگتر از جهاد بیرونی میباشد.
○ با این وصف، واژه عربی «حرب» به معنای جنگ، چه تفاوتی با مفهوم جهاد دارد؟ و چرا کلمه جهاد در مباحث اسلامی معاصر اینقدر رایج شده است؟
● حرب به معنای جنگ به مفهوم متعارفی است که اسلام درباره آن قواعد و مقررات مضبوط و مشخصی دارد. همانطور که واژه جهاد نیز یک معنای دینی معینی داشته و به مفهوم تلاش برای خدا و سعی در راه وصال به اوست؛ اما این کلمه به همه منظوری استفاده شده است. به عنوان مثال واژه مسیحی Crusade «جنگ صلیبی» را در نظر بگیرید. پاپ اوربن از این واژه به مفهوم جنگ مقدس در قرن یازدهم و در هنگامه جنگهایی بر ضد اسلام استفاده کرد. همچنین شما در قرن بیستم، همین اصطلاح را از رئیسجمهور جانسون برای جنگ علیه فقر میشنوید.
بنابراین، از واژه جهاد هم در مفهوم حقیقی و مجازی استفاده شده است. بعضی اوقات جنگها در هر جامعهای با نام ظاهری و دروغینی به راه انداخته میشوند. در طول تاریخ بعضی از سلاطین همواره، اعلان «جهاد» میکردند؛ حال آنکه آنچه در سر داشتند، تنها «حرب» بود. آنها میخواستند یک قطعه سرزمینی را تصرف کرده یا بر دشمنی فائق آیند؛ بنابراین؛ ایشان در راستای مشروعیت بخشیدن به اقدامات و سیاستهایشان به اعلان مذهبی جهاد متوسل میشدند. این اعمال سیاستها نه از دیدگاه حقوقی و نه از دیدگاه کلامی، جهاد نبود. جهاد تنها میتواند توسط رئیس یک دولت اسلامی در مشورت با علمای دینی اعلام شود. به عنوان مثال، رئیسجمهور مصر نمیتواند اعلان جهاد کند؛ زیرا او رئیس لائیک یک دولت است.
○ اسلام، دینی با محتوای بسیار سیاسی است و از نظر تاریخی بعضی از مصلحان دینی و سیاسی از ابزار خشونتآمیز به منظور نیل به اهدافشان استفاده کردند.
● برخلاف مسیحیت که در آن، مسیح به پیروان خود میگوید که آنچه متعلق به خداست، به خدا بسپارند و به سزار واگذارند، آنچه که متعلق به اوست. اسلام اعتقاد دارد که همه چیز متعلق به خدا میباشد.
قانون و شریعت اسلامی بر دو مبنا استوار است: یکی، وحی به پیامبر(ص) که قرآن را تشکیل میدهد و دیگری، احادیث یا سنت و اخبار افعال پیامبر(ص) است. قانون مقدس اسلام و به اصطلاح شریعت، بر این دو نوع منبع اصلی و بنیادی مبتنی میباشد و همچنین، بر پایه برخی اصول دیگر از قبیل اجماع و قیاس استوار است. مسیحیت، قوانین مشخصی در انجیل برای جامعه ندارد. مسیح، برخلاف موسی و پیامبر(ص) اسلام قوانین مشخصی بنیان ننهاده و از این رو، جوامع مسیحی مختلف ناگزیرند از قوانین فرهنگهای بومی متفاوت استفاده نمایند. حال آنکه در اسلام، قانون یا شریعت و دین، سخت درهم تنیده شدهاند.
در طول دو قرن بعد از ظهور اسلام یک جریان فزاینده خودآزمایی (تحقیق و تفحص) در جامعه مسلمان وجود داشت و به همین خاطر، فقه یا قانون اسلامی به سرعت رشد کرد. نخستین فقیهان مسلمان در پی استقرار هنجارهای مشخص قانونی بودند؛ به طوری که دستورات قرآنی را برای ایجاد یک جامعه پرهیزکار، برابر و دادگر دربرگیرد. سلاطین و خلفا میبایست به منظور حمایت از شهروندان بر اساس شریعت، حکومت میکردند؛ ولی مانند دیگر جوامع بشری بعضی از حکمرانان بهتر از دیگران بودند. بعضی به کشتار و ظلم نسبت به شهروندان دست زدند و گروههای تحت ستم نیز به سوی علما یا رهبران مذهبی پناه میبردند تا در مصونیت باشند. بعضی گروهها در مواقع مختلف، احساس کردند که حاکمان ظالم به شدت از مسیر شریعت و از سیر اصلی اسلام مبتنی بر عدالت و مساوات در مقابل قانون تخطی کرده و در نتیجه، در پی آن برآمدند تا در صورت مخالفت حکمران، حرکتهای سیاسی و اصلاحی خود را به راه اندازند. در چنین شرایطی، به طور معمول عمل با خشونت نیز همراه بود.
در جامعه بشری، مواجهه با مساله خشونت یک واقعیت است. اسلام این واقعیت را مغفول نگذاشته؛ بلکه خواسته است تا آن جا که امکان دارد، جنگ و خشونت را محدود کرده و خشونت علیه غیرنظامیان بیگناه، به ویژه سالمندان، زنان و بچهها را منع نموده است. در هر حال، تاریخ اسلام در مقایسه با تاریخ مسیحیت، خشونت بیشتری به خود ندیده است.
○ ما در مغرب زمین بیشتر از یاد میبریم که این جریان علمی، فرهنگی و فلسفی بالنده جهان اسلام در قرون وسطا بود که به اروپا کمک کرد تا رنسانس و عصر روشنگری خویش را آغاز نماید و تنها در قرن 18 یا 19 بود که اقتصاد توسعهطلب اروپا، موازنه قدرت را برهم زد و در پی استعمار جوامع بیشتر کشاورز در خاورمیانه، آفریقا و آسیا برآمد. آیا میشود درباره تاثیر این تغییر موازنه قوا در اسلام توضیح دهید؟
● توسعه اروپا اوایل قرن 16 شروع شد. شاید مهمترین تمدن در آن زمان اسلام بود و غرب تا حد زیادی وامدار این تمدن است. علم غربی بر پایه علم اسلامی بنا شده است. گالیله نمیتوانست بدون چهرههایی چون ابوعلی سینا و دیگر اخترشناسان مسلمان پدید آید. هرچند که دانش توسعهیافته گالیله و دیگر دانشمندان مدرن مبتنی بر یک جهانبینی متفاوت از جهانبینی علوم اسلامی است؛ اما جهان اسلام از نظر تاریخی، مرتکب یک اشتباه مهم شد و آن اینکه به عنوان یک تمدن فعال و پویا در قرون 16 و 17 گرفتار امور داخلی خود شد و از پیشرفت تدریجی اروپا و شکلگیری یک قدرت غالب، غفلت نمود. مسلمانان به اروپاییان به مثابه مشتی جنگجوی خشن اما قدرتمند مینگریستند. تا آن زمان تبادلات یکطرفه بود. اروپاییان وامدار جهان اسلام بودند. قدرت اسلامی در آن زمان در هند مغول، ایران صفوی و امپراتوری اسلامی متمرکز بود. وقتی اروپاییان به چند منطقه در آسیای دور دسترسی پیدا کردند، این حادثه ناچیزی به شمار میآمد. تنها به سال 1798 بود که وقتی ناپلئون مصر را تصرف کرد، جهان اسلام بیدار شد و به خود آمد. مصر در قلب جهان اسلام قرار داشت و هرچند که زیر یوغ عثمانی بود، تحت حکومت مملوکها قرار داشت. مملوکها تنها سلسله سلاطین مسلمانی بودند که توانستند از تخریب کامل مصر توسط مغولها جلوگیری کرده و در نهایت، ارتش مغول را شکست دهند؛ بنابراین، غلبه ناپلئون بر مصر یک شوک بزرگ بود.
اروپا تبدیل به یک قدرت غالب گردید؛ چون سکولار شد. شاید برخی بگویند که اروپای بعد از قرون وسطا معنویت و روح خود را برای کسب قدرت دنیوی در معاملهای فوستیگونه (Faustian) فروخت. من همیشه گفتهام که اگر اسلام نیز تمام انرژی خود را صرف کسب قدرت این جهانی میکرد، به جای کشف و تحقیق فلسفی، دینی و عرفانی، میتوانست ابزار تسخیر جهان را به دست آورد.
○ امروزه در مغرب زمین تعداد متنابهی مسلمان زندگی میکنند و همچنین، تعداد قابل توجهی از غربیان (نه در شرایطی سهل) در بسیاری از جوامع مسلمان حضور دارند. شاید این پدیده، مرزبندی بین آنچه مسلمانان به طور سنتی دارالسلام ـــ یعنی جایی که اسلام اکثریت را دارد ـــ میخواندند و در دیگر سرزمینها برهم ریخته است، آیا میتوانید راجع به بعضی از واکنشهای مسلمانان دارالسلام نسبت به غرب توضیح دهید؟
● ما باید به دوران ناپلئون برگردیم. وقتی او مصر را در قلب جهان اسلام تصرف کرد، مسلمانان مبهوت و شوکه شدند. تاریخ اسلام برخلاف تاریخ یهودیان، تاریخ فتوحات بوده است. آیهای در قرآن میگوید: «اگر خدا کمک کند، هیچ کس نمیتواند بر شما غلبه کند.» (3 ـــ 160)
مسلمانان عقیده داشتند تا زمانی که دین خدا را پیروی کنند، فاتح خواهند بود؛ اما اکنون که اسلام مواجه با بحران معنوی، دینی و سیاسی عمیقی شده است، مسلمانان از خود میپرسند: «کجای کار عیب داشت؟» در سه پاسخ به این سوال سه نظریه وجود دارد: 1ـــ این شکست بزرگ، نشانه آخر دنیا و ظهور مهدی یا منجی میباشد. 2ـــ مسلمانان آن گونه که باید از دستورات اسلامی پیروی نداشتهاند و باید به تبعیت از وجه اصیل دین برگردند. 3ـــ پیام اسلام باید با جهان مدرن منطبق گشته تا بر توفق غرب غالب آید. هر سه پاسخ، پیروان خود را داشت و سه نوع جریان فکری در مواجهه با غرب مدرن در قرن 19 پدیدار گشت. این سه جریان، شامل مهدیگرایان یا حرکتهای مسیانیک (messanic)، اصالتگرایان مثل وهابیسم در عربستان سعودی و جریانهای مدرن مانند ترکان جوان و لیبرالیسم عرب بودند.
این حرکتها در دو فاز و موج مختلف پدیدار گشتند. نخست در قرن 19 و اوایل قرن 20 و سپس بعد از جنگ جهانی دوم. موج دوم متفاوت از موج اول بود؛ هرچند شامل جریانهای متعدد مهدیگرایی، تجددگرایی و بنیادگرایی بود. در حقیقت، به آنچه از آن در غرب به اسلام سنتی یاد میشود، منجر گردید. درخود غرب نیز وضعیت جدیدی پدید آمد که بیشتر یک رابطه خصومتآمیز بین اسلام و غرب را ترسیم میکرد.
مسلمانان بعد از جنگ جهانی دوم از یاس غربیان نسبت به مدرنیته غرب آگاه شدند. در آن زمان، این حالت در اشعار تی اس الیوت یا در اثر رنه گنون با عنوان بحران جهان مدرن و نیز بسیاری از آثار دیگر که در جهان اسلام ترجمه و منتشر میشد، منعکس بود.
همچنین ثروتی که به جهان اسلام سرازیر شد، روند صنعتی شدن و مدرنیزاسیون را تسریع کرد و تنشهای بین اسلام و نفوذ غرب در این کشورها را تشدید کرد. غالب جهان اسلام به استقلال سیاسی رسیده و مسلمانان چشم به راه استقلال فرهنگی و اجتماعی نیز میباشند. هنوز هم دین در جوامع اسلامی از قدرت بالایی برخوردار است؛ بنابراین، بسیاری از مسلمانان متوقع بودند که جامعه اسلامی را احیا کرده و آداب فرهنگی و مقررات اسلامیای را که توسط قدرتهای استعمارگر متوقف شده بودند از نو حاکم کنند.
اگرچه برخلاف کوششهایشان، همچنان خود را وابسته به نیروهای اقتصادی و تکنولوژی غرب یافتند و از لحاظ سیاسی خود را زیر سلطه یک طبقه عرب آموزش دیده در غرب و با گرایش غربی یافتند که با حمایت غرب توانسته بودند در قدرت بمانند. هرکس که جهان اسلام را میشناخت، درمییافت که این تنشها در نهایت به بعضی واکنشها منجر میشود. من از نخستین مسلمانانی بودم که راجع به این وضعیت در دهه 50 سخن گفتم.
○ شما دو واژه «بنیادگرایان» و «سنتگرایان» را به کار بردید، تفاوت بین دو گروه را در اسلام توضیح دهید.
● بله، این دو با هم خیلی فرق دارند. البته بنیادگرایی یک مفهوم غربی است که ریشه در پرتستانیسم آمریکایی داشته و برای نخستین بار توسط غرب درباره اسلام و به هنگام انقلاب ایران در سال 1979 استفاده شد. این یک واژه مغالطهآمیز بوده که عناصر ناهمگون زیادی را دربرداشته است و مشهورترین نمونه آن وهابیسم در عربستان سعودی میباشد. آنچه تمام بنیادگرایان بر آن توافق دارند، نفرت و عدم اعتماد به غرب و فرهنگ غربی و عشق به علم و تکنولوژی غرب میباشد. همچنین آنان به یک جریان فعال گرایش داشته و به طور معمول با ابعاد درونی اسلام مثل عرفان، فلسفه و هنر مخالف هستند. بیشتر یک فهم ظاهری (قشری) و شبه علمی از قرآن را ترغیب مینمایند. در واقع، این گرایش عامی که میتوان آنرا سلفیگرایی نامید، به طور کامل در زمره دیدگاه اصیل و رسمی قرار نداشته و در حاشیه ارتودکسی اسلامی قرار میگیرد.
بنیادگرایی آن روی سکه مدرنیسم میباشد. در اشکال معاصر آن، بنیادگرایی نمیتواند بدون مدرنیسم وجود داشته باشد؛ به طوری که هم خواهان تکنولوژی مدرن بوده و هم فرهنگ مدرن را رد میکند. توجه و جاذبه فراخوان بنیادگرایان بسیار قوی بوده؛ زیرا از جنگ جهانی دوم به بعد هویت اسلامی سخت در معرض خطر قرار داشته است.
با این وجود، بیشتر مسلمانان، بنیادگرا نبوده؛ ولی سنتگرا هستند. اینان در پی زندگی بر اساس اصول سنت اسلامی میباشند؛ به طوری که برخوردار از میراث علمی، هنری، فرهنگی و معنوی غنی اسلام گردند. در حالی که بنیادگرایان طردکننده هستند، سنتگرایان بیشتر جهان و عامگرایند. بنیادگرایان علاقهمند به جلوههای برونی و قشری و نه فلسفی هستند. حال آنکه سنتگرایان به جنبههای درونی، فلسفه، معنویت و کیفیت دین علاقه دارند.
سنتگرایان همیشه وجود داشتهاند؛ اما غرب تمایلی به دیدن و توجه به آنان نداشته است. دانشمندان غربی شیفته تحولند. آنان اصلاحات و تحولات را میبینند؛ اما قادر به دیدن عناصر پایدار و همواره ثابت نیستند. وقتی شما به هیمالیا میروید، میتوانید تمام وقت خود را صرف دیدن ریزش سطحی کوه یا جابهجایی سقوط صخرهها کنید؛ اما اگر تنها این را ببینید، از حضور رشته کوه بلند ایستاده در برابر خود غافل خواهید ماند.
○ شخصیتی مثل اسامهبنلادن چگونه در این تصویر جا میگیرد و نظر شما درباره فلسطینیانی که عملیات انتحاری انجام میدهند، چه میباشد؟
● در اینجا دو چیز مختلف وجود دارد که باید آنها را از یکدیگر تفکیک کرد. بنلادن محصول وهابیت نابگرای (قشری) سعودی و غرب لائیک است. وقتی اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان حمله کرد، در ابتدا، آمریکاییان واکنش سریعی نشان ندادند. سفیر وقت آمریکا در افغانستان دوست من بود. او پیامهای متعددی به دولت آمریکا مبنی بر خطرات این وضعیت میفرستاد. در نهایت، وقتی آمریکاییان گوش دادند، رو به سوی متحدان خود در عربستان سعودی کردند تا اقدام نظامی را تامین مالی کنند.
اسامهبنلادن یک مامور اعزامی به افغانستان بود. او در یک خانواده مرفه سعودی بزرگ شد. پدرش با محافل سلطنتی مرتبط بود. او زاهدترین عضو خانواده به شمار میرفت و آینده درخشانی در پیش رو داشت. آمریکاییان با پول سعودی او را آموزش دادند؛ اما اسامهبنلادن با نفرت نسبت به انحطاط فزاینده جوامع مسلمان که از نظر وی ناشی از سکولاریسم غرب بود، بزرگ گردید. او از حضور آمریکا در عربستان سعودی متنفر بود، به خصوص از حضور سربازان آمریکایی در این سرزمین مقدس نفرت داشت و متاسفانه، این نفرت او را به این اقدامات تاسفبار واداشت. او یک افراطگرا شد و حتی علیه قدرت وهابی به پاخاست. اگر 20 سال پیش، آمریکاییان بدون کمک عربستان سعودی به افغانستان میرفتند، 11 سپتامبری پدید نمیآمد.
○ بنلادن مشمول تعریف شما از بنیادگرایی تجددخواه شده که به نحو تاسفبار و مسخرهآمیزی، تکنولوژی پیشرفته و آموزش پیشرفته را علیه سکولاریزم مدرن استفاده میکند.
● بله، این درست است. او غرب را طرد میکند، بدون آنکه غرب بفهمد یا بدون آنکه بداند آنچه را طرد میکند، چیست؟
اما، عملیات انتحاری داستان دیگری دارد. بسیاری از مسلمانان این را غیر قابل قبول میدانند و از چنین اعمالی اغماض نمیکنند؛ زیرا طبق قانون اسلام خودکشی همانند کشتار مردم بیگناه ممنوع است. تنها تعداد اندکی از علما معتقدند که چنین عملی به عنوان آخرین حربه میتواند شکل قابل قبولی از دفاع باشد. خودکشی در اسلام ممنوع بوده و طبق آمار نرخ خودکشی در جوامع اسلامی در مقایسه با غرب بسیار پایین است.
اگر فلسطینیان، مسلسل ام 16 و هلی کوپتر آپاچی داشتند، از بدن خود به عنوان حربه جنگی استفاده نمیکردند. این تنها راهی است که برایشان باقی مانده است و البته، اعمالشان تا حدی پاسخ به آن چیزی میباشد که به دست دیگری بر آنان رفته است. به عنوان مثال اگر شما به مرزهای 1967 برگردید و بیتالمقدس شرقی را به عنوان پایتخت به آنان بدهید و بعضی خسارتهای مالی را جبران کنید، مثل آنچه یهودیان بعد از جنگ جهانی دوم دریافت کردند ـــ به ظاهر غیرممکن به نظر میرسد، برای تمام فلسطینیانی که برمیگردند، تسهیلاتی فراهم شود ـــ من معتقد هستم که احساسات فرومیخوابد و گروههای خشن، ضعیفشده دیگر نمیتوانند به راحتی جوانان را برانگیزانند.
البته، این نخستین باری نیست که ما چنین چیزی را در تاریخ میبینیم. عملیات انتحاری در جاهای دیگری هم بین ژاپنیهای شنتو و هندوان هندو وجود داشته است. سامسون بدون بمب دست به عمل انتحاری زد، هنگامی که وی ستونهای معبد داگون (Dagon) را فروریخت، زنان و بچههای فلسطینی را کشت. خود من مخالف همه نوع خودکشی هستم که مردم بیگناه را در بربگیرد، حتی اگر این عمل انتحاری در جریان جنگ باشد.
○ به عنوان آخرین سوال میپرسم، شما مشهور به این ایده هستید که بین اسلام و دیگر سنتهای دینی جدایی وجود ندارد؛ بلکه جدایی واقعی بین دین و سکولاریزم است.
● بله، بزرگترین تنش، نه بین اسلام و غرب که بین دین و سکولاریزم است. در حال حاضر، سکولاریزم، دگماتیسمترین ایدئولوژی بسته، طردکننده و بدون تسامح است. همه چیز را مسیر خود نابود میکند. بزرگترین چالش برای اسلام نحوه مواجهه یا همزیستی با سکولاریزم است. اسلام، همواره با ادیان دیگر تا حدود زیادی به صورت صلحآمیز زیسته است؛ اما سکولاریزم، جایی برای سنت دینی نمیگذارد و این حتی چالشی برای غرب به شمار میرود. شما دو نگرش نسبت به دنیا دارید: یکی، معتقد به جهان معنویت در ورای جهان مادی است و دیگری، مبتنی بر مادیت هست. ارتباط بین این دو پیچیده و مبهم میباشد و نحوه سازش بین این دو نگرش، بزرگترین چالشی است که جهان معاصر با آن روبهرو گشته است.
منبع:ماهنامه زمانه شماره 17 بهمن ماه 1382
درد دلهای پیرمرد رنجور با خدا
خدایا می دونم که صدای من به ملکوت تو نمی رسه . چون از این دل و زبون گنهکار خیلی هذیان تراوش کرده . می دونم که دعاهام از این سقف سیاه بالاتر نمی ره . می دونم که حرفای من ارزش شنیدن نداره . اما میگن تو حرفا رو قبل از این که بگن می شنوی . اما این حتما مال آدمای خوبه . ما که چیزی نیستیم کسی توی این دنیا به حرفمون گوش بده ، چه رسد به فرشته ها و تو که خیلی بزرگی . فکر می کنم تو از دریا ها و آسمونا هم بزرگ تری . بزرگان و از ما بهتران توی این دنیا کاری به ماها نداشتن . اصلا ماهارو نمی دیدن . خدایا کاش منو می دیدی . یه نگاهی هم به کلبه خرابه من می کردی و یه دستی به سر این خیالات مریض من می کشیدی . خدایا این خیالات آرومم نمی زارن .
خدایا در این دنیای بزرگ منو هم به اندازه یه گنجشک در نظر بگیر . تو لطفت به گنجشکا خیلی زیاده . اونا از دست دوستا و دشمناشون نگران نیستن .اونا فکر زمستون آینده نیستن . اونا غم روزی رو نمی خورن . برای اونا زمین تو پهناوره . اونا مثل من توی قفس نادونی گرفتار نیستن . اونا مثل من پاشون توی زنجیر هوس و ندانم کاری بند نمیشه . اونا خیلی به تو امیدوارن و چیزی برای آینده شون پس انداز نمی کنن . اونا مثل من مجبور نیستن با همسایه های مردم آزار خدانشناس همدم بشن و هزار جور نکبت ساز و آوازشونو تحمل کنن .
خدایا نمیدونم آیا ممکنه تو بهشتت برای منم جایی داشته باشی ؟ من از این زندگی تکراری خسته ام .می دونم که هر جای دیگه هم بودم آسمون همین رنگیه . همه جای دنیا آدما که از خود بیخود میشن و میزنه به سرشون بدنشونو می پرستن و جز خوردن و خوابیدن و ولگردی و بازی های مسخره و سورچرانی و سرگرمی های تهوع آور و مردم آزاریهای کثیف ، مغزشون به هیچ چیز دیگه فکر نمینه . البته وقتی از این کارها خسته میشن شروع میکنن مثل بلبل در باره همون خیالات مسخره وراجی کردن یا با کلمات بازی می کنن و می خوان مثلا ادای شاعرا رو دربیارن . البته تو دنیارو خیلی زیبا و تازه آفریدی و هیچ وقت طلوع و غروب خورشیدت کهنه نمیشه . اگه توی بهشتت برام یه کلبه کوچلو بدی هر روز که از خواب پا میشم توی اون کلبه میشینم و هزار بار یا الله میگم و هزار صلوات ختم می کنم . فقط میخوام یه جایی باشه که از پنجره اش به پرنده های بهشتی و خونه بهشتی ها نگاه کنم و روزی یکی دو بار خونه پیامبرو نگاه کنم و ببینم با نوه هاش چه بازی هایی می کنه
خدایا حالم این روزا اصلا خوب نیست . دلم گرفته . خسته و وامونده ام . پریشان حال و درمانده ام . ملول و بیحالم . اما فکر می کنم حتی شیطون هم از کارم خیلی راضی نیست ؛ اما بدبختی اینه که خودمم از اموراتم راضی نیستم و دلم گواهی میده که بفهمی نفهمی تو هم ازم راضی نیستی . چه خاکی به سرم کنم . مصیبتم یکی دوتا نیست . زن و بچه هام هم از من راضی نیستن . خدایا حالا با این وضع من چه گلی به سرم بزنم .