حکایت اول : همین پریروز توی تهران با مردی برخورد کردم میانسال که از گرفتاریهایش حرف می زد . می گفت گرانی مردم را به ستوه آورده . اما مشکل من مشکل تنگی دو دریچه ریه پسرم است . این بیماری از بیماری های خاص است و در ایران قابل درمان نیست . پسرم را خیلی دوست دارم و اگر مشکل ریه پسرم حل نشود بر قلبش فشار وارد می آید و عمر چندانی نخواهد داشت . الان هم سه چهار متخصص برجسته کشور از بس مطبشان رفته ام و از وضع پسرم خبردارند تلفنشان را داده اند و هر وقت خواستم می برم مطبشان . اما آنها نمی توانند کاری بکنند . همه زندگی ام شده این بیماری پسرم . به خاطر درد پسرم جایی نیست که نرفته باشم . تنها جایی که گفتند می تواند مشکل پسرم را حل کند یک بیمارستان تخصصی در بستون امریکاست . آنها هم هزینه عمل فرزندم را70000 دلار اعلام کردند . آقای دانش جعفری وزیر اقتصاد قول مساعد داده که به جای دلار 900 تومانی دلار 500 تومانی در اختیارمان بگذارند . با این حساب ، دولت 34000 دلار کمک می کند . پیش احمدی نژاد هم رفتم و دستوراتی داد ولی به جایی نرسید تا این که روزی دیدم خیابان شلوغ است و اسکورت و اینها . معلوم شد که احمدی نژاد دارد می آید . رفتم جلو و با دستم اشاره کردم که دستورات شما به جایی نرسید . احمدی نژاد توی ماشین دستانش را با ابهام تکان داد که چه می گویی ؟ دست آخر به راننده اش گفت نگهدارد و مرا خواست و گفت حرفت چیست ؟ گفتم قضیه پسرم و وضع ریه هایش و قول شما و عملی نشدن دستورتان ... خدا حفظش کند دستوراتی به اطرافیانش داد یادداشت کردند و می خواستم صورتش را ببوسم که گفت زشت است . رفتم ریاست جمهوری دیدم 17000 دلار هم از آنجا دستور داده کمک کنند . البته گفتم پولها را به من ندهید بلکه به حساب بیمارستان مذکور واریز کنید . از فامیل و اینها هم حدود ده دوازده میلیون جور کردم مانده بقیه اش . الان هم شب و صبح کار می کنم که بقیه اش را جور کنم .
حکایت دوم : دیروز پسر جوانی حدودا 22 ساله را دیدم که از دختران فراری می گفت . گفت در خانی آباد و در طبقه دوم خانه شان زندگی می کند و پدر و مادرش طبقه اول . از کاترین خرس ، دختر فراری گنده ای صحبت می کرد که یک تنه سه چهار نفر را زمین می زد و روی صورتش خط چاقو بود . روزی از پشت موتور زمین افتاد و مرد . دختر 15 ساله دیگری بود که از صورت و گلو تا شست پایش پر بود از جای زخم و خط و نشان چاقو و درگیری . دختری هم بود که اخیرا توی راه سوارش کردم . دختر پاکی بود . از مراغه آمده بود تهران . می خواستند به زور شوهرش دهند که فرار کرده بود . جایی برای ماندن نداشت او را به خانه خودم بردم . ده روز نزد من بود . گفتم پدر مادرت اعتراض نکردند ؟ گفت : آنها نفهمیدند . من جدا زندگی می کنم . گفتم : فکر نکردی که ممکن است به جای رفع مشکل او خودت به لغزش بیفتی . گفت : وقتی خیلی گنده هایش وسوسه می شوند من که جوانی کم سن و سالم وضعم معلوم است . اتفاقا هفت بار به گنار افتادم . گفتم : از کجا می گویی آن دختر ، دختر پاکی بود . گفت : این را از لحاظ گفتم که هنوز باکره بود . من وادارش کردم که برود با خانواده اش تماس بگیرد و به شهرشان برگردد . توی تلفن پدرش می گفت : می کشمت ولی خواهرانش التماس می کردند که برگردد . بعد از ده روز که خانه من بود رفت ولی دوباره برگشت و نمی رفت تا این که با کلی مکافات به شهرشان برگرداندم . این پسر می گفت از صبح تا ساعت پنج عصر استراحت (!؟) می کند و بعدش تا ساعت یازده شب می رود مسافر کشی . حتما به دنبال رفع مشکل دختران فراری است ! چون شبها کار راحت تر است و پلیس هم در مرخصی بیشتر .
حکایت سوم : این حکایت هم پریشب در گذرم از شهر قم اتفاق افتاد . شب هنگام داشتم در بلوار امین قم قدم می زدم . کنار پل پسری 14 – 15 ساله را دیدم که داشت توی کیسه های زباله تل انبار شده جلو رستوران دنبال چیزهایی می گشت و آنها را توی گاری اش می گذاشت . صدایش کردم و گفتم چه می کنی ؟ گفت از روستاهای همدان آمده اند و دو برادر و یک خواهر دارد که از خودش کوچکترند و پدرش به خاطر بیماریهای شدید معده و ضعف بدنی زمینگیر شده است . آنها در امین آباد قم در زیرزمین خانه ای زندگی می کنند که این پسر بیست هزار تومان اجاره ماهانه آن را به اضافه خرج اعضای خانواده باید در بیاورد . ( زیرزمین بیست هزار تومانی معلوم است چطور جایی باید باشد ). البته ماهانه بیست سی هزار تومان هم قسط دارند .گفتم شام خورده ای ؟ گفت چند دقیقه قبل توی همین خیابان حاج آقایی برایم ساندویچ خرید . او باید هر شب در تاریکی و سرما از ساعت پنج عصر تا 10 شب اشیای پلاستیکی و چوب و .... را از میان زباله های مناطق مختلف شهر جدا کند و به جایگاه خاصی در منطقه ۲ شهرداری ببرد تا بتواند ماهی 40 هزار تومان بگیرد . گفتم اگر چیزهایی مانند بیسکویت و دستمال کاغذی و آدامس و پفک بفروشی که سودش از اینها بیشتر است . گفت اتفاقا مدتی همین کار را می کردم ولی یک بار دو سه تا از پسرای گردن کلفت پولهایم را از چنگم در آوردند . می گفت روی مدرسه را ندیده و خواندن و نوشتن نمی داند . برادر دیگرش هم مثل خودش اشیای اسقاطی جمع می کند و می فروشد ولی مبلغ ناچیزی است . می گفت اگر پنج شش هزار تومان داشتم توی آشغالها وول نمی خوردم . دوازده هزار تومان به او دادم و گفتم برو با اینها خرت و پرتی بخر و بفروش . پسرک در تاریکی در حالی که دست و پایش را از شادی گم کرده بود آمد صورت مرا بوسید . من هم صورت او را بوسیدم . آدرس خانه شان را به من داد و گفت اگر شام نخورده ای برویم شب خانه ما پدرم خوشحال می شود . گفتم نه ، نمی توانم . شماره تلفن همراهم را دادم و دوباره بعد از روبوسی و کلی دعا از او جدا شدم . نیم ساعت بعد تلفنم زنگ زد . آن پسرک بود از سر خیابان زنگ زده بود و تشکر و دعا می کرد و می گفت کلی بیسکویت و خرت و پرت خریده که فردا بفروشد . گفتم من در قم زندگی نمی کنم اما اگر مشکلی داشتی به من زنگ بزن .
یادآوری : انصافا طراح این سوالات با حسن سلیقه (!)و ظرافت و تیزبینی عجیب و هنرنمایی خاصی روی دست سلمان رشدی و کاریکاتوریست دانمارکی زده و زحمت سایت های ضد دینی را کم کرده . البته اگر این ماجرا در جمهوری آذربایجان اتفاق می افتاد در ایران ضمن تعطیلی حوزه های علمیه سه روز عزای عمومی با راهپیمایی سراسری صورت می گرفت .
ضمیمه دوم : سوالات توهین آمیز را هیچ کس ندیده بود !
ضمیمه سوم : اللهم ارزقنا توفیق الپارتی فی الدنیا و الاخره : از مجموعه شوخی های جبهه
ضمیمه چهارم : دکتر جاسبی : مردم بدانند که دانشگاه در سال ۸۴ بازاء یک میلیون ودویست هزار دانشجو صرفاْ هفتصد میلیارد تومان شهریه گرفته ودانشگاه های دولتی بازاء فقط سیصد هزار دانشجوی روزانه خود یک هزار و سیصد و پنجاه و پنج میلیارد تومان از بودجه دولت دریافت نموده اند . مردم باید بدانند که دانشگاه دولتی این کشور این کشور هفت برابر دانشگاه آزاد شهریه می پردازد .
ضمیمه ششم : سانفرنسیسکو : پایتخت برده داری جنسی جهان
سلام آپم
سلام . خیلی زیبا بود و قابل تامل . دردهایی که در جامعه هست و هر روز بی تفاوت تر می شویم هر روز . خدایا مباد که آنقدر بی تفاوت شویم که همه چیز را فراموش کنیم . همه چیز را
.
.
.
کاش در آنروز موعود انتقام حضرت ما هم جزو رجعت کنندگانش باشیم ..
.
.
.
... لذا خداوند عذاب سختی را بر آن کسانی نثار نموده اند که آنگونه کرده اند بر ولی و جانشینش بر روی زمین .خداوند متعال در چهار مرحله اتقام سختی از آنان می گیرد . . .
.
.
.
دولت عاشقی به روز شد منتظر قومتان
کارت حرف نداره خیلی زیبا بود موفق باشی
شریک عشق تو شدن یعنی همنفس شعر و ترانه شدن یعنی چون ابری تیره به دریا زدن دیوانه شدن شریک عشق تو شدن یعنی عاشقی به سان یک مجنونی یعنی قطره بارانی در دل کویر جاری شدن شریک عشق تو شدن یعنی دیوانه وار عاشق شدن زدن به کوه و بیابان و سرمست لحظه ای دیدار تو شدن
با سلام و درود بر شما[لبخند]
با مطلبی در خصوص خلاصه ای از شرح حال...بروزم.[گل]
علامه حسن حسن زاده آملى متولد ۱۳۰۷ ایرا از توابع لاهیجان
ـ ورود به مدرسه علوم دینى ۱۳۲۳
ـ بهره مند از محضر اساتیدى چون علامه طباطبایى، محمد حسن طباطبایى، سید مهدى قاضى تبریزى، علامه رفیعى قزوینى، آیت الله شعرانى، حاج سید محمد قاضى تبریزى، آیت الله الهى قمشه اى، شیخ محمد تقى آملى، سید احمد لواسانى، آیت الله عزیزالله طبرسى، غروى آملى، میرزا ابوالقاسم فرسیو، محمدحسن فاضل تونى
آقا میرزا احمد آشتیانى
ـ انتشار بیش از هفتاد و هفت کتاب در حوزه ریاضى
ادبیات و علوم دینى
ـ برخى از آثار او عبارتند از: کلمه علیا در توفیقة السماء، حول الرویه، رساله امامت، دروس اتحاد عاقل به معقول، نور على نور در ذکرو ذاکرو مذکور، گشتى در حرکت، تقدیم و تعلیق رساله، انسان در عرف عرفان، هزار و یک کلمه، انسان کامل در نهج البلاغه، اختلاف منظر و انکسار نور، مدارج و عارج و...
×((اللهم عجل لولیک الفرج))×
سلام استاد
خوبید ؟
بلاگ جدید باز کردم
قدم رنجه فرموده و مسرورمان گردانید
یاحق - پریشان
سلام استاد
ممنون که به من سرزدید . مطلب را خواندم جالب بود .
موفق باشید
ای کاش راهی برای رفع اینگونه مشکلات بود تا از دیدن یا شنیدن اینچیزها اینقدر نرنجیم براستی چه باید کرد آیا مشکلات ما فقط این یکی دو تاست شاید چندین میلیون انسان ویا همون مسلمان اینطور زندگی میکنند اما ما بی تفاوت وبدون احساس مسئولیتی از کنار این موارد اونم به بهانه (از دست من کاری بر نمیاد دولت خودش یه کاری بکنه) رد میشیم که مثلا وجدان خودمونو آروم کنیمراستی استاد محترم از شهرام جزایری مطلبی ننوشتی باید موضوع جالبی برای این مطلبت باشه
موفق باشی
به نظر من شهرام جزایری فرد بسیار موفق و قدرتمندی بود . سالها توانست با زرنگی میلیاردها روی هم بگذارد و سالها مطبوعات و مردم را سر کار گذارد و به ریش قوه قضاییه و هفتاد میلون نفر بخندد و بعدا با خنده های ملیحی که صفحه اول همه روزنامه ها نشان می دهد با صلابت و استواری همه پلیس ایران را هم به مسخره گرفته و فلنگ را ببندد و خیلی راحت میلیارها ثروت و خاندانش را به خارج بفرستد و بعد از تهیه مبالغ میلیاردی به عنوان پول توجیبی به تفریح به دوبی یا هر جا که دلش خواست برود و تعطیلات عید را خوش بگذراند . ....
سلام
هر سه حکایت رو خوندم در مورد رفتار رئیس جهمور حرفی ندارم بگم جز اینکه کسی که می پذیره که یه چنین مسئولیتی رو قبول کنه باید هم اینگونه رفتار کنهو با خود مردم باشه.
در مورد دخترای فراری و کار پرثواب اون پسر!!!!!!!!! حرفی ندارم جز اینکه یه نیشخند بزنم و بس.
اما فقر همیشه و همه جا هست و نمیشه کاریش کرد کاش به جای اینکه دعوا سر اینکه کی سر قدرت باشه این باشه که چه جوری میشه ایران رو آباد و ایرانی رو سرفراز کرد.
فعلا تا بعد
به نام خداوند یکتا
با سلام خدمت شما دوست گرامی
امیدوارم حالتون خوب باشه
زیبا نوشتید.
از شما دعوت میشه تا به وبلاگ محبت تشریف بیارید و با نظرات سانده تون ما را در ادامه ی راه یاری بفرمایید.
موفق باشید.
یا علی
سلام دوست عزیز
من که دیگر رویم نمیشود در وبلاگ شما نظر بدهم، ناسلامتی شما جزء اولین دوستان وبلاگی من هستید. یاد هست اوایل، نظری داده بودید با این مضمون که اگر تلاش کنم میتوانم بنویسم.(محترمانه این جمله: "اگه ترشی نخوری یه چیزی میشی!") نمیدانم حالا چقدر موفق شدهام. نمیدانم حالا توان نوشتن یافتهام؟ یا هنوز در اول راهم.
خودم که فکر میکنم یک قدم هم عقبتر از اول راهم.
به هر حال از شما دوست عزیز تشکر میکنم که همیشه با نظرها و نقدهایتان بنده را در نوشتن، کمک میکنید.