دوستانش یکی پس از دیگری رفتند
و او تنها مانده در این برهوت ظلمانی
در انتهای راهی بی بازگشت بی صبرانه به انتظار ایستاده
در کنار ساحل فراموشی
و ناگهان ! آری !
قایقی آمده است
و به شما می سپارد همه هستی خود
هرچه دارد این است
موجی پر زصدف
و دیگر هیچ
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بدینسان زندگی ننگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
و "طرحی نو دراندازیم"
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است