نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش
به پسرم درس بدهید
او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد ، انسان صدیقی هم وجود دارد . به او بگویید ، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود . به او بیاموزید ، که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست . می دانم که وقت می گیرد ، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش ، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد . به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد . از پیروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر دارید . به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید .
اگر می توانید ، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید . به او بگویید تعمق کند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود . به گل های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند ، دقیق شود .
به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد . به پسرم یاد بدهید با ملایم ها ، ملایم و با گردن کش ها ، گردن کش باشد . به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند .
به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند .
ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید . اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند . به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد .
به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند ، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست
به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد .
در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید ة اما از او یک نازپرورده نسازید . بگذارید که او شجاع باشد ، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید ،
پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است
سید جمال الدین اسد آبادی گفته است : اگر ما بخواهیم غربیان را به اسلام دعوت کنیم اول باید به آنان بگوییم که ما نیز چون شما مسلمان نیستیم و بیاییم هر دو با هم به این آیین باشکوه ایمان بیاوریم . زیرا اگر بگوییم ما با این وضع و حال مسلمانیم همه از اسلام گریزان خواهند شد . حقیقت آن است که اینک از آن همه مظاهر اسلام و مسلمانی و عزت و شکوه جهانی مسلمین در همه ممالک اسلامی به جز نام ها و نشانه ها و رسوم ظاهری و پیکری نحیف و رنجور و مسخ شده از اسلام و قرآن باقی نمانده است . کدام مسلمانی است که سفر به لندن و نیویورک را برای خود بزرگ ترین رویای زندگی و افتخار غرور انگیز تلقی نکند و سفر خود به این ممالک را با آب و تاب به همگان یادآور نگردد ؟ امروزه نه از مردان بزرگ روراست و قاطع واهل فضیلت خبری است و نه از شجاعانی که بر سیمای تبهکاران سیلی عدالت خواهی بکوبند . همه جا را تملق و تظاهر و خرافات رنگارنگ فرا گرفته و از دین محمد و آیین علی جز شعر و سرود و شعارها و رسومات ظاهری و چه بسا ساختگی باقی نمانده است . آیا ظهور موعود جهانی نزدیک نیست ؟ آیا نشنیده اید که او به زودی پرچم خویش را بر فراز قدرت های جهانی به اهتزاز در خواهد آورد و بسیاری از مدعیان اسلام و مسلمانی نه در کنار او بلکه رو در روی وی شمشیر خواهند کشید و اسلام و دیانت او را نخواهند پذیرفت ؟ آیا نخواهند گفت : این مرد دین و قرآن دیگری آورده است ؟ آیا پیامبر بارها نفرموده بود مسلمانی یعنی سلم و صلح و مدارا ؟ آیا پیامبر نفرمود مسلمانی عرب و عجم نمی شناسد ؟ آیا پیامبر نفرمود نماز و عبادت سرلوحه مسلمانی است ؟ آیا مسلمانی ابوذر جز در صداقت او بود ؟ آیا مسلمانی علی جز در حکمت و شجاعت و عدالت او بود ؟ کجاست آن حکمت و معرفت و غیرت علوی ؟ کجاست آن مردانگی مسلمانی که می میرد ولی خود را به ننگ و ذلت و نکبت و رذالت نمی آلاید ؟ کجاست آن مسلمانی که از شنیدن فجایعی که بر مسلمانان و بلکه انسان های بیگناه دیگر فرو می بارد قالب تهی کند ؟ کجاست مسلمانی که از متروک شدن آیات حق و عدل قرآنی بر خود بلرزد و از آتش دامنگستر شهوت و فساد و لجام گسیختگی امت اسلام و سران مسلمین ناله خونبار بر آورد و علی وار بر چاه فریاد کشد و آه و حسرت دردناک فرو خورد ؟ آیا اسلام به تاریخ پیوسته است ؟ آیا حقیقتا لباس زیبای اسلام بر تن ما سزاوار است ؟ آیا چقدر می توان گفت که کوچه بازارهای ما و برنامه های هنری ما و نوع برنامه ریزی ما و جشن ها و عروسی هایمان با فضای فرهنگ دینی سازگاری دارد ؟ آیا مسلمانی ما بی عیب و نقص و بی غل و غش است ؟ آیا مسلمانی ما با هیچ نوع جهل و حماقت و خرافه و دنیا پرستی و سود جویی و ریا کاری آمیخته نیست ؟ آیا پیامبر اینک از دست امت خود آزرده خاطر نیست ؟ آیا باور نمی کنید که پیامبر در قرآن شکوه کنان به خدا می گوید : پروردگارا امتم این کتاب بزرگ را از متن زندگی و اندیشه و فرهنگ خود کنار نهاده اند ؟ آیا باور نمی کنید که قرآن به همه ما می گوید : ای مومنان مدعی اسلام و مسلمانی بیایید از نو و دوباره و از ته دل به خدا و دین پیامبر او ایمان بیاورید ( یا ایها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله / نساء : ۱۳۶)
خدا نور است . روشنی دل و دیدگان است . فروغ جان و جهان است . پرتو هستی و حیات است . خدا خود برهان مبین و نور آسمان ها و زمین است . کسانی که دل هاشان از این نور پر فروغ محروم است خدا را در لابه لای کتاب ها و میان براهین و استدلال ها می جویند و چه بسا که به خدا نمی رسند بلکه به اشباح و اوهام ذهنی و یا توهمات شیطانی می رسند و سر از سفسطه هایی در می آورند که به قول تورات « احمق در دل خود می گوید خدا نیست » اما آفتاب را به اثبات حاجت نیست . اهل ایمان را به براهین فیلسوفانه نیاز نیست . چرا که دین عبارت است از جانبازی در راه جانان و عسق مردانه و بی شائبه به حق و حقیقت و کمال خضوع و بندگی و معرفت و معنویت . اهل کفر هم که سر در پندارهای واهی و زمزمه های شیطانی دارند و در ذهنیت تاریک آنان از نور خدا خبری نیست . در فلسفه و اندیشه و دانش آنان قداست و معنویت و خدا ارج و قرب و فروغی ندارد . به سخن حسین بن علی خدا از دلایل و براهین روشن تر است و اگر دلایل از فروغ کمتری برخوردارند آیا با شمع می توان اشعه لایزال و جهان تاب آفتاب هستی را اثبات کرد ؟ زهی خیال باطل !
تنها بهره ای که مااز این جهان خاکی وانفسا با خود خواهیم برد عشق پاک آسمانی است . هر کس دلش به عشق زنده باشد همیشه زنده است و پاینده . همه زندگی با همه عظمتش پیوسته رنگ می بازد اما مشعل عشق در جان آدمی خاموشی ندارد . عشق های زنده و ماندگار داروی دردهای بشریت است . اگر زندگی از عشق تهی گردد خشم و خشونت و شهوت جای آن را می گیرد . اگر دلها از عشق لبریز گردد دردهای جانکاه از دلها بیرون می ریزد :
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
هر خانواده ای که از عشق تهی گردد به نوعی تجارتخانه تبدیل می گردد یا مرکزی برای تهیه و تکثیر بیماری های روانی و عصبی می گردد .
در حدیث مشهوری (به نقل استاد مطهری در جاذبه و دافعه ) آمده : هر کس عاشق گردد و عشقش را کتمان کند و به ناپاکی نیالاید و بمیرد شهید مرده است . یا روایت است که هر کس در بستر اما به عشق محمد و آل محمد بمیرد شهید مرده است .