خواست ملت ایران :
داشتن فن آوری هسته ای حق ماست
ما ضمن محکوم کردن قطعنامه غیر حقوقی و غیر قابل قبول شورای حکام با امضای این بیانیه اعتراض خود را به این اقدام شورای حکام و سیاست های دوگانه کشورهای قدرت مند جهان در تلاش برای محروم نگه داشتن کشور بزرگ ایران از دانش هسته ای ابراز می داریم .
داشتن دانش هسته ای حق و خواست ملی تمامی ایرانیان است
فلسفه دانشگاه رفتن و دانشجو شدن بعضی ها !!!!
امروزه دهها موسسه و دانشگاه انتفاعی و غیر انتفاعی داریم که میلیونها نفر از دختر و پسر و پیر و جوان در آنها مشغول به تحصیلند .کلاس های بعضی از این مراکز شبیه تالارهای مهمانی است و محوطه آنها محلی برای همدلی و همدمی عشاق و رد و بدل کردن دل و قلوه و قهقهه های مستانه و خاطرات عجیب و غریب و مشاهده آلبوم عکس هایی که زوج های جوان و عاشق در پای این درخت یا آن کوه انداخته اند . البته سالن اینترنت و اتاقهای کامپیوتر و ایمیل های پیاپی هم بدین منظور استفاده زیادی دارد . آدم به فکر فرو می رود که واقعا انگیزه و فلسفه دانشگاه رفتن و دانشجو شدن بعضی ها برای چیست ؟ مادری با مشکلات مالی و شخصی زیاد ، دست دخترش را گرفته و برای ثبت نام به یکی از دانشگاههای پولی ( غیر انتفاعی )بدون کنکور آمده بود . مسئول ثبت نام پرسید : خانم شما با این همه مشکلات برای چه می خواهید دخترتان اینجا ثبت نام کند ؟ آن خانم گفت : خوب ! آمدن دخترم به دانشگاه از ماندن در کوچه ها که بهتر است !
سر یکی از کلاس های آغاز ترم در سال گذشته وقتی از انگیزه و اهداف آمدن به دانشگاه ، از دانشجویان سوال می کردم ، یکی از پسرها ، مرد مردانه و با شجاعت تمام گفت : خوب اگر ما لیسانس نداشته باشیم ، توی این دوره و زمونه کسی به ما دختر نمی دهد !
یک بار خانمی در درس من کم گرفته بود و می گفت با چه رویی بروم تهران و به شوهرم چه بگویم ؟
یک بار هم خانم دیگری مشکل روحی روانی در حد خودکشی پیدا کرده بود و روانشناس مشاور وی به من گفت که اگر وی در این درس بماند ، وضع روانی اش بدتر خواهد شد !!!
جلو دانشکده علوم پسر دانشجویی روی چمن ها دراز کشیده و قیافه اش نشان می دهد که شاید یکی دو سال است حمام نکرده و موهایش را شانه نزده باشد ، و خودش هم می گفت که حال این جور چیزها را ندارم . می پرسم : چرا به سر و وضعت و درسهایت نمی رسی ؟ اصلا چه می کنی ؟ گفت : ترم قبل فقط در یک درس نمره قبولی آوردم و در همه درسهای دیگر مردود شدم . بعد کاغذ پاره ای از جیبش درآورد و با لحن سوزناکی شعری برایم خواند که آن را با لهجه محلی در باره عاشق شدنش سروده بود ، وگفته بود که چگونه بارها به کوچه لیلی اش رفته و با بی اعتنایی او را رانده اند و اکنون نا امیدانه ، عمیقا در خلسه آن عشق فرو رفته است . او می گفت : پدرم دبیر است و از شهرستان می آیم و ترم گذشته به دلیل مشکلاتی خوابگاهم را هم از دست دادم واکنون آواره یک شب نزد این دوست و یک شب نزد آن دوست می مانم . خوشحالی من در این است که لااقل پدرم از وضع و حالم خبری ندارد .
همین هفته گذشته دانشجویی با پدرش از شهرستان پیش من آمده بودند و پدرش می گفت : دیشب که شنیدم پسرم باید از دانشگاه اخراج شود ، داشتم سکته می کردم . من کفش شما را می بوسم ! من پای شما را می بوسم ! خواهش می کنم کاری برایش بکنید ! پسر گرامی ایشان پس از چهار پنج سال افت تحصیلی متوالی معدلش نهایتا به 80/11 می رسد و با نظر آموزش قرار بود برای ترمیم معدل دو درس تابستانی بردارد تا معدلش به 12 برسد ، ولی از بخت بد ، آن سبو بشکسته و آن پیمانه ریخته و کار از کار گذشته بود و امروز و فردا باید حکم اخراجی اش را از دانشگاه بگیرد .
دختر خانمی به منزل ما زنگ زده که پدرم دانشجوی شماست و زیر ده نمره گرفته و می دانید که چقدر زشت است که یک پیرمرد در درس این گونه مردود شود . مشکل روحی پدرم را درک کنید !!!
من خودم عضو هیات علمی دانشگاه دولتی هستم . اما گاهی در دانشگاههای غیر انتفاعی و آزاد و موسسات آموزش عالی دیگر هم تدریس می کنم . فراوان می بینم که امروزه دانشجویان زیادی به دلایلی غیر از آموزش و تحقیق و رشد علمی و از بد حادثه سر از دانشگاه درآورده اند . مدتی پیش دانشجویی داشتم در دانشگاه جامع علمی کاربردی که خانم پنجاه ساله ای از تهران بود و از تهران که می رسید ، کیف بزرگی در بغل در انتهای کلاس به خواب عمیقی فرو می رفت . علت ادامه تحصیل خود را این گونه بیان می کرد و می گفت : می خواهم دو سال بعد با حقوق بیشتری از اداره بازنشسته شوم . یک بار گفتم : وضع درس هایت خیلی بد است ، با این وصف مشکلاتت بیشتر خوهد شد ، گفت : آره مامانم( !!!!) از شما التماس دعا داشت و به من اکیدا سفارش کرده که اگر این ترم در بیش از دو درس بمانی ، دیگر نمی گذارم دانشگاه بروی ! این خانم هم در عالم مجردات می زیست و هنوز شوهر نکرده بود ، ولی خوشبختانه در سن 50 سالگی هم از مامان حرف شنوی داشت ( قابل توجه بچه های کوچک تر ) . این خانم از سر سادگی یا زرنگی زیاد از بایگانی اداره شان به عنوان کار تحقیقی نوشته ای تایپ شده برایم آورده بود در باره خودکشی که حدود۱۱۰ صفحه و یک کیلو می شد . از تورق آن به سادگی معلوم بود که مربوط به حوالی سالهای ۱۳۵۴ ـ۱۳۵۵ می شود .
یک بار هم در داشجوی خانمی در همین سن و سالها وسط یک بحث خیلی گرم و مهم که همه سراپا گوش بودند ، فضای بحث را شکست و گفت : استاد ! ترا به خدا از این استادها بپرسید که با این همه مطالب علمی چی از جان ما دانشجویان می خواهند ؟! بابا اذیت هم اندازه ای دارد ! اینها ما را زجر کش می کنند .
یکبار هم داشتم مطالب کلاسهای قبلی را به صورت دسته جمعی با دانشجویان مرور می کردم ، دانشجوی تنبل و بی فکری هم در کلاس بود که وقتی نوبت پرس و جو از ایشان رسید ودر پاسخ درماند ، با نوعی جسوری و شجاعت (!!!) خاص ، گفت : استاد مگر این جا کودکستان است که هی از دانشجویان از درس ها می پرسید ؟! من هم بلافاصله با همان اندازه جسوری و شجاعت گفتم : نه کودکستان نیست ، و کاش کودکستان بود ! زیرا عشق و شور کودکان به درس و سوال و جواب به اندازه ای اشتیاق انگیز است که همه آن را دوست دارند و متخصان تعلیم و تربیت می گویند اگر آن روحیه حفظ شود ،در ادامه شاهد خلاقیت های بزرگی خواهیم بود .
خانم دانشجویی هم داشتم که وسط کلاس بیرون می رفت تا در این فرصت ، به نوزادش شیر بدهد و برگردد . این که خوب است . اما دختران و پسران زیادی هستند که به مامان و بابایشان می گویند : تا شب دانشگاه تشریف دارم . اما یا اصلا به دانشگاه نمی روند و اگر رفتند ، در این جا و آن جای دانشگاه می پلکند و وقت می گذرانند و دقایقی در کلاس ها آرام و قرار ندارند که به مطالب استادی گوش بدهند و اما دنیای شاعرانه ای دارند و در زیبایی های طبیعت و رویاهای دوستانه و سرگرمی های ویژه و دنیای دیگری سیر می کنندکه هیچ ربطی به درس ودانشگاه ندارد .
استادی می گفت : پسر جوانی را دیدم که در فضای سبز دانشگاه پرسه می زند . به او گفتم : برای چه به این جا آمده ای ؟ گفت : برای گردش ! گفتم : خوب برو پارک ! گفت در آن جا نیروی انتظامی اذیت می کند !
واقعا ، آدم گاهی این همه دانشجو با دنیاهای متفاوت و شرایط دشوار و گرفتاری های عجیب و غریب و سن و سالهای بسیار مختلف را که می بیند ، با خود فکر می کند که آنان برای چه به دانشگاه می آیند و می خواهند چه کنند ؟ در این دانشگاه مادری با دخترش سر کلاس من نشسته و در دانشگاه دیگری پدری با دخترش دانشجوی من هستند . ان شاء الله که همه آنها برای تحقیق و مطالعه و درک عمیق علمی و کارآمدی و تخصص علمی و خدمت به فکر و فرهنگ به دانشگاه آمده اند . اما پس این دهها نوع عطر و ادکلن و تیپ و قیافه های نمایشی درست کردن در کلاس ها و آن همه اشک و آه و ناله نمودن و تغلب و سفارش و هزار شگرد عجیب و غریب نزدیک امتحانات برای چیست ؟ و آن همه سرگرمی و تفریح و ول معطلی بودن در محیط های دانشگاهی چه معنایی دارد ؟ این همه ترقه بازی های مهیب در وسط کلاس درس یا وسط سالن دانشگاه و یا حین تدریس انداختن و لرزاندن دیوار دانشکده به طور مکرر ، آن هم بیست روز مانده به چهارشنبه سوری چه معنای علمی دارد ؟ این همه پرونده های تل انبار شده مشروطی ها و اخراجی ها برای چیست ؟ خلاصه دم خروس هم هست و قسم حضرت عباس هم و نمی دانم کدام را باور کنم . البته دم خروس آن قدر زیاد است که شاید کسی اصلا به یاد حضرت عباس نیفتد .
ای راز جاودانی !
ای یاور نهانی !
ای راز جاودانی !
ای فراتر از بلندی !
ای پاکتر از سفیدی و روشن تر از روشنایی !
ای آن که همیشه با ما بودی، یاری کنان ، و ما بی تو قدم می زدیم ، شکوه کنان .
ای دریای پاکی که ما را به اعماق خود فرا می خوانی !
و هر دمی این ظلمتکده زمین ، چونان زورقی شکسته در میان امواجت فرو می رود و فرا می آید .
ای خدای منزه و مقدس !
ای قدوس !
که یاد و نامت در همه جانها و جهان ها و در همه آسمان ها و زمین ها به عظمت وستایش بلند است .
و هر ستایش و سپاسی از هر چیز و هر کس و برای هر چیز و هرکس ، تنها از آن توست و هر ستایشی از تو آغاز می گردد و به توباز می گردد .
که اذهان کوچک و ارواح پلید دلمرده ، به خیال خویش نام تو را آلوده اند .
سخنان تو را آلوده اند .
فرستادگان تو را آلوده اند .
الهاماتت را دروغ می پندارند .
آنان تو را با آدمک ها مقایسه می کنند .
آنان منافع و حقوق خود را فراتر از تو می دانند .
آنان با شمع مرده در دل ظلمات به جست و جوی نور تو برآمده اند .
اما تو را نمی خواهند و تو را نمی جویند .
آنان دلبرده شیطانند و الهام یافته ابلیس .
آنان حباب وار خود را از همه آبشارها بلند تر می دانند .
آنان در منتهای جهل و حماقت تو را کوچک می بیینند .
جز خود کسی را نمی پرستند !
و خود را منطق همه فلسفه ها می انگارند !
و خویشتن را خدای دانش و بینش می دانند !
و پیامت و پیامبرانت را که پرچمدار نور و روشنی اند ، آیت جهل می خوانند !
و در لایه های تاریک مغز خویش فلسفه ها می بافند و آن را از تو و کلامت نورانی تر و راهگشاتر می بیینند !
و نشخار می کنند که دین و خدا نیز بافته ای ذهنی است !!!
و تو و پیامبرانت را در در گذشته های تاریکذهن و تاریخ بایگانی می کنند !
و بلند پروازانه می انگارند که بر فراز زمان از سیمرغان تو پیشی و بلندی جسته اند !
و به سفیران تو معلمی می کنند و تو را نیز در میان کلمات تو خالی به تحلیل می نشینند !
و همه نعمت ها وعنایات تو را حاصل مغزهای بیمار خویش می دانند !
ای خدای بزرگ !
از امواج سهمگین دریای دانش خویش قطراتی چند در صدفهای خالی و تاریک دلهاشان فرو ریز !
تا دریابند که تو نیز می دانی !
و خردی که به آنان بخشیده ای برگی از برگستان لایتناهی عقل کل توست .
و با خود نجوا کنند : ای لقای تو جواب هر سوال !
و از جانب خویش، نسیم حیاتی به سوی گورستان متروک اندیشه های آنان بفرست !
و طیفی از انوار خورشیدهای وجودت ، بر غارهای مومیایی و عنکبوتی شان بتابان !
و آب حیاتی به این دلهای خشکیده و روح های فسرده برسان !
شاید که زنده شوند !
شاید که بیدار گردند !
شاید که تو را جویند !
شاید که تو را یابند !
از درون سیه ماست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد ، همه دنیاست بهشت
خوشبختانه ما نفرین شده ترین و بدبخت ترین آدمهای روی زمین نیستیم . خیلی از ما بدبخت تر ها هم هستند که غبطه وضع و حال ما را می خورند و گاهی از ما بهتران بسیار خوشبختی هم می بینیم که هزار نوع فلاکت و بدبختی رنگین و ننگین در پرده دارند . چه شخصیت های مشهوری که وقتی داستانی از داستانهای پشت پرده زندگی شان بیرون می رود و نقل محافل می شود ، سراپای وجودشان در سرب مذاب درد و رنج فرو می رود و از عمق جان سوز می کشند . در سلسله مراتب بدبختی های زندانیان ، بدبختی هایی هست که نسبت به بدبختی های دیگر ، قله خوشبختی به نظر می رسد . توی سرمایه داران هم کسانی هستند که روزی هزار بار می میرند و زنده می شوند . بدبختی و خوشبختی در حساب بانکی کارخانه دار یا کارهای طاقت فرسای یک کارگر ساختمانی نیست . در کوخ ها و کاخ ها نیست . بدبختی و نکبت در نگاه های بد ماست . در رفتارهای ماست . در احساس ماست . در تکیه کلام های ما و روش و منش زندگی ماست . بدبختی و خوشبختی حاصل خامی یا پختگی و تجربه و بی تجربگی زیستن ماست ؛ بدبختی و خوشبختی در افق نگرش ما و زاویه دید ظهور می کند و خیمه می زند ؛ بدبختی و خوشبختی از ذات زشت و پلید ما جریان می یابد یا از گوهر نفیس وجود ما جوانه می زند . بدبختی و خوشبختی از درون ما می جوشد وبیرون می تراود ماست . این ماییم که به دیوارهای زندگی رنگ می زنیم و موسیقی زندگی ، اگر تلخ است یا شیرین ، همه از ارکستر روان ما بر می خیزد :
راه لذت از برون دان نی درون ابلهی دان جستن قصر و حصون
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد و آن دگر در باغ ترش و بی مراد
قصر چیزی نیست ویران کن بدن گنج در ویرانی است ای میر من