بی خیال داداش !

غفلت و روزمرگی و له شدن زیر چرخ سنگین زمان و بی حسی و بی خیالی جزء زندگی های ما شده است . جدی ترین امور زندگی به تدریج به نوعی سرگرمی و طنز تبدیل می شود . ما آدمهایی هستیم خوابنما و خوابگرد که در خواب و خیال و رویا زندگی می کنیم . درس می خوانیم . عشق می ورزیم . قهر می کنیم . از هم جدا می شویم . با هم می ستیزیم . اما کاش همه این امور در بیداری می گذشت . ما از زندگی و مرگ خویش و از فرجام کارهای خویش غافلیم و از حقیقت گریزان .ما در هیچ یک از امور زندگی جدی نیستیم . چون از انگیزه های واقعی خود بی خبریم . فضایی برای ما ساخته می شود که در آن به پرواز در می آییم بی آن که بدانیم چرا باید بپریم و چگونه و تا کجا باید برویم  و چرا باید این قدر از خود مایه بگذاریم . آهنگی برای ما نواخته می شود و به ساز این آهنگ می رقصیم و می نازیم و می سوزیم و می گرییم . ما معمولا راههایی را طی می کنیم که از سرانجامش بی خبریم . کارهایی می کنیم که به چند و چونشان واقف نیستیم . حرف هایی می زنیم که محتوای آنها ناگهانی به ذهن ما فروریخته است . نه کارهای ما کار درخوری است نه بیکاریمان معنادار است . نه از عبادت لذت می بریم نه از تفریح و سرگرمی . البته سعی می کنیم قیافه آدمهای شاد را به خود بگیریم و وانمود کنیم که از ته دل می خندیم . و از آن طرف هم وانمود می کنیم که در نماز غرق حالات عرفانی می شویم . خبرهای رسانه ها هم برای بسیاری یک سرگرمی روزمره شده است . چه اخبار و آمار مرگ و نابودی و کشته شدن ها و جنایات و چه اخبار شگفت آور چهارگوشه دنیا . همه به نوعی در کار و بیکاری غرق شده اند . بعضی با خدا قهرند و بعضی بی خدایی را افتخار می دانند . اما اینها شاید بیشتر از بقیه در خواب ناز باشند و موج بی خبری آنها را بیش از بقیه به صخره های زندگی می کوبد . اینها هم با خیالات خودشان خوشند . از خدا و دین و آیین تصاویر موحش و زشتی درخور ذهن و فکر خودشان ساخته اند و به توهمات خودشان فحش می فرستند . بیداری هم چیز خوبی است . اولین مرحله سفر انسانی از عالم برهوت به فضای واقعیت ،حالت یقظه و بیداری انسانی است .  خیلی از ماها در خواب زندگی می کننم . چون بیداری دردناک است. آگاهی خطرناک است . علی بن ابی طالب (ع) قرن ها قبل گفته بود که اگر از حقایق زندگی مطلع بودید سر به کوه و بیابان می گذاشتید و بر روی خارهای بیابان راه می رفتید و اشک می ریختید .

گلهای شادی در هفت سین مهربانی

         
                                                                                  
                                        

شاد باش ای عشق پرسودای ما     ای طبیب جمله علتهای ما

باز هم عید دارد از راه می رسد و بوی بهار و شادمانی و تحول گسترده ای در زندگی و طبیعت احساس می شود .عید و تعطیلی های آن شاید فرصت نیکویی باشد برای تجربه شادمانی ها . برای این که شادی را عمیق تر و وسیع تر حس کنیم تصور می کنم که باید :
۱ .
سعی کنیم واقعا شاد باشیم و شادی را از رویا و خیال و تصورات به واقعیت بدل کنیم . به جای بازی کردن نقش آدم های شاد حقیقت شادی را به زندگی ببریم و در شادمانی کاملا طبیعی و ساده عمل کنیم . به جای آن که تنها قیافه خودمان را زورکی شاد نشان دهیم از صمیم قلب مسرور باشیم تا چهره مان هم نشانگر شادی صمیمانه باشد . کمی به عاطفه و احساس و خیال ارزش قائل شویم . زندگی خشک نیست . آدمها فسیل یا پیچ و مهره نیستند . زندگی همه اش کار و درس و اداره نیست .
۲ .
شادی عمیق تر آن است که از اعماق روح و عمق وجود آدمی سرچشمه بگیرد . شاید لازم باشد با وضع و حال آشفته ای که داریم سر و سامانی به آن پستوی آشفته روحمان هم بدهیم و خانه تکانی روحی هم بکنیم . اگر شادمانی عمیق نباشد و با اعماق روح تماس نگیرد مانند امواجی سطح دریای وجودمان را نوازش داده و به زودی محو خواهد شد و در آن لایه های زیرین جان و روانمان بس فریادهای دلخراش و ناله های بی جواب که در سکوت و تنبلی و بی حوصلگی مرگباری را باید تحمل کند .
۳ .
شادی میوه روابط اجتماعی است . پس باید خودمان شاد باشیم تا در آینه جمعیت پیرامونمان شادی را حس کنیم . و بیشتر از طلب شادی از دیگران هر چه بیشتر مایه شادی آنان شویم تا در بازتاب شادمانی های بی انتها غرق گردیم . آری : عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد . مخصوصا اگر آن دل دلی دردکشیده و داغ دیده ای باشد . دل مادران که جای خود دارد .
۴ .
شادی واقعی انسان در گرو شادی طبیعت است و شادمانی گلها و گیاهان و هوای  تازه بهاری در پی شادمانی فرشتگان است و این در اصل و اساس خداست که همه را می خنداند و می گریاند . چرا که سر نخ همه خنده ها و شادی های ماندگار به دست قدرت لایزال حق تعالی بسته است . شادی عمیق تر روح ما نیز بدون رضایت الهی به نوعی شادمانی نمایشی و تلقینی و آبکی بدل خواهد شد . شادی های آمیخته با عصیانگری و غفلت از خدای بزرگ گاهی از دردها و غم های جانکاهی سر در می آورد : ای بسا خنده که صد اشک روان در پی اوست .
۵ . اگر غم و غصه ای داریم همه را ماننده خاکروبه ها دور بریزیم . افکار پریشان را از ذهنمان بشوییم . نگرانی های بیهوده  بدبینی ها و بداندیشی ها و دیوارها و فاصله های ساختگی را از بین ببریم .گذشته ها را فراموش کنیم و به آینده های روشن زندگی چشم بدوزیم . ببخشیم تا بخشوده شویم .  کدورت ها را به عقده و عقده ها را به کینه های درمان ناپذیر بدل نکنیم و یک اخم و تخم ساده را به جنجال خانوادگی نکشانیم .  آشتی و دوستی دوباره نیاز طبیعی همگانی است و نیازی به فلسفه و فکر و خیال ندارد . به جای توقعات خنده دار ،
پیش قدم شویم و با کسانی که قهر کرده ایم ناباورانه آشتی کنیم تا قدرت انسان را درک کنیم و طعم شادی ها با تمام وجود لمس کنیم .
۶ .
شادی نمادین را هم فراموش نکنیم . نباید چهره های ما قالبی یخی پیدا کند . گره از جبین بگشاییم و به روی دنیای تازه لبخند بزنیم . بگوییم و بخندیم و بذله گو باشیم و کسی را از خود نرنجانیم . رفتارهای طنزآمیز ظریف و سخنان مسرت بخش و امید دادن به دیگران و کمک به آنها و بخشیدن بعضی از بدهی های اندک آنان شاید چیز مهمی به نظر نرسد اما امواجی از شادی ها را در پی خواهد داشت . 
۷ . به دنیای بزرگ و خدای بزرگ تر آن و آدمها و گلها و رودخانه ها با نگاهی خوش بینانه و شادمانه و رضایت بخش بنگریم .پنجره های تازه ای را که تاکنون نگشوده ایم به روی طبیعت خدا بگشاییم و با چشمان دیگری به عالم و آدم نگاه کنیم گویی که اولین نگاه ماست . همه چیزهای خرد و کلان را در کنار زیبایی گلها و ماهی ها و سبزه ها و پهنه بیکرانه لطف خدا فراموش کنیم . و در سفره هفت سین سعادت ،  سادگی و سلامت و سازگاری و سربلندی و سرزنده بودن و سبکبالی و سوزعارفانه را از یاد نبریم .

                                                                                               
                                             

8 . هرگز نخواهیم که از راه درد و غم و اشک دیگران به شادی و خنده برسیم . ریشخند دیگران نمی تواند شادی واقعی به وجود آورد . ایجاد ترس و وحشت در دیگران برای شاد شدن شخصی  در ایام عید یک نوع حماقت عجیب فرهنگی است که به صورت عادت و سنت ناروایی در میان ما گسترش می یابد . انفجارهای رعب آور و آتش سوزی های مهیب یا تیراندازی به افراد یا آتش بازی با اتومبیل دیگران یا انداختن ترقه های بمب آسا و گوشخراش به سوی خانم ها یا توی ماشینها یا در مدرسه ها و حتی کلاس های درس دانشگاه ها تنها در میان ما کار سهل و ساده و رایجی است و در کشورهای دیگر کاری شرم آور و باورنکردنی و نوعی بزهکاری افراطی و بیماری شدید روانی و انحطاط فرهنگی  محسوب می شود .

۹ . شادی را سربه سر در کیک وشیرینی و میوه و آجیل و قهقهه نجوییم . بعضی از شادمانی ها و سرمستی ها نوعی بی خردی تهوع آور است . افراط در شادی به درد و رنج  و بدحالی و ملالت و خستگی مفرط بدل می شود . بعضی از غم های پاک و دل انگیز نیز لذت شادی بخشی دارند : 
    غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد    ساقیا باده بده شادی آن کین غم ازوست  
۱۰ . هر چه شادیها طبیعی و ساده و کم هزینه تر باشد به شادی واقعی بیشتری دست خواهیم یافت و هر چه مصنوعی تر و پر هزینه تر و غیرعادی تر و آمیحته با ترس و هیجان افراطی  باشد به جای شادمانی طبیعی و واقعی بر استرس ها و فشارهای روانی خواهد افزود و خستگی عصبی بیشتری به دنبال خواهد داشت . به طوری که شاید بعدها از شادی های متعارف و طبیعی هم محروم گردیم .

۱۱ . شادی و خنده امری کاملا طبیعی و انسانی است اما شکل ها و قالب های بروز آن تابع فرهنگ و عادات و الگوهای اجتماعی است . گاهی خنده و شادی خیلی طبیعی در شکل لودگی و قهقهه های مسخره و رفتارهای بیمارگونه ای صورت می گیرد که نشانگر  دوری افراد از آموزش های صحیح و عاری بودن از ادب و فرهنگ اصیل انسانی است . برخی  به جای لبخندهای ساده چنان صداها و حرکات عجیبی از خود بروز می دهند که موضوع طنز و تمسخر همگان می شوند و جالب این که از تمسحر شدن بیشتر هم احساس شخصیت می کنند . 
۱۲ . کم کم دید و بازدیدهای ایام عید هم به جای شادی بخشی و خاطره انگیزی به امور خنده دار و البته خسته کننده ای تبدیل می شود . این زمانی است که دید و بازدیدها بیش از اندازه رسمی می شود و  دیدن افراد و گفت و گو و تجدید خاطرات و تبادل عاطفی و شادمانی و ... مطلقا بی معنا می گردد و برخی می کوشند قیافه بعضی ها را که صلاح نیست ببینند به جای آن از انداختن کارت و یادداشت (آمدیم و نبودید) به منازل آنان استفاده کنند و یا زمانی منزل کسی بروند که مطمئن هستند در منزل حضور ندارند تا بگویند: آمدیم و نبودید و شرمندگی بماند برای آن طرف . جالب این که یکی از بستگان ما می گفت از قبل کارت هایی آماده کرده و به فلانی داده ام که در دید و بازدیدها هر جا که صاحبخانه تشریف نداشت از طرف ما هم کارت ( آمدیم و نبودید) را لای در آنان بیندازند .در این وضع همه بلاتکلیفند و هرکس احساس می کند باید زورکی به خیلی ها سر بزند . آن هم به اندازه دو سه دقیقه و زیارت حانه و شیرینی هایی که در بشقاب قرار می گیرد و حتی خورده نمی شود .  چگونه ممکن است در یک دو ساعت به ده بیست آدرس سر زد و شادی و سرزندگی و عواطف اجتماعی یا صله رحم را مد نظر داشت ؟ آیا این کارها تکراری و بی محتوا و رسمی و تحمیلی و بیش از حد خسته کننده نیست ؟ و آیا واقعا جز هزینه های مالی بیهوده و اتلاف فرصت های طلایی عمر نقش اثرگذار  دیگری در زندگی ایفا می کند ؟

---------------------------------------------------------------------
                       
  مطالب دیگر در باره شادی :

۱*۲*  ۳*  ۴* ۵* ۶* ۷* ۸*  ۹* ۱۰* ۱۱*  ۱۲*


                                   
                              ویژه نامه نوروز ۱۳۸۳




قایق زندگی ما به کدامین سو می لغزد ؟

ما چگونه هستیم ؟ خیلی نمی دانیم . ما زندگی مان را می کنیم . اما به تدریج جور دیگری می شویم . ما از اول هم جور دیگری بودیم . پیاپی رنگ و لعاب کوزه وجودمان عوض می شود و قالب بندی عناصر وجودیمان بازسازی می شود . شاید به جز استخوان بندی بدن و نمای کلی چهره  که آن هم چندان ثابت نمی ماند همه چیزهایمان در حال دگرگون شدن باشد . هیچ دو لحظه ای فکر یکسانی در ذهن ما نیست . هیچ وقت زندگی و جاذبه هایش در نظر ما به یک اندازه و درجه معین ثابت نمی ماند . زندگی و آدمها و امور مربوط به ما در مغز الکترونیکی حافظه و ابر رایانه روح ما مرتبا نمره ها و رنگ ها ی گوناگون پیدا می کنند .  گوشت و خون ما به همراه همه تار و پود افکار و اندیشه ها و امواج احساساتمان پیاپی در نوسان و دگردیسی است . آب و هوای ذهن و دل ما مهمان فصل تازه ای می شود . نه تنها فضای پیرامون ما و آدمهای اطراف ما بلکه جغرافیای معنوی و فرهنگی ما و مدار حرکت ستارگان زندگی و آرمانهای ما هم به کلی زیر و رو می شوند و جای آنها و بافت آنها و نگاه ما به آنها دو لحظه متوالی یکسان نمی ماند . سیلاب زمان و گرداب فضای متغیر جهان حاکم بر ما هم از سویی مداوما ما را به جهات متفاوت و متضادی می کشاند . نه تنها جهان بیرون ما از سیلاب دایمی امواج زمان دگرگون می گردد بلکه جهان درون و شخصی ما بسی بیشتر در تب و تاب تحول قرار دارد . پرهای پیکر انسانی ما در آغوش باد ارتباطات به هزار سو می روند و ما هیچ وقت ما نمی مانیم و همیشه جوری هستم و هر لحظه جوری دیگر . ما چه هستیم و چگونه هستیم و چه خواهیم شد ؟ کدام روانکاو می تواند از هزاران هیاهوی کوهستان دل هایمان سر در بیاورد ؟ این همه موجودات عجیب الخلقه دنیای ذهن و فکر و احساس ما در کدامین لیست عواطف و هیجانهای زوانشناسی جدول بندی می شود ؟ آیا می توانیم همان که بودیم باقی بمانیم ؟ اگر خیال کنیم که آری ! حتمااشتباه کرده ایم . آنچه بودیم چیست و کجاست ؟ حتی سلول های مغز ما دگرگون گشته است . کشتی نازک خیالی های ما در کدامین گرداب غوطه می خورد ؟ ما با کدام نسیم یا طوفان به کدامین دیار می رویم ؟ چه کسی به ما خواهد گفت که موقعیت جغرافیایی روح پر تلاطم ما چیست . کجاست؟ آیا کسی می تواند موقعیت خود را چنان که هست گزارش کند ؟جزیره من و تو در کدام دریا یا دریاچه گم شده است ؟ آیا کسی خواهد فهمید که ما کجا هستیم ؟ قایق زندگی ما آرام آرام به کدام جریان دریایی کشیده می شود و سهم ما در این گردابها چیست ؟

صدای حقیقت جاودانه

هر سال همین ایام صدای پای یاران حسین بن علی را از نزدیک می شنوم و با همین چشمانم همه عظمت تاریخ را زیر آن پرچم سبز به روشنی روز مشاهده می کنم .  گویی آنان از کنار جسد من و مقبره متروک ما عبور می کنند . صدای مظلومیت ماندگاری را می شنوم که همه دردهای بشری را در جان خویش حس می کند و پیوسته آه می کشد و با آهنگ جبرئیل امین قرآن می خواند و با نگاهی به همه دردمندان تاریخ می گوید : آیا کسی هست که حقیقت را یاری کند ؟ همهمه های یاران حسین و زنان و کودکان اهل بیت همانند نسیم سبز و خنکی از کنار من در گذر است . نمی دانم در این ایام کجا بروم . زیرا صدای مهیب حقیقت تکان دهنده ای را از زمین و زمان می شنوم . صدایی که هیچ عافیت جوی خودکامه ای جرات شنیدنش را ندارد . جویباری بهشتی غلغل کنان از کنار کویری جهنمی در گذر است . کمی آن سوتر نیروهای اهریمنی را که خود را علاوه بر قدرت و حکومت به چهره دینی هم آراسته اند مشاهده می کنم که شهوت و هوس از چشمانشان برق میزند و  همیشه از هوای لذت و شهوت و ریاست نفس می کشند و همه سلول های شیطانی شان در تب و تاب هوسها و رویاهای کودکانه فرو می رود و سرمست می گردد. دیوانی آکنده از خشم و نفرت که همه لاشخورها و گرگ ها و روباه ها و سگ های هار را در روح منحوس خویش یکجا گرد آورده اند . چه چنگ و دندانها و چه شمشیرهای خون آلود و چه قیافه های وحشتناکی ؟! هیولای مرگ در سیمایشان آتشفشانی شده است که از آن جنایت مذاب فوران می کند . بالهای کبوتران خدا را خونین  و حلق علی اصغر را شکافته می بینم . دژخیمان آل ابی سفیان بر گلستان رنگارنگ آل علی و چمنزار  فاطمه یورش می برند . لاله ها له می شود و بالهای پروانه ها و کبوتران خدا مچاله و به خون آغشته می گردد . زندگی زیبایی که بوی مهربانی و صفا و صمیمیت پیامبر و عشق و ایثار فاطمه  و عطر و گلاب ملکوت و گذشت و صبوری علی از همه زوایایش به مشام می رسید اکنون با شمشیر یزیدیان رشته به رشته شده است و لجن متعفن و فاضلاب عقده ها و خشم و شهوت های دیوانه وار و تاریخی سفیانیان راه زندگی بشری را برمی بندد و لکه ننگ و تهوع آوری برای همیشه در خاطره زنده هستی ماندگار می گردد . ما همه ساله روز عاشورا کاروان خوبی ها و زیبایی ها و پاکی ها را همه جای زمین در کنار صفوف اهریمن صفتان می بیننیم و همه بر لاله های خونالود وکبوتران به خون آغشته فجایع اجتماعی می گرییم . اما باز هم علی اصغر به شهادت می رسد و باز هم حسین بن علی و یارانش و خوبان دیگر زیر شمشیر بی حرمتی ها و ناجوانمردی ها و فشارهای زمانه له می شوند و کسی نیست که صدای حقیقت را بشنود و برای یاری حسین نیازمندان و دردمندان زنده مجسم را دریابد و باز هم عاشورا و کربلا در کتابها و مجالس و مرثیه ها زندانی می ماند و نسیم حیاتبخش آن به کوی و برزن زندگی مقبره نمای ما راه نمی یابد . گویی بر سر و روی ما و فکر و فرهنگ ما گرد مومیایی های چندهزارساله پاشیده اند .