فلسفه بافی برای دو رکعت نماز عشق؟




گاهی در جمع دوستان کسی می گوید : واقعا چرا باید نماز بخوانیم ؟ فلسفه این دولا و راست شدن ها چیست ؟ سوال مهمی است . واقعا چرا باید نیایش کرد ؟ به نظر من نیایش مثل بال گشودن برای یک پرنده است و پرنده نمی پرسد که چرا باید پرید . نیایش مثل گشودن پنجره ای است رو به سوی باغ سبز ملکوت   و رو به سوی هوای پاک و نسیم روح بخش و احساس نم نم باران های آسمانی و کسی نمی گوید که چرا باید پنجره ها را باید گشود  و  به بارش باران نگریست . نیایش هوای تازه ای است که شش های خاکستر  گرفته و دلهای خاک روبه بسته را می شوید و جلا می دهد . نیایش سبز شدن است . جاری شدن است . رها شدن و     اوج گرفتن است . کسی از گل آفتاب گردان نمی پرسد که چرا رو به خورشید کرده ای   و چرا همیشه در حال نیایشی ! نمی دانم تصور این دوست از نماز و نیایش چیست ؟ شاید عبادتی از سر تحمیل و فشار روانی و اجتماعی و عادتی که ترک آن با ترس و لرز همراه است . چرا باید نفس کشیدن و بال زدن  نیاز به تحمیل و فشار داشته باشد و مگر با جبر و تحمیل می توان بال گشودن رابه پرستوها آموخت . اما پرستوها خود می دانند که بال گشودن یعنی اوج گرفن یعنی رهیدن از تنگنای خاک به پهنای آسمان لایتناهی . جایی که همه سلولهایمان از هم گشوده و در پهنه بیکرانگی پخش می شود . عجب زمانه ای است ! آدم برای زنده ماندن و اوج گرفتن و گذر از تنگنا و دهلیز عفونت زده و ورود به جهانی تازه و شکوهند هم باید فیلسوف   باشد ؟ جالب این است که در همه کشورها و در همه نقاط زمین که انسانی هست محرابی و معبدی هست به بزرگی همه طبیعت و به تعداد همه گل ها و رودخانه ها و قطرات باران و در همه ادیان و آیین ها کسانی ساعت ها در کنار خدای زیبایی ها می آرمند و با نبرویی صدچندان به زندگی باز می گردند تا تار و پود هستی را در جلوه هایی از نور و صفا و روشندلی ببینند و هیچ کدام مثل من و شما نیازی به صدها دلیل و برهان و فلسفه ندارند . جالب تر این که ما شبانه روز ساعات متمادی در برابر دهها شخص حقیر و ناچیز و بی مقدار زانو می زنیم و تملق می گوییم و رجز می خوانیم اما هیچ گاه در چرایی  این امور نمی اندیشیم و  فیلسوف نمی شویم . ساعات متمادی وقت خود را با زل زدن به امور تکراری سپری می کنیم و فیلسوف نمی شویم . ساعت ها در برابر آینه می ایستیم بی آن که بدانیم کیستیم و در آینه کیست  به رنگرزی و  صورت پردازی مشغولیم و باز هم فبلسوف نمی شویم . اگر ساعتها برای مسواک زدن - بحث های ده من یک غاز بی سرو ته ـ خیال بافی های نابهنجار و بی در و دروازه ـ گپ زدن های ملال آور با افرادی ملال آورتر  ـ گردش های بی سرانجام و وقت کشی های دیوانه وار عمر می گذرانیم باز هم فیلسوف نمی شویم اما برای دو دقیقه نیایش که کار همیشگی همه موجودات زنده و اکثر قریب به اتفاق انسانها در پهنه تاریخ است باید آن قدر سوالات عجیب و غریب مطرح کنیم و چنان چون و چرا و خود و دیگران را کلاف پیچ کنیم  که هیچ استاد فلسفه ای تا به این حد خود را مشغول چون و چراها نمی کند . تازه بعدش چه ؟  به نظر من انسان باید برای نیایش زبان نسیم و جوی آب و طیف مهتاب را بداند و گرنه فیلسوفی می شود مثل همه فیلسوفان ناتوان دیگر . اگر کمی حس انسانی و روح زندگی  در ما جریان داشته باشد می توانیم خوب حس کنیم که سهراب چرا می گوید :

من وضو با تپش پنجره ها میگیرم.

در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو.

من نمازم را، پی « تکبیرةالاحرام » علف می خوانم.

پی « قد قامت» موج.

آن وقت دیگر نیازی نیست که با صدها برهان عمیق علمی و فلسفی اثبات کنیم که خدایی  در فراسوی منظومه شمسی و آن سوی کهکشانها هست که طی هزاران سال گاهی در امور زمینی دخالت می کند . بلکه خدا را در همین نزدیکی و در آوازخوانی آن بلبل در قفس و وزش آن نسیم و خم شدن شاخه های درخت خواهیم دید و در خواهیم یافت که : کل یوم هو فی شان( خدا هر روز به کاری است)   جالب این است که شهریار سخن نیز دریکی از شعرهایش می گوید وقتی صدای اذان را می شنیدم می دیدم که درختان هم برای خدا سر به نیایش خم می کنند ( آغاشلاردا آللاها باش ایردی )

 

خرافات سرگرمی پرهزینه و همیشگی

                             
                                             



                    خرافات سرگرمی پرهزینه و همیشگی مردم
گرایش عجیب و گسترده مردم در همه سطوح سنی در همه تیپ های اجتماعی از بازاری و دانشگاهی و عوام و خواص و شرقی و غربی به انواع  خرافات عجیب و غریب باور نکردنی است .  حتی کسانی که به شدت مخالف خرافات هستند با انواع دیگری از خرافات در زمان ها و شرایط دیگر مخالف نیستند . خرافات جایگزین الگوهای درست زندگی و باورهای عمیق مذهبی می شوند و جالب این که آدم های خرافاتی خودشان را مذهبی تر می دانند . خرافات اگر در حد یک سرگرمی بمانند شاید قابل تحمل باشند اما گاهی هزینه های سنگین مالی وجانی می طلبند . یک خرافه ساده به سرعت تبدیل به نوعی رفتار نظام یافته اجتماعی می گردد . آن گاه هیچ کس نمی تواند علیه این خرافات به پا خیزد و کاری بکند . مهمترین درد و هزینه خرافات هزینه هایی است که باید دین بپردازد . دینی که برای رشد عقلانیت و ایمان راستین به غیب و ملکوت و ارتقای سطح نگرش و بینش انسانها از خاک تا افقهای بلند افلاک آمده است خود بزرگ ترین قربانی خرافات می شود . و باز هم مردم به جای پیروی از منابع اصیل دینی و سنتهای ناب نبوی و علوی از خرافات پدرانشان تبعیت می کنند و برای خرافات دوستان و فامیل ها هر پولی لازم باشد خرج می کنند . 
                                                                                         

                                                                                       

دردهای جوانان امروز

                    به دنبال بحثی در

 یادداشت سه شنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1384

 وبلاگ :  http://maryweb.blogfa.com

 

امروز دردهای بزرگی پیرامون نسل جوان ــ‌ بلکه نسلهای جوان ــ وجود دارد و فراوان در باره این نسل گفته و نوشته اند . چه آه ها و حسرتهای شرر بار که نکشیده و  مطالب دلسوزانه و دردمندانه که نگفته اند  . سخنانی که  از حقایق تلخی حکایت می کند .  اما با فریاد کشیدن از درد نمی توان درد را درمان کرد . هر مشکل کلی باید  از حالت ذهنی و روحی و عاطفی به صورت مساله هایی واقع بینانه و علمی و جزئی تر  تبدیل گردد و بعد در پی راه حل های ممکن و مطلوب بگردیم . مشکل جوانان امروز یک چیز نیست صدها چیز است ( عشق و ازدواج ، تفریح و شادکامی ، اشتغال و اقتصاد ، آزادی اندیشه و بیان ، ارتباط زنده با جهان امروز  ، داشتن فرصت مناسبی برای انتخاب رشته و شغل ،  ) و باید هر یک را جدا جدا بررسی کرد . به نظرم طرح مسئله به صورت ساده عاطفی و احساسی و صدور قطعنامه و اعلامیه محکومیت خیانتکاران به نسل جوان کار خیلی راحتی باشد . و چه بسا مسئولانی هم باشند که در شبهای شعر غم و اندوه و سوگواری به حال جوانان شرکت کنند و مرثیه سرایی کنند . اما با این همه  باز مشکلات جوانان  به جاست . چرا ؟ چون مشکل تنها به صورت شعاری و احساسی و از سر درد (یا بی دردی و موذی گری های غرض ورزانه و بدخواهانه )مطرح می گردد ، نه از سر تحلیل و درمان و دلسوزی و اندیشه و طراحی و برنامه ریزی . کوتاهی مسئولان جای خود . اما فرهنگ اجتماعی و عمومی را  تنها مدیران یک کشور نمی سازند .  زندگی و سرنوشت فرهنگی تربیتی و اقتصادی و معیشتی و ادب و انسانیت من و تو و دیگران تنها به دست سیاستمداران ساخته نشده و نخواهد شد . منتظر قهرمان نباشید . سرنوشت کشور هیچ گاه به دست یک یا چند تن تعیین نشده و نخواهد شد .  فرهنگ ما ایرانی ها تنهای تنها فرهنگ غنی ایرانی _ اسلامی نیست . همه ما مهمان نواز و باگذشت و حافظ شناس و ایران دوست و مسلمان غیرتمند فرزانه و فرهیخته نیستیم و بین فرهنگ مکتوب و آرمانی و فرهنگ موجود عینی و اجتماعی کوی و برزن تفاوت است . در فرهنگ زنده و اجتماع پویای ما هم نه یک نسل و تیپ بلکه دهها نسل وتیپ و قوم و قبیله از جوانان وجود دارد و هر یک رنگ و نشان متفاوت و فکر و نگرش و حساسیت های خاص خود را دارند . فرهنگ زندگی اجتماعی ما نه کاملا ایرانی است نه تماما اسلامی ، بلکه معجون عجیب و ملغمه غریبی است از همه نوع فرهنگ ها و مذاهب و ادیان و تفکرات و رسوم هندی و چینی و ژاپنی و اروپایی و آمریکایی (البته بیشتر نقایص فرهنگی آنها را جذب می کنیم نه محاسن شان را ) . فرهنگ ما آفت زده و بیمار و بیحال است . فرهنگ ما فرهنگ بیعاری ، بیفکری و بی مطالعگی ، سرهم بندی ، سهل انگاری ، راحت طلبی ، فرهنگ تملق و چاپلوسی آشکار و بدگویی و بدخواهی و توطئه های نهانی است .  فرهنگ غم و غصه و ماتم گرایی افراطی  یا عیاشی و ولنگاری و بی ضابطگی افراطی ، فرهنگ  بدبینی و منفی بافی و تهمت زنی ، فرهنگ اتهام زدن و لجن مال کردن و فحاشی های رنگین و ننگین به نام نقد و نامه های سرگشاده ، انفعالی و  شعاری  و احساسی بودن  و حرافی کردن، فرهنگ جار و جنجال عصبی ، درگیری و خشونت و بی عاطفگی و فقدان صمیمیت و گذشت و مروت و مردانگی است . فرهنگ بی تحملی و ناشکیبایی و خالی کردن زیر پای رقیبان  و لجن مال کردن آنان است . فرهنگ دغل بازی و دوز و کلک سازی و پشت هم اندازی و انداختن مشکلات به گردن این و آن و مسئولیت نشناسی است . کجای این کشور از پیر و جوان و کوچک و بزرگ و از جمله ما جوانان سهل انگار کسی را دیده اید که به کوتاهی خود اعتراف کند و خطاهای خود را بشناسد و بگوید برای پیشرفت خود و دیگران و کشور چه ها می توانست و نکرده است . فرهنگ ما فرهنگ مصرف گرایی و دلالی و بیگانه پرستی است نه فرهنگ زاینده و خلاق و پیشرو و خود باور و عشق به میهن . فرهنگ ما فرهنگی است که در آن پدران و مادران فرزندان خود را به جای آشنا ساختن با فرهنگ جهانی و آماده کردن برای جهان پرشتاب وپر التهاب امروزی و به جای آگاهی بخشی و مصمم و بااراده و اهل تدبیر و برنامه ریزی بار آوردن فرزندان و آشنا ساختن آنان با مهارت های اجتماعی و ارتباطی و روش درست زندگی و مهارتهای استفاده از  ابزارهای نوین علمی و ارتباطی مانند ماهواره و رایانه و اینترنت  ، ما را با همه نوع هرزگی و رذالت و شهوت پرستی رسوا و ناهنجار در حضور جمع صمیمی خانواده ها آشنا ساخته اند . این دسته از پدران و مادران خیانتکار و بلکه جنایتکار هستند که به جای آماده کردن ما برای دنیای بهتر و برتر ما را با همه پستی های شفاهی و عملی  و سمعی و بصری آشنا ساخته اند . پدران و مادرانی که در تمام عمر خویش سد ستبری بر گرد فرزندان خود ساخته و آنان را از همه جاذبه ها و برجستگی ها و شاهکارهای فرهنگ غنی و جهانگیر ایرانی و اسلامی بی خبر نگه داشته اند . پدران و مادرانی که همه تعالیم تربیتی و انسانی انبیا و اولیا را در پس دیوارهای خانه خود نهاده ، و مسدود و متروک ساخته اند . مربیانی که به جای درس زندگی درس دغل بازی و زرنگی های شیطنت مابانه به ما آموخته اند . هوس های ما را بیدار کرده و بی پاسخ گذاشته اند و پیوسته بر آتش التهابها و بحرانهای گوناگون ما نفت می پاشند و دلهره ها و آشفتگی های ما را صد چندان ساخته اند . کجاست آن پدران و مادرانی که در آغاز کودکی و خردسالی در شهر خویش بگردد و در ظلمتکده این جهان پیر روشن ضمیری بیابد و تنها ده دقیقه برای همه عمر ، فرزندش را در محضر او با نور خدا آشنا گرداند که دست کم مانند پیران امروز خاطره خوبی از فرهنگ سنتی ما در ذهن کودکان پدید آورد و صد البته که به مقتضای تنبلی فکری و بدبینی عمومی

خواهند گفت در همه شهرها یک مسلمان یافت نمی شود چه رسد به مرد خدا ! چرا ما هرگز از خویشتن نمی نالیم ؟ چرا ما به قول گاندی اگر نقصانی در جهان می بینیم به خانه نمی رویم و تحولی در خود نمی آفرینیم که با دگرگونی خود جهان را دگرگون کنیم و همه می خواهند با نشان دادن خرابی در دیگران آنها را اصلاح کنند  و هیچ فکر کرده اید که چرا ما ایرانی ها سرآمد انتقاد کردن  و متخصص ایراد گرفتن در جهانیم .  چرا ما به جای دیگران بر سر و صورت خود سیلی نمی کوبیم که چرا به جای زندگی کردن،  ادای زنده ها را در می آوریم و چهره زیبای زندگی را لجن مال کرده ایم . چرا آثار حیات انسانی در ما نیست ؟ چرا وقت های عالی اندیشه و درس و خلاقیت  را با سرگرمی های مسخره جایگزین ساخته ایم ؟ چرا ما از دوستان بی ارزش خود نمی نالیم که همه فضای زندگی ما را از یاس و ناله و بی خیالی و بیحالی پرکرده اند و جان دادن زیر بار مشکلات یا خودکشی برای هوس رانی را شعار خود ساخته اند . برای  بسیاری از دوستان ما زندگی را به یک  قصه احمقانه و بی سرو ته که یک سرش عشوه و ناز و کرشمه و ریسه رفتن برای هم و آن سرش هوس بازی و کامجویی است . زندگی ای که مسئولیت شناسی و خیرخواهی و جدیت و تلاش و معناگرایی و هویت جویی در آن چرند و پرندی بی معناست . البته برخی از مسئولان با بی فکری و بی برنامگی و غرض های شخصی خود  گروه ها یا نسلی از جوانان را در آستانه بحرانی ترین شرایط زندگی قرار دادند و ذهنیت آنان را برآشفتند و آرام نکردند . هرچند در اینجا هم نمی توان جوانان را خام و بی شکل دانست و باید اندیشید که چرا جوانان می توانند گاهی به سادگی نقش مترسگ و آلت دست را بازی کنند . به هر حال ،  هر گاه برای یک مشکل پیچیده تنها یک کلید ساده نشان دادند ، بدانید که با شما شوخی کرده اند . ما امروز هم شاهد تیپ ها یا نسل های سوخته ای از جوانان هستیم که به خاطر سادگی و پاکنهادی طبیعت الهی شان بازیچه برخی سیاسیون موذی قرار گرفته و با گذشت زمان و نشیب و فرازهای اجتماعی ، خود را در اوج حرمان و ناکامی حس می کنند . نیز شاهد تیپ های دیگری هستیم که زندگی شان با هوا و هوس خود یا دیگران ساخته شده و هیچ نوع معیار و قانون و ضابطه و نظمی اعم از دینی یا دنیایی و شخصی یا اجتماعی را برنمی تابند و هنجار شکنی شعارشان است و فکر می کنند که دنیای امروز هم همه موفقیت خود را به همین سبک به دست آورده است . تیپ های دیگری از جوانان که در عرصه های علم یا هنر و دین به شکوفایی رسیده اند یا درپی شکوفایی اند و زندگی برای شان جز تکاپویی انسانی و هنرمندانه و صادقانه برای اوج گرفتن و اندیشیدن و تلاش سازنده و مستمر و پیشتازانه چیز دیگری نیست . جوانانی که اگر کاری نیست خود کارآفرینند . اگر تاریکی است خودشان روشنی  و امیدند . آنان با همت و تلاش خود می خواهند و می جویند و می کوشند و می یابند و کمابیش علی رغم دشواری های زندگی ، دنیا را زیبا و زندگی را قابل تحمل می دانند . من جوانانی را دیده ام که در همین جامعه و جهان جهنمی امروز عین بهشتیان زندگی می کنند و جوانانی که در جامعه بهشتی عین جهنمیان زندگی می کنند . جامعه ما بازار مکاره ای است که هر نوع شیطان مکار و حیوان صفتی هر چه بخواهد در آن می یابد و هر انسان پاکنهادی که دنبال پاکی ها و خوبی ها و زیبایی ها باشد ، هر چه که بخواهد ، از پاکی ها و خوبی ها و زیبایی ها در آن می یابد . در بزرگ ترین شهرهای شلوغ ما انسانهای بسیار خوب وجود دارند که در اوج صفا و پاکی اند و در همسایگی شان ابلیسان رند هفت خطی هم هستند که هر  شیطانی را درس می دهند .