انس با مرگ

 

آنجا که‌ تو با مرگ‌ مأنوس‌ می‌شوی‌ ناچار به‌ آن‌ فکر می‌کنی‌ و بهترینش‌را می‌خواهی. وقتی‌ بناست‌ مرگ‌ تو را انتخاب‌ کند، تو   پیش‌دستی‌ کن‌ وبهترین‌ مرگ‌ را انتخاب‌ کن‌ که‌ این‌ زیرکی‌، انگیزه‌ی‌ دیگری‌ است‌ که‌ تو را به‌مرگ‌ سرخ‌ می‌خواند و باعث‌ می‌شود که  ‌ سنگینی‌ خون‌ را در رگ‌هایت‌احساس‌ کنی‌ و مرگ‌ شهادت‌ را بخواهی‌.

من‌ نمی‌دانم‌ تو چه‌ احساسی‌ از مرگ‌ داری‌، ولی‌ اینقدر می‌دانم‌ که‌ اگرخط‌ مرگ‌ در تقاطع‌ زندگی‌ تو نباشد و زندگی‌ تو را نبرد، بل  ‌ ادامه‌ی‌ آن‌ باشدو استمرار آن‌، دیگر مرگ‌ مسأله‌ای‌ نیست‌. باید آن‌ گونه‌ زندگی‌ کرد که‌مشرف‌ بر مرگ‌ بود.

این‌ ترس‌ از مرگ‌ به‌ خاطر ناهنجاری‌ زندگی‌ است. حیاتی‌ که‌ با حیات‌محمد و آل‌ محمد پیوند بخورد، مرگ‌ آن‌ را نمی‌سوزاند و بن‌بست  ‌ِ آن‌نمی‌شود؛ که‌ مرگ‌، استمرار زندگی‌ و انقلاب‌ زندگی‌ و حیات‌ بزرگتر است‌؛ که‌«سحره‌» می‌گفتند: «اِنّا ِالی‌' رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون‌» و خدا می‌گوید:   «خَلَق‌َ الْمَوْت‌َ وَالْحَی'وة‌َ...». موت‌ مخلوق‌ است‌ و از زندگی‌ جلوتر است‌ و زندگی‌ِ بزرگتر است‌؛ان‌ّ فی‌ قتلی‌ حیاة‌ فی‌ حیاة‌.

ما به‌ گونه‌ای‌ زندگی‌ کرده‌ایم‌ که‌ مرگ‌، آرزوها، کارها و عشق‌های‌ ما راناتمام‌ گذاشته‌ و مزاحم‌ بوده‌ است. مزاحمت‌ مرگ‌ برای‌ زندگی‌ ما،  باعث‌ترس‌ و فرار از مرگ‌ است‌. اگر آرزوهای‌ ما با مرگ‌ تأمین‌ شود و اگر کارهای‌ما با مرگ‌ نقد شود و اگر عشق‌های‌ ما با مرگ‌ به  ‌ تمامیّت‌ خود برسد، آیا جزعشق‌ به‌ مرگ‌، تفسیر دیگری‌ برای‌ عشق‌ به‌ زندگی‌ خواهد بود؟

راستی‌ که‌ انس‌ به‌ مرگ‌، تحولی‌ را در زندگی‌ و اساس‌ آن‌ خواستار است‌.بی‌جهت‌ نیست‌ که‌ علی‌ می‌گوید: «وَ اللّه‌ِ اَن‌َّ ابْن‌َ اَبی‌طالِب‌ آنَس‌ بِالْمَوْت‌ِ مِن‌الطِّفْل‌ِ بِثَدی‌ِ اُمِّه‌ِ»؛ علی‌ به‌ مرگ‌ از کودک‌ به‌ پستان‌ مادر مأنوس‌تر است‌؛ که‌غذای‌ او، بازیچه‌ او، انس‌ او در آن‌ خلاصه‌ شده‌ است‌.

ما میدان‌ زندگی‌ را با مرگ‌، محدود کرده‌ایم‌ و این‌ است‌ که‌ برای‌ هفتادسال‌ می‌کوشیم‌ و درست‌ در هنگام‌ بهره‌برداری‌ ما، مرگ‌ جلوه‌ می‌کند وحاضر می‌شود و ثمرات‌ تو را می‌بلعد و میوه‌های‌ تو را در کام‌ خود می‌کشد . اگر زندگی‌ را گسترده‌تر ببینیم‌ و مرگ‌ را استمرار زندگی‌ و برای‌ همیشه‌ی‌خود بکوشیم‌ و نه‌ برای‌ هفتاد سال‌، که‌ برای‌ همیشه‌ فرش‌ و لحاف‌ و کفش‌ وکلاه‌ تهیه‌ کرده‌ باشیم‌ و پیش‌ فرستاده‌ باشیم‌، آیا جز انس‌ به‌ مرگ‌ حاصلی‌خواهیم‌ داشت‌؟

با این‌ تحلیل‌ از مرگ‌ و انس‌ به‌ آن‌، تنور زندگی‌ و کار و کوشش‌ هم‌ گرم‌ترمی‌شود، که‌ تو بیشتر می‌کوشی‌ و بیشتر به‌ کار می‌گیری‌ و کمتر انبارمی‌کنی‌...

انس‌ به‌ مرگ‌ تو را به‌ قبرستان‌ پیوند نمی‌زند، که‌ به‌ چرخش‌ می‌آورد تاکام‌ بگیری‌ و از خاک‌ بهره‌برداری‌، پیش‌ از آنکه‌ در کام‌ آن‌ پنهان‌ شوی‌؛همچون‌ سنگی‌ در مرداب‌.

کشش‌ جبهه‌ از این‌ همه‌ زمینه‌ برمی‌خاست‌ و با بلوغ‌ من‌ گره‌ می‌خورد،حتی‌ با آن‌ روزهایی‌ که‌ تازه‌ ازدواج‌ کرده‌ بودم‌ و نمی‌بایست‌ مرگ‌ را بخواهم‌،ولی‌ این‌ فضل‌ خدا بود که‌ با این‌ دیدگاه‌ها و شناخت‌ها و دریافت‌ها و با آن‌حالت‌ها و نقل‌ها و حکایت‌ها، تا به‌ امروز هم‌ این‌ تنور را گرم‌ و برافروخته‌نگاه‌ داشته‌...

                                            از علی صفائی حائری (‌ خداوند متعال رحمت و رضوانش را بر وی فرو بارد   )‌

 

          ********************

اطلاعات بیشتر  :‌

بزرگداشت علی صفایی حائری

بررسی شخصیت و اندیشه های صفایی حائری

نظرات 6 + ارسال نظر
کورش یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ب.ظ

سلام

مرگ ...

نمیدونم نسبت به این کلمه آلرژی دارم وقتی میشنوم دلم میخواد به اندازه یه ابدیت در موردش حرف بزنم


به نظر من مرگ واقعا یک نعمت هست منظورم تفکر مرگ هست ...وقتی ادم به مرگ فکر میکنه البته نه به شکل رعب آور بلکه به شکل یک اتفاق و حادثه که حتما برای تمامی ما رخ خواهد داد ...برای من که یک احساس آرامش هست ...نه به این دلیل که از زندگی خسته شدم ....به این دلیل که کلا مرگ چیز خوبی هست ...


برای کسی که به خدا واقعا اعتقاد داشته باشه مرگ چیز خوبی هست ...چون بعد از مرگ ما وارد یک مرحله دیگر میشویم ...حالا دقیقا نمیدونم چه اتفاقاتی رخ میدهد ولی اطمینان دارم که اتفاقاتی رخ میدهد


ولی کار ما در این دنیا این هست که قبل از مرگ هرچه بیشتر آگاه تر بشویم و دانا تر ...


یادم میاد یه شب تا صبح یه بار در یک قبرستان دور افتاده یعنی قبرستان ایوب در حوالی مرودشت خوابیدم ...البته خواب که نه ولی انجا تا صبح موندم ...هنوز برام یه خاطره خوش هست ...

مرگ یه ترمز هست برای افکار شیطانی ما ....مرگ یک آژیر هست یک صدا که به ما میگه تو موندنی نیستی مراقب کارهات باش ...

آزمودم مرگ من در زندگیست

چون رهم زین زندگی پایندگیست



در سوره غافر فکر کنم آمده است که ما دو بار به دنیا میاییم و دو بار از دنیا میرویم


کتابهای زیادی در این زمینه دیده و خوانده ام که هر انسانی دو بار به دنیا میاید ....به نظرم هم به این شکل عقلانی تر میاد حالا دلایل زیادی دارم که در این مختصر نمیشه توضیح داد ...

اما مرگ اگر به عنوان یک درک عمیق از زندگی باشد خوبه


ولی به عنوان ناامیدی و فرار از زندگی و خستگی میشه گفت چیز خطرناکی هست و سازنده نیست


تقریبا بیشتر متفکران در مورد مرگ نظر دادند و صحبت کرده اند ...اما چیزی که هست خود مرگ رعب آور نیست


اما علتی که باعث اون میشه رعب آور هست ...مثلا من از چگونگی مردن بیشتر میترسم تا خود مردن ...چون گاهی توام با درد زیاد است ...


به هر حال هرچیزی که انسان را به خدا نزدیک کند خوب هست

حالا مرگ باشه خوب هست زندگی باشه خوب هست


mr.ali دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:45 ب.ظ

hello how are you im fine thank you

کورش چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ق.ظ

سلام ممنون از لطف شما ...امیدوارم این یکی عمل کار ساز باشه چندتای قبلی که کارساز نبودند ...البته به نظرم بعید میاد که ادم با درد عادت کنه ...واقعا با درد نمیشه عادت کرد خود من حدود چهار سال هست دردهای مزمن دارم ولی نتونستم عادت کنم ...ادم به راحتی و تنبلی عادت میکنه خوب به شرایط سخت هم عادت میکنه مثل مثلا زندگی در روستا یا جاهای دور افتاده ...اما درد یک حس متداوم هست ...درد یعنی یه چیزی در وجود ادمی سر جایش خودش نیست ...و از نظم خودش خارج شده ...


در مورد اعتماد به دیگران و بدبینانه نگاه نکردن ...خب منظور اون داستان اینچنین بود من در زندگی هر دو را تجربه کرده ام هم ادمهایی که در مصیبت ادم را تنها میگذارند که حتی میتواند از اعضای نزدیک خانواده باشد و هم ادمهایی که دقیقا در مصیبت و سختی به کمک ادمی میایند که گاهی ممکن است غریبه باشند ...


اما منظور بیشتر نویسندگان اکثریت هستند ...در خود قرآن هم وقتی از بلای ناگهانی صحبت میکند دقیقا میگوید که در آن روز عده ایی حاضرند فرزندان خود را فدا کنند تا خود از بلا در امان باشند ...


البته در جاهایی هست مثل مثلا شرایط جنگ که خیلی ها جان خود را فدای جمع میکنند ...و برای یک هدف مشخص مبارزه میکنند ...

اما در همان زمان اگر در کشور قحطی باشد ممکن است عده ایی زیادی از مردم دیگر به آشنا و غریب رحم نکنند و برای تکه ایی نان دستشان به خون یکدیگر الوده شود ...


آدمی خوارند اغلب مردمان

از سلام و علیکشان کم جو امان



راستش اگر ادم دیر اعتماد کنه چیز زیادی رو از دست نمیدهد ولی گاهی بی محابا اعتماد کردن عواقب خیلی بدی ممکن است داشته باشد ...

اااا چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.po0ch.blogfa.com

سلام مرسی به وبلاگم اومدی نه جدی دارم واسه همیشه اینترنت رو ترک می کنم...

پاینده باشی یا حق...

حامد رو شنایی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:56 ق.ظ



زن در نهج البلاغه
تاریخ : یکشنبه، 4 دی ماه ، 1384

موضوع : قرآن و متون اسلامی


زن در نهج البلاغه

منبع: روزنامه جوان 4/10/84










معاشر الناس، ان النساء نواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول، فاما نقصان ایما نهن فقعودهن عن الصلوة و الصیام فى ایام حیضهن و اما نقصان عقولهن فشهادة امراتین کشهاده الرجل الواحد و اما نقصان حظوظهن فموار یثهن على الانصاف من مواریث الرجال.

نهج البلاغه- خطبه ۸۰

اى مردم، همانا زنان در مقایسه با مردان در ایمان و بهره ورى از اموال و عقل متفاوتند؛ اما تفاوت ایمان بانوان، برکنار بودن از نماز و روزه در ایام عادت حیض آنان است. و اما تفاوت عقلشان با مردان بدان جهت که شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است وعلت تفاوت در بهره ورى از اموال آن که ارث بانوان نصف ارث مردان است.

مرحوم محمد دشتى ذیل این خطبه در علت ترجمه «نواقص» به «تفاوت» چنین نگاشته است:

«ظاهر این خطبه و کلمه «نواقص» مخالف آیات قرآن کریم و عقاید و فلسفه اسلامى است، اگر بگوییم که (خدا نیمى از انسان ها «زنان» را ناقص آفرید) تنها راه جمع آن است که در واژه «نواقص» تصرف کنیم و معناى آن را «تفاوت» و «اختلاف» بدانیم که در لغت و واژه هاى قرآن نیز به جاى یکدیگر استعمال شده اند، آن گاه تضاد ظاهرى این خطبه با قرآن کریم و مبانى اعتقادى برطرف مى شود، کلمه «نواقص» در این جا یعنى تفاوت و تفاوت در آیه ۳ ملک «ماترى من تفاوت» یعنى نقص و کاستى، امام مى خواهد بفرماید که زن و مرد هر کدام روحیات و صفات مخصوص به خود را دارند و جایگاه هر کدام باید حفظ گردد. پس عایشه را که یک زن است سوار بر شتر، فرمانده خود قرار ندهید که شورش بصره را به پا کند و آن همه خون مسلمانان را بر زمین ریزد.»

قابل ذکر است که این خطبه در جنگ جمل ایراد شده است.

اولین خطبه نهج البلاغه در مورد زنان که در جوامع علمى و دانشگاهى، خصوصاً در صنف زنان، درباره آن گفت وگو و صحبت مى شود، خطبه ۸۰ نهج البلاغه است که ظاهراً و در نگاه بدوى، در نکوهش زنان ایراد شده است. این خطبه بعد از جنگ جمل ایراد شد.



نکات قابل توجه در خطبه

۱- معناى ایمان و نقص آن در زن

ایمان به معناى عمل و مسوولیت هاى ناشى از عقیده مى باشد. ایمان تجلى عقیده در عمل است. وقتى عمل جلوه گاه عقیده انسان باشد، به نام ایمان و به اسم ایمان مطرح مى شود. لذا در روایات درباره تفاوت ایمان با اسلام آمده است: «الایمان اقرار و عمل والاسلام اقرار بلا عمل» ایمان، اعتراف همراه با عمل است و اسلام، اعتراف منهاى عمل. با توجه به این مطلب، مى گوییم مهم ترین عمل در اسلام، به پا داشتن نماز و روزه مى باشد. حتى در قرآن کریم، واژه ایمان بر خود نماز اطلاق شده است خداوند مى فرماید:

«و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا و ما جعلنا القبله التى کنت علیها الا لنعلمکم من یتبع الرسول ممن ینقلب على عقبیه و ان کانت لکبیره الاعلى الذین هدى الله و ما کان الله لیضیع ایمانکم ان الله بالناس لرووف رحیم.»

همه مفسران و مترجمان مى گویند منظور از کلمه «ایمانکم» در آیه، نماز مى باشد. این دقیقاً همان معنایى است که حضرت على علیه السلام در خطبه به آن اشاره کردند و مى فرمودند:

«فاما نقصان ایمانهن فقعودهن عن الصلواه و الصوم فى ایام حیضهن»

یعنى در خطبه هم، ایمان به نماز و روزه تفسیر مى شود. زیرا تعلیل «فقعودهن...» این مطلب را مى رساند. پس«نقص ایمان» - در خطبه- به نماز و روزه اشاره است که به خاطر یک سرى مصالح، زن در ایام حیض از خواندن آن معاف است؛ نه این که بگوییم عقیده و ایمان آن ها ناقص است و مشکل معرفتى دارند.

در بین مردان هم کسانى یافت مى شوند که نماز نمى خوانند و روزه نمى گیرند، که در این صورت مى بایستى آن ها هم ناقص ایمان به معناى عقیده تلقى مى شدند، که ابدا این طور نیست. پس نماز نخواندن و روزه نگرفتن در این ایام رذیلتى براى زن محسوب نمى شود: بلکه عبادت و اطاعت محض پروردگار است. چون ترک نماز براى کسى که امر به ترک آن شده عبادت است.

۲- معناى عقل و نقص آن در زن

دومین نکته اى که در خطبه، قابل تحلیل و تفسیر مى باشد فرمایش حضرت على علیه السلام نسبت به عقل زنان مى باشد. پرسشى که این جا مطرح است این است که آیا واقعاً زنان عقل شان کم است و در مقایسه با مردان نمى توانند به خوبى درک کنند و فهم ناقص دارند؟ آیا واقعاً از این فرمایش مى توانیم بفهمیم که برفهم زنان نباید تکیه کرد و به برداشت آنان هیچ اعتنایى نکنیم؟ آیا از این فرمایش مى شود فهمید که مردان نسبت به زنان برترى دارند و از فهمى سرشار برخوردارند و زنان نقصان دارند؟ ما ابتدا، به واژه هاى کلیدى این بخش از خطبه مى پردازیم. سپس دیدگاه ها را در این مورد بررسى مى کنیم.

۱- نقصان و نقص:

نقص: در این جا به معناى ضعیف بودن است، نه به معناى کم و کاستى که خلاف حکمت پروردگار است. چون حضرت على علیه السلام مى فرماید: «ضعیفات القوه و الانفس و العقول.» یعنى زن ها در قوه، انفس و عقول، ضعف دارند.

۲- عقل در لغت:

راغب اصفهانى در مفردات مى گوید: اصل «عقل»، امساک، نگهدارى و منع چیزى است.

عقل به دو چیز گفته مى شود:

نخست به قوه اى که آماده قبول دانش است.

و این همان چیزى است که اگر در انسان نباشد تکلیف از او برداشته مى شود. و در احادیث از این عقل تمجید شده است و دوم به علمى که انسان به وسیله این قوه کسب مى کند عقل گویند و این همان چیزى است که قرآن کافران را به خاطر تعقل نکردن مذمت کرده است.

و در این مورد به احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و اشعار امام على علیه السلام استناد کرده است.

ابن منظور در لسان العرب مى گوید:

«العقل: الحجر و النهى ضد الحمق و الجمع عقول...

و قیل العاقل الذى یحبس نفسه و یردها عن هواها، اخذ من قولهم قد اعتقل لسانه اذا حبس و منع الکلام...

و سمى العقل عقلا لانه یعقل صاحبه عن الثورط فى المهالک اى یحسبه...

العقل هو التمییز الذى به یتمیز الانسان من سائر الحیوانات.

عقل الشىء یعقل عقلاً: فهمه»

«عقل همان حجر (عقل و لب) و نهى (عقل) و مخالف حمق (احمق) است و جمع آن عقول است...

و گفته شده است. عاقل کسى است که نفس خودش را حبس کرده و آن را از هوى و هوس دور نگه دارد و این معنا از قول آن ها: «قد اعتقل لسانه» یعنى هنگامى که از حرف زدن منع شود، گرفته شده است و عقل را عقل نامیده اند به خاطر این که صاحبش را از افتادن در مهلکه ها دور نگه مى دارد. و (نیز) گفته شده که عقل وسیله اى است که انسان را از سائر حیوانات جدا مى کند... عقل الشىء: آن را فهمید.»

نیز در مورد معناى عقل مى نویسند:

«اصل ماده عقل، همان تشخیص صلاح و فساد در جریان زندگى مادى و معنوى سپس ضبط نفس و منع آن بر همان مطلب است.

از لوازم عقل، امساک، تدبر و نیکویى فهم و ادراک و انزجار و شناخت چیزهایى است که در زندگى مورد نیاز است و نیز تحت برنامه عدل و حق قرار گرفتن و نگه دارى خود از هوس ها و تمایلات است...

قواى نفس با نفس انسان متحد است و از آن جمله، عقل نظرى و عملى است و عقل نظرى به لحاظ ما فوق آن یعنى مبادى عالیه گفته مى شود که به آن قوه ادراک نیز گویند و عقل عملى به لحاظ مادون آن است که این عقل مبداً تحریکات بدنى و اعمال خارجى است.

پس تشخیص مصالح و مفاسد مربوط به عقل نظرى و ادراک است و ضبط نفس و منع آن مربوط به عقل عملى است.



دیدگاه ها در مورد نقصان عقل

دیدگاه اول:

منظور از «نواقص العقول» در خطبه، عایشه مى باشد و نمى تواند بیانگر توصیفى عام از وضعیت زنان باشد، چون حضرت على علیه السلام این خطبه را بعد از جنگ جمل و در انتقاد از عملکرد فتنه گران ایراد فرمود.

نقد و بررسى:

این دیدگاه به چند دلیل درست به نظر نمى رسد:

۱- روایت نهج البلاغه چون مشتمل بر تعلیل عام و ضمیر جمع مونث است، نمى توان آن را بر شخص خاص حمل کرد. به وضوح، از متن نهج البلاغه برنمى آید که على علیه السلام اقدامات فتنه گرانه یک فرد را بهانه اى براى بیان یک حکم عام کرده باشد.

۲- چنان که گذشت، روایات نقصان عقل منحصر به نهج البلاغه نیست و سایر روایات مسلماً در مقام بیان یک واقعه خاص نیستند.

دیدگاه دوم:

نقص عقل در زنان پدیده اى اجتماعى و فرهنگى است، نه پدیده اى تکوینى.

یعنى در واقع زنان هیچ نقصان و کمبودى در عقل ندارند صاحبان این دیدگاه معتقدند که مردان در به وجود آوردن محیطى نامناسب براى رشد عقلى زنان، نقش ظالمانه اى ایفا کردند. بنابراین، تغییر شرایط و روابط اجتماعى مى تواند این کاستى را جبران کند. در نتیجه، نقص عقل زنان در کلام امام على علیه السلام پدیده اى مربوط به شرایط اجتماعى خاص است. نه ویژگى عمومى زنان و چه بسا زنان در عصر جدید در شرایطى قرار گیرند که با برخوردارى از رشد عقلى هم ردیف مردان قرار گیرند.

در توضیح بیشتر این نظریه گفته اند: در جوامع ابتدایى که محصولات گیاهى به وفور در اطراف محل سکونت یافت مى شد، زن و مرد مى توانستند مشترکاً به جمع آورى مواد غذایى بپردازند. اما از آن جا که زن مسوولیت تولید مثل و پرورش فرزند را بر عهده داشت. وى توانست همپاى مردان در تعقیب شکار از محل سکونت دور شود. نیاز به شکار بیشتر، مردان را بر آن داشت که به ابداع واختراع ابزارى بپردازند که آنان را در رسیدن به مقصود یارى رساند و به تدریج نوعى تقسیم وظایف در زندگى خانوادگى و اجتماعى به ظهور رسید. زن به فراست به وظیفه خطیر، ظریف و سازنده خود پى برد و به آن قانع شد و مرد در پهنه تزاحم اجتماع همواره ترفندهاى تازه آموخت. حیله ها دید و نیرنگ ها فرا گرفت. پس، چون زن کمتر در متن جامعه و روابط بازار و جنگ ستیز قرار دارد و در مقایسه با مردان، از بسیارى از آنان ناآگاه تر است. پس از منطق دور است که این امر را دال بر ضعف قدرت تعقل زن بدانیم.

درباره این دیدگاه، ذکر چند نکته لازم به نظر مى رسد:

اولاً، مطلب اخیر تنها یک احتمال است و شاهدى براى آن ارائه نشده است. از این رو، نمى تواند دلیلى بر تساوى زن و مرد در قواى عقلانى باشد. این گروه، که خود به تفاوت زن و مرد در رفتارهاى عقلانى اذعان کرده اند، در تبیین علت تفاوت تنها به طرح ادعایى مى پردازد که اثبات آن دلایل و شواهد بسیار مى خواهد.

ثانیاً، نتیجه این سخن، نقصان آگاهى هاى اجتماعى و آشنا نبودن به پیچیدگى روابط اجتماعى است و پرواضح است که این معنا غیر از نقصان عقل است. چنانچه گفتیم، نقصان عقل در مباحث اجتماعى به این معنا است که شخص از قدرت تدبیر اجتماعى کمترى برخوردار است، نه آن که آگاهى هاى اجتماعى کمترى دارد. پس این نظریه نمى تواند به خوبى مفهوم نقصان عقل را توضیح دهد و تنها شاهدى بر نقصان اطلاعات زن است.ثالثاً، اگر بپذیریم که زن و مرد اختلاف استعدادى ندارند و تفاوت میان دو جنس همگى به تأثیرات اجتماعى باز مى گردد، شریعت اسلام باید راهى براى اصلاح این حالت و ارتقاى زنان به وضعیتى برابر با مردان پیشنهاد مى کرد تا این انحراف تاریخى را از میان بردارد، نه آن که با احکام و مقررات خود بر استمرار این وضعیت صحه گذارد. این که در امور خانوادگى وظایف اقتصادى برعهده مرد قرار گرفته، فعالیت هاى خارج از خانه به مرد و فعالیت هاى خانوادگى به زن پیشنهاد شده است، برخى مسوولیت هاى اجتماعى چون قضاوت و جهاد ابتدایى تنها بر عهده مردان گذاشته شده و از زنان سلب مسوولیت شده است، شهادت زنان در برخى مواقع با شهادت مردان نابرابر است، از مشورت با زنان در برخى امور از جمله جنگ و جهاد پرهیز شده است، اوصافى چون بخل، جبن و تکبر (البته در تفسیرى خاص از این اوصاف) براى زنان صفت پسندیده و براى مردان صفتى ناپسند شمرده مى شود و ده ها مورد از این قبیل، نشان از آن دارد که از نگاه دینى، چنین زمینه هاى ناهمسان میان زن و مرد، ریشه در امرى تکوینى دارد.

علامه طباطبایى در تفسیر المیزان، پس از آن که زن را در فضایل انسانى و پیمودن مسیر قرب هچون مرد مى شمارد، در مخالفت بااین دیدگاه مى گوید:

از اشکالاتى که متوجه این رأى است، آن است که اجتماع از قدیمى ترین عهد پیدایشش، به تأخر زن از مرد در برخى امور قضاوت کرده است و اگر طبیعت مرد و زن مساوى بود، خلاف این حکم دست کم در برخى زمان ها ظاهر شده بود. مؤید این اشکال آن است که تمدن غرب با تمام عنایتى که بر پیش بردن زن دارد، نتوانسته مرد و زن را مساوى کند و پیوسته نتیجه سنجش ها، موافق نظر اسلام در تقدیم مردان بر زنان در امر حکومت و قضاوت و جنگ است.

دیدگاه سوم:

گروه دیگر بر این عقیده اند که زن و مرد در بهره مندى از قوه عقل یکسانند، اما به دلیل غلبه احساسات و عواطف که لازمه زندگى زناشویى و ایفاى نقش مادرى و همسرى است، جنبه تعقلى زن در مقایسه با مرد کمتر فعال است. بنابراین، زن و مرد به طور یکسان از عقل برخوردارند؛ اما احساسات قوى زنانه در بهره گیرى از عقل، گاه به مثابه مانع عمل مى کند.

بدین منظور در باب شهادت، از آن جا که احساسات سرشار زن ممکن است مانع از اتخاذ موضعى صحیح گردد. انضمام شاهدى دیگر به منظور حصول اطمینان پیش بینى شده است. بر طبق این نظر، در صورتى که زن احساسات سرشار خود را مهار کند، از قواى عقلانى برابر با مرد بهره خواهد گرفت. این نظریه برخلاف دیدگاه دوم، بر تفاوت زن و مرد در امرى تکوینى صحه مى گذارد و به این نکته باور دارد که وضعیت طبیعى زن به گونه اى است که معمولاً جنبه احساسى وى بر کارکرد عقلانى اش تأثیر مى گذارد، نویسندگان تفسیر نمونه در ذیل آیه ۲۸۲ سوره بقره، ظاهراً این احتمال را برگزیده اند.

«این که چرا شهادت دو زن معادل شهادت یک مرد شمرده شده، به خاطر این است که زن موجودى است عاطفى و احیاناً ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد، لذا یک نفر دیگر به او ضمیمه شده تا از تحت تأثیر قرار گرفتن او جلوگیرى کند.»

نقد و بررسى

به نظر مى رسد این نظریه هم نمى تواند پاسخ مثبتى براى پرسشى که مطرح شده است، بوده باشد. زیرا در قرآن، به صراحت، ما مأمور و موظف شدیم که عقل خودمان را به کار بیندازیم، و از واژه هایى همچون تعقل، تدبر و تفکر... استفاده شده است. خداوند مى فرماید:

«انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون»

ما آن را (قرآن) فصیح و عربى قرار دادیم؛ شاید شما (آن را) درک کنید. همچنین مى فرماید:

«... و تصریف الریاح و السحاب المسخر بین اسماء و الارض لایات لقوم یعقلون.»

... و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانه هایى است (از ذات پاک خدا و یگانگى او) براى مردمى که عقل دارند و مى اندیشند.

نیز مى فرماید:

«... قد بینا لکم الایات لعلکم تعقلون»

... ما آیات (خود) را براى شما بیان کردیم، شاید اندیشه کنید.

در این دسته از آیات ما موظف هستیم در آیات خداوند (اعم از تکوین و تشریع) از فکر و اندیشه و تعقل استفاده کنیم.

خداوند در تعدادى از آیات دیگر، کسانى را که عقل خودشان را به کار نمى گیرند و از تفکر و اندیشه استفاده نمى کنند، توبیخ و مذمت کرده است.

خداوند در قرآن مى فرماید:

«و یجعل الرجس على الذین لایعقلون» و پلیدى را بر کسانى قرار مى دهد که نمى اندیشند.

نیز مى فرماید:

«ان شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون»؛ بدترین جنبدگان نزد خدا، افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى کنند.

نیز مى فرماید:

«و مثل الذین کفروا کمثل الذى ینعق یا لا یسمع الا دعاء و نداء صم بکم عمى فهم لا یعقلون»

مثل (تو در دعوت) کافران بسان کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از خطر) صدا مى زند؛ ولى آن ها چیزى جز سروصدا نمى شوند. (این کافران) کر و لال و نابینایى هستند که نمى اندیشند.

نیز مى فرماید:

«و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر.»

و (کافران) مى گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقل مى کردیم، در میان دوزخیان نبودیم.

با توجه به این دو دسته از آیات، مى گوییم خطابات شارع مقدس و قرآن نسبت به زن و مرد مساوى است؛ همان اندازه اى که مردها مورد خطاب قرار مى گیرند زن ها نیز به همان اندازه مورد خطاب خداوند هستند. پس نمى توانیم بگوییم زن ها از قوه عقل همانند مردها برخوردارند، ولى قوه تعقل آن ها کمتر فعال است؛ زیرا این صریحاً خلاف خواسته هاى قرآن است که ما را به تعقل دعوت مى کند. به این ترتیب، نمى توانیم بین عقل و تعقل فرق بگذاریم؛ زیرا چیزى که خداوند از ما مى خواهد تعقل است.

دیدگاه چهارم:

در این دیدگاه، عقل به معناى قوه ضبط و حفظ گرفته شده است و براى این معنى از قرآن استشهاد آورده مى شود.

«... فان لم یکونا رجلین فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احداهما فتذکر احداهما الاءخرى...» محل استشهاد در آیه. قسمت «ان تضل احدهما فتذکر احدهما الاءخرى...» مى باشد. صاحب دیدگاه، «تضل» را به معناى فراموشى گرفته و نتیجه مى گیرد که زن فراموش کار است و نیازمند به یک زن دیگرى است که او را یادآورى کند. بنابراین، صاحب دیدگاه معتقد است که محتواى سخن حضرت این است که حفظ و یادآورى و ضبط زن، نصف مرد است.

نقد و بررسى

به نظر مى رسد این دیدگاه نیز نمى تواند پاسخ صحیحى باشد: زیرا اولاً، به هیچ وجه، عقل در لغت و اصطلاح، به معناى حفظ و ضبط نیامده است، ثانیاً، ترجمه اى که صاحب این دیدگاه از واژه «تضل» ارایه کرده و نتیجه خودش را بر آن متفرع ساخته است، درست نمى باشد؛ زیرا واژه «تضل» به معناى فراموشى نیست تا بگوییم زن، فراموش کار است و در حفظ و ضبط مطالب، مشکل دارد و وقتى مى خواهد شهادت دهد باید زن دیگرى هم همراه او باشد که به او تذکر دهد که فلان مطلب را فراموش کردى تا شهادت کامل باشد. ثالثاً، مشکل فراموشى تنها یک زن را نباید بگیرد بلکه همه زن ها باید دچار این مشکل بشوند، که در این صورت، مشکل هم چنان باقى خواهد ماند.

دیدگاه پنجم:

این دیدگاه نقصان عقل زنان را در حوزه عقل نظرى، در قوه استدلال و درک مسایل پیچیده علمى، مى داند (یعنى زنان در استدلال و درک مسایل پیچیده نقصان دارند) و قائل است که مردان نسبت به زنان در قوه استدلال و درک مسایل پیچیده علمى، غالباً قوى ترند و از آیه ۱۸ سوره زخرف: «اومن ینشا فى الحلیه و هو فى الخصام غیر مبین» استشهاد مى کنند.



ادامه دارد



زن نهج¬البلاغه ایمان عقل






منبع این مقاله : ::bashgah::
http://bashgah.net/

آدرس این مطلب :
http://bashgah.net/modules.php?name=News&file=article&sid=15774

جواب دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:50 ب.ظ

http://www.nezam.org/persian/magazine/017/12.htm


http://www.qomicis.com/farsi/library/jashnvarehnahaii/women_eslam2/shakhsyatnahj.htm


http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=12733


http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=12728


http://www.jamkaran.info/moton/mahdi-nahjolbalageh/mahdi2.htm


http://www.balaghah.net/nahj-htm/far/id/maghaleh/akhlaq.htm


http://www.balagh.net/persian/quran/olome_quran/13/02/07.htm

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد