گلبرگ های له شده

 

کتک زدن زنان

در عصر گفت و گوی فرهنگ ها ، ادیان و تمدن ها و در عصر انفجار علم و آگاهی و اطلاعات ، در دوره ای که روان شناسان می توانند حتی رفتارهای شیر و گرگ و موش را تغییر دهند و تحت کنترل درآورند ، صحبت از زد و خورد و درگیری و کتک کاری شاید تعجب آور باشد ؛ اما متاسفانه خانواده های بسیاری هستند که کم و بیش در آنها مشاجرات شدید و کتک کاری رایج است  . البته ،  کتک خوردن بچه ها از والدین که این هم زیاد است  و کتک خوردن مرد از زن که این هم با درصد بسیار کمتری در برخی خانواده ها وجود دارد و یک واقعیت است ؛ اما فلسفه کتک زدن زنان چیست ؟ چرا مردانی زنان خویش را که با عشق و علاقه با آنان ازدواج کرده اند ، کتک می زنند ؟ علل متعددی وجود دارد  :

 

1)   عادت و سرگرمی موروثی خانوادگی : علاوه بر پایین بودن سطح فرهنگ و تربیت برخی خانواده ها ، کتک کاری در این قبیل خانواده ها عادت و سنت رایج و موروثی است . پدر و مادر و دایی و خاله و حتی پدر بزرگ و .... همه به همین مرض کتک زدن و کتک خوردن مبتلا بوده اند و ترک عادت و سنت خانوادگی بسیار سخت است . مخصوصا که زن و مرد فعلی در کودکی مکررا شاهد زد و خورد و ظرف شکستن پدر و قهر کردن مادر خود بوده  باشند .  جالب این که اعضای این فامیل های بزن بهادر همه چاقو کش و داش مشتی چاله میدان نیستند ؛ بلکه برخی از کتک کاران ماهر افرادی تحصیل کرده بوده و شاید سمت های مهمی نیز در جامعه داشته باشند . خشم و عصبانیت کنترل نشده  علم و تخصص و پرستیژ و دینداری ظاهری نمی شناسد .   

 

2)   کتک راهی برای خاموش کردن موقتی زبان زن : برخی از مردان رذل که مرتب زنان شان را کتک می زنند ، می گویند : زنان ما آنقدر هم که شما فکر می کنید محترم و مقدس و نجیب نیستند ، بلکه عین خود ما و لنگه خودمان هستند. زبان زنان ما خیلی برنده و کوبنده و بیش از حد فضول و دراز است و زر زدن و ایرادها و فحاشی و بد دهنی آنان تمامی ندارد و تنها با کتک می توان در این دروازه جهنمی غیرقابل کنترل را بست .

 

3)   معادله مرد نفهم و زن آبرومند : شخصیت برخی از  مردان به گونه ای است که گویا نفهمی و یک دندگی و رفتار احمقانه و خشم و نشان دادن زور بازو  جزو شخصیت آنان گشته . آنان خود را مالک و صاحب و ارباب زن می دانند و  زن را چیزی در حد بچه و کمتر از بچه می دانند ؛ به طوری که زن نمی تواند به مرد بگوید بالای چشمت ابروست ، کتک زدن را بهترین راه پاسخ به خواسته های معقول و مشروع و منطقی زنان می دانند .

 

 

4)   سوء استفاده از مضامین دینی : برخی کارهای خوب را بلد نیستند و محسنات دین را نمی دانند و تنها کارهای غلط خود از جمله کتک زدن زنان را با دین توجیه می کنند . در حالی که در دین کتک زدن و شلاق و مجازات و زندان ، زن و مرد نمی شناسد و قوانین جزایی برای همه یکسان است . تازه اینها مال قانون و شرایط خاص است نه نقل و نبات زندگی و شرایط عادی .  این قبیل افراد سبک و سلیقه غلط زندگی خود را با آیین اصیل دین مخلوط می کنند . در دین هیچ آیه و حدیثی وجود ندارد که اجازه دهد مردی خشن و بد نیت و حق ناشناس و زورگو برای خالی کردن عقده های خود همسر خویش را هر وقت که خواست  ، به قصد کشت کتک بزند و انگشتش را بشکند و دهها نقطه بدنش را سیاه و کبود گرداند .  

 

5)   کتک فرمولی برای کنترل زنان : این مورد در باره مردان کم تجربه و ناتوان صادق است که ممکن است فوق لیسلانس داشته باشند یا حتی مذهبی باشند اما عملا در برخوردهای موثر با زنان ناتوان و کم تجربه و بی بصیرتند و وقتی در جر و بحث های خانوادگی  کم می آورند و نمی توانند روش اثرگذاری برای رفع مشکل رفتاری بیابند  ، به تهدیدهای خشن و کتک روی می آورند . در این موارد ، کتک زدن راهی برای جبرای ناتوانی های رفتاری و ضعف های فکری و فرهنگی و تربیتی است . 

 

6)   کتک های ناموسی : این هم گاهی از سر غیرت دینی و گاهی از سوء ظن افراطی حاصل شده  . مورد دوم باید با کمک روان پزشک حل شود یا زمینه های بروز سوء ظن از بین برود . مواردی هم هست که زن به خانواده خیانت می کند و البته باید مجازات شود و راه قانونی دارد و کتک زدن به قصد کشت چندان کارساز نیست ( همان طور که بی غیرتی هم بسیار زشت تر و ناهنجارتر است ) . مخصوصا که کتک خوران بعد از کتک خوردن پوست کلفت ( ضد ضربه ) می شوند و شوهر برای به دست آوردن دوباره دل زنش کمی تا قسمتی به وی رشوه یا حق السکوت می دهد .کلیه  این موارد را می توان پیشگیری کرد تا نیازی به دعوا و مرافعه نیفتد .

 

7)   معادله حاکمیت خشم و شهوت : یکی از معادلات حاکم بر دسته ای از مردان هوس باز و هرزه و خیانتکار این است که در عین هوسبازی ها و کام جویی های خارج از خانواده و نرمش و لطف و ولخرجی در این جهت ، در ارتباط با همسر خود در داخل خانواده بسیار خسیس و خشمگین و اهل خشونت و کتک کاری هستند و هر اندازه که اسارت هوس بیشتر باشد  ، بر خشم و خشونت نیز افزوده می شود .

 

8)   کتک زدن راهی برای اثبات مردانگی : در فرهنگ برخی از خانواده ها ، مردانگی و عظمت و شخصیت مرد به زور و قلدری و ابهت کاذب و حکومت استبدادی  او بستگی دارد  و کتک زدن زن نیز بخشی از پروژه اثبات مردانگی است . در صورتی که اساس مردانگی و فتوت و جوانمردی به عاطفه و عشق و صبوری و گذشت و خدمتگذاری است .

 

کتک خوردن مردان : آمارهای متفاوتی از کشورهای مختلف ( مانند آمریکا و مصر و ... ) گزارش می شود که حاکی از کتک خوردن درصدی از مردان توسط زنان شان است .  نمونه های متعددی از این قبیل در مطبوعات هم وجود دارد . که مثلا زن کمر بند سیاه داشته و در صورت لزوم شوهر را ضربه فنی می کرده . در مورد دیگری ، زن به دو کارگر افغانی پنجاه هزار تومان می دهد  تا در بیرون حساب شوهر را برسند و دخلش را درآورند  . البته ظریفی می گفت : کتک زدن زنان بدتر از کتک زدن مردان است . چون چوب زنان مثل چوب خداست که صدا ندارد و وقتی بخورد دوا ندارد . ظریفی دیگر می گفت : معمولا زنان به طور فیزیکی شوهران خود را کتک نمی زنند بلکه با انرژی درمانی و تشعشع امواج ماورای بنفش این کار را می کنند و اشعه ای که وارد مغز و قلب مرد می کنند  ،  آنها را تا مدتها کرخ و مدهوش و هیپنوتیزم می کند و وضعیتی ازگیجی و گنگی برایشان به وجود می آورد که تنها خدا می داند چگونه است . ظریف دیگری می گفت : در محل کار با سایر همکاران در مورد دعوای زنان و مردان بحث می کردیم و هرکس چیزی گفت و من گفتم : من هرگز با زنم کوچک ترین اختلاف و بگو مگو نداشته ام و ندارم ! همه تعجب کردند و گفتند : چطور ممکن است ؟ ! گفتم  برای این که هیچ وقت بالای حرفش حرف نمی زنم و هرچه گفت اطاعت می کنم . خوب در این صورت وقتی همیشه حرف حرف اوست ، چرا باید با هم اختلاف داشته باشیم ؟!!

 

 

پاورقی : محققان آمریکایی می گویند:جیغ زدن زنان برای سلامتی آنها مفید است و مردانی که به سلامتی زنشان علاقه مندند,آن دسته مردانی هستند که اجازه می دهند همسرشان هر چه  بیشتر بر سرشان  فریاد بکشد‏.‏

                                                                

Go to fullsize image

                                                                                                          

آدمهایی از جنس دیگر

 

 

آدمهایی از جنس دیگر

  

1 . لاکپشتی ها :‌ با عالم و آدم کار ندارند . دنیا را سیل ببرد ، اینها را خواب می  برد . هزاران نفر در دنیا زجر بکشند و کشته شوند ، ککشان هم نمی گزد . هیچ چیزی برایشان مهم نیست . نه با زنده یا مرده فامیل کاری دارند و نه با همسایه نه مشکلات کشور برایشان مهم است نه موفقیت های کشور ، نه درد مردم را درک می کنند و نه از خوشبختی شان خوشحال می شوند .

 

2 . اعضای محفل خاله بازی  : عشقشان و سرگرمی شان و زندگی شان و روح شان و سلامتی شان  بسته به این است که مرتب شام و ناهار منزل داداش و آبجی و  دختر عمو و پسر دایی یا دوستان و خویشان دیگر باشند و مهمانی بدهند و مهمانی بروند و تا صبح وراجی کنند و بدنبالش قصه های ده من یک غاز مربوط به چشم هم چشمی و قیافه های بزک کرده مصنوعی و لباس های رنگارنگ و تشریفات و تفاخر به مدل ماشین و ساختمان و انواع خودنمایی های عجیب و غریب برای هیچ و پوچ با بگو مگوها و حسادتها و دشمنی های پنهانی .   

 

3 . اهالی کاش :‌ سالهاست که علاقه دارند پزشک یا شاعر برجسته و صاحب اسم و رسم شوند ولی جور نمی شود . این سالها از ده تا سی سال ممکن است ادامه داشته باشد . من از این آدمها فراوان سراغ دارم . کارمندی بود که می خواست پزشک شود و هر سال در کنکور  شرکت می کرد و قبول نمی شد و عدد این کنکورها به دوازده رسید و قبول نشد ولی هنوز هم ته دلش علاقه دارد از پزشکی قبول شود و اگر بتواند باز هم در کنکور شرکت می کند . یکی از بستگانمان حدود 20 سال است دوست دارد برود و روحانی بشود ولی نشده و اکنون کارمند بانک است . و هر بار که او را می بینم مثل کسی است که 18 سالش است و می خواهد برود درس طلبگی بخواند . سال قبل کل کتب حوزه را تهیه کرد ولی حتی فرصت نکرد یک سطر از آنها را بخواند .

 

4 . چلمنگ ها   : به هر کاری که بپردازند ، خرابش می کنند . بیش از اندازه دست و پا چلفتی هستند و هزار سفارش و توصیه و راهنمایی هم که بکنید ، باز هم  کار را خراب می کنند و مشکلات متعدد درست می کنند . اگر یکی از این قبیل آدم ها را به دنبال کاری بفرستید ، باید سه چهار نفر راهنما و ناظر و مراقب و مشاور و مددکار هم همراهش بفرستید . ولی باز هم بی فایده است .

   

5 . کتاب بازان :‌ به عنوان یک بیمار روانی  ، عاشق کتاب دیدن و کتاب خریدن و کلکسیون کتاب درست کردن هستند  ؛ اما عمراً که آنها را بخوانند . عاشق کتاب جمع کردنند اما عاشق جنازه کتابها نه روح و محتوا و مطالب کتابها ؛ چون اهل مطالعه و فکر نیستند . به عشاقی می مانند که به جای عشق به شخصیت انسان ها عاشق یک جفت چشم و ابرو می شوند ؛‌ اما هیچ گاه نمی توانند شخصیت واقعی محبوب و معشوق خود را چنان که هست درک کنند ، دوست داشته باشند و لا اقل تحمل کنند .    

 

6 . مجمع کوچه نشینان   : خانم هایی که سرگرمی شان این است که سر کوچه و ته کوچه با خانم های همسایه دیگر ،  احوالات همسایگان را مرور می کنند و اطلاعات عمومی کاملی از زندگی خصوصی همسایگان جمع می کنند تا فلانی را بدبخت کنند و پشت سر آن یکی صفحه بگذارند . جلسات کوچه ای گاهی چهار تا هشت ساعت صبح و عصر در برخی از شهرها و محلات ادامه می یابد .دسته هایی از خانم های خانه دار با گردهمایی در این محفل ها ،‌ اوقات فراغت خود را با امور گوناگون سپری می کنند ؛ مانند : بازگویی و تفسیر خواب های عجیب و غریبی که برای هم دیده اند ، اخبار وقایع و حوادث خانواده ها ، بررسی کارها و سخنان محرمانه همسایگان ، تبادل انواع تجارب خانواده های وارفته و شکست خورده با یک دیگر ، اطلاع رسانی در مورد فحش ها و کارهای رکیک و شنیع خانواده ها ، نقد و بررسی خاطرات و شایعات و خرافات خانوادگی . معمولا سر دسته این قبیل خانم های کوچه نشین بانوی موذی بدزبان سلیطه ای است که شمر هم جلودارش نیست . برای عبور از این قبیل کوچه ها باید با نیروی انتظامی و پلیس 110 قبلا هماهنگی کرد .  

 

7 . نق نقویان    : معمولا آدم هایی هستند که خودشان هیچ وقت هیچ کاری را درست و اصولی انجام نمی دهند و هر وقت هم که کسی خواست کار تازه ارزشمندی بکند ، برایش هزار عیب و ایراد می گیرند و مرتب آیه یاس می خوانند و بر سر راهش دهها سنگ می اندازند و لای چرخ  برنامه ها و اقدامات سازنده اش چوب می گذارند . این قبیل آدم ها همیشه اهل نق زدن و ناله کردن  و غر زدن و بهانه تراشی و منفی بافی هستند .  بعضی از این نق نقوها مرتب راست و دروغ ناله می کنند که قرضم زیاد است ، سرم از درد می ترکد ، کمرم می شکند ، این جایم درد می کند ، آن جایم درد میکند . هی ناله و شکوه از سر و بدن و زندگی و آدم ها و اتفاقات . هی برای هر چیزی و کاری بهانه می گیرند و اظهار ناراحتی و افسردگی می کنند . به طوری که مثل چوپان دروغگو وقتی هم که واقعا دردی دارند کسی باور نمی کند . بعضی از این آدم های بی حال وارفته و نق نقو چنان قدرتی دارند که می تواند صد نفر شاد و خندان را با یک اشاره افسرده و بی حال سازد . قدرتی که می تواند هزار کار ارزشمند را ناقص کند و افراد تلاشگر صادق را از راه و کارشان ناامید گرداند . 

 

8 . معتادان دیجیتالی    : اعتیاد شدیدی به کامپیوتر و اینترنت و بعضا چت روم و ولگردی (‌= وبگردی ) اینترنتی دارند . گاهی به همین دلیل شب و روزشان و خواب و بیداری شان قاطی پاتی می شود .  ساعت شلوغی کارشان  دوازده تا چهار صبح است و معلوم نیست کی می خوابند و کی بیدار می شوند .  گذشت زمان و فیش تلفن و هزینه اینترنت را درک نمی کنند . سر این اعتیاد هم حاضرند با هر کسی حتی دوست و پدر و همسر شاخ به شاخ شوند . البته هزار توجیه علمی و فنی و عاطفی و .... هم برای این کار خود در آستین دارند .  این افراد مشکلاتی مشابه معتادان تریاک و هروئین  دارند و اگر کامپیوترشان ساعتی خراب شود یا کارت اینترنت شان تمام شود یا کسی موی دماغ شان شود ،‌ خمار و بدحال می شوند و به میگرن های شدید مبتلا می شوند و بعد به کما فرو می روند .

 

9 . کارمندان شرکت ایران ول    : اعتیاد شدیدی به پرسه زدن در خیابان ها و کوچه ها و میادین مخصوصا بسیار شلوغ و پر ازدحام دارند . شیفت کاری شان از چهار تا 10 ساعت و گاهی بیشتر است و بعضی وقت ها چند شیفته به این کار می پردازند و از پرسه زدن تنهایی یا دسته جمعی در خیابان ها و بازارها و گردشگاه ها و نمایشگاه ها و هر جای شلوغ حال می کنند . گروهی از این افراد همان بازارگردان هستند که از دیدن کالاهای تازه و مشاهده ویترین مغازه ها بال در می آورند . بیماری روانی بازارگردی غیر قابل درمان است . اگر هر روز یا هر دو روز یک بار بازار نروند غش می کنند و به تب و لرز می افتند و به زمین و زمان بد می گویند .  وقتی هم که وارد بازار می شوند مثل مرغی که از قفس آزاد شده باشد ، عشق می کنند .

 

10 . گوشت قربانی :‌ همیشه دوست دارند نقش مظلوم و قربانی را بازی کنند . در زندگی واقعی همیشه نقش انسانهای شکست خورده به آنها پیشنهاد می شود و با کمال تعجب بعد از دهها بار ، باز هم  می پذیرند و این نقش را بازی می کنند .  بعدا می نشینند با آب و تاب در باره کلاهبرداری این و دشمنی و خیانت و خباثت آن حرف می زنند و می گویند فلان شخص مرا بدبخت کرد و  بهمان شخص اگر نیود به این روز نمی افتادم . 

رضایت از زندگی

 

رضایت از زندگی

  

رضایت از زندگی بارزترین نشانه و ثمره حاکمیت آرامش بر زندگی ماست و نبودش بحران زا و یاس آور و دردناک است و مایه احساس ورشکستگی و بن بست در زندگی . اما چشمه زلال و مصفا و باطراوت رضایت از زندگی از کجا جریان می یابد ؟‌فکر می کنم که این چشمه سار از سه کانال جریان می یابد :

 

1 . رضایت از خویشتن : اگر آدم بیش از اندازه معقول از خود توقع داشته باشد و همیشه احساس گناه و شکست و درماندگی کند یا بیش از اندازه از خود راضی بوده و هیچ احساس گناه نکند و هیچ توقعی از خود نداشته و الکی خوش باشد ، هم چنین اگر شخص نتواند قوای سرکش و استعدادها و کشمکش های درونی اش را به طور نسبی رام و آرام کند ؛ اگر در شخصیت درونی اش همیشه تناقض و تضاد و افراط و تفریط های عجیب و غریب و هیاهو و بلبشو حاکم باشد و اگر به روح پاک الهی و آسمانی اش خیانت کند ؛ اگر فرشته درون خویش را پیوسته بیازارد و زجر دهد و ناراضی نگه دارد و در گوشه فاضلاب شهوت زندانی اش کند ، نمی تواند از وجود خویش خرسند باشد . اگر فرد نتواند مدیر موفق و کارآمدی در درون خویش باشد ، این ناتوانی و ناکارآمدی در همه ارکان زندگی اش اثر می گذارد . این یک واقعیت بزرگ و اساسی است که اگر کسی در رهبری و مدیریت خویشتن شکست بخورد ، عالم و ادم نمی تواند برای او رضایت خاطر و پیروزی واقعی به وجود آورد . رضایت وجدان هم طنابی است که از نخ های مختلف ساخته شده و یکی از مهمترین این نخ ها ، انتخاب روش درست ، عملکرد درست ، تلاش کافی و در نتیجه رضایت معقول ـ و نه ابلهانه ـ از مجموعه عملکرد خویش است .

 

2 . رضایت از خانواده : داشتن یک زندگی خانوادگی دوست داشتنی با پدر و مادر و خواهر و برادر یا همسر . ناکامی یا شکست یا بحران در زندگی زناشویی و ناتوانی در ایجاد یک زندگی زناشویی موفق و رضایت بخش ، نظر افراد را نسبت به زندگی و بلکه جهان هستی تیره و تار می کند . زندگی واقعی عموم انسان ها نشان می دهد که هیچ چیزی نمی تواند جایگزین روابط خانوادگی رضایت بخش گردد و خلا آن را هیچ چیز دیگری نمی تواند پر کند . به همین جهت افراد مجرد و زوج هایی که در واقع مجردند یا زندگی مجازی شان با خانواده یا دوستان مجازی می گذرد و یا تعلق خاطر و عشق زناشوی شان مرده است ( طلاق عاطفی)‌ ، مثل کشتی طوفان زده اسیر بلایا و دستخوش هیجان ها و افراط ها و حرمان های شدید هستند ؛ اگر چه سعی می کنند خودشان را خوشبخت تر از بقیه نشان دهند ، ولی خوشبختی با شعر و غزل و حرف و حدیث و  ادعا و قول و قسم و چک و سفته و قرارداد به دست نمی آید . البته گاهی افراد دلخوشند به روابط درجه دو و سه و چهار با چند فرد رهگذر و یا دوستان موسمی سه چهار ماهه و یا افرادی که تنها سر هیچ و پوچ با هم کنار آمده و فعلا با هم خوشند و به اصطلاح حال می کنند ولی هیچ قدر مشترک و ارتباط زنده و اثربخش و واقعی ندارند و تنها گاهی تنها در چت و ایمیل حضور هم را حس می کنند نه در زندگی واقعی . و روشن است که این روابط مجازی و پوشالی  حتی اگر دل خوش کنک یا قرص مسکن موقتی باشد اما دوام چندانی نخواهد داشت ، هرگز نمی تواند جایگزین خانه و خانواده گردد . دلیل روشنش هم این که بعد از زن گرفتن و بچه دار شدن یا شغل مناسب یافتن یا دیگر اتفاقات ساده زندگی ، این روابط به تدریج بی رنگ و  بی معنا می گردد .  

 

3 . رضایت شغلی :‌ نداشتن شغل یکی از اساسی ترین  علل ناآرامی ها و بحران های زندگی است و نداشتن شغل مناسب  و در خور شان و شخصیت آدمی هم نارضایتی و چالش درونی و تنش عصبی به وجود می آورد . چون با انتظارات فرد سازگار نیست . نداشتن امنیت شغلی یا نداشتن شغل ثابت ، یا داشتن شغل کاذب و بی معنا و یا شغل پردردسر کم ثمر هم تا حد زیادی همان معضلات بیکاری را دارد .

 

*** این سه رضایت از هم جدا نیستند و هر یک بدون دیگری مثل انسانی است که دست و پا داشته  ولی سر نداشته باشد . این سه زنجیره وار به هم گره خورده اند و شکست در یکی معمولا با احساس شکست و ناکامی در آن دو تای دیگر و احساس شکست در زندگی و پشیمانی از همه چیز همراه است .

 

012633.jpg

 

صدای پای دلهره

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

  

 

صدای پای دلهره

پیوسته هزار و یک صدا در دل مان می پیچد و هزار حال و هوای شگفت آور در دالان های روح اسرار آمیزما پدید می آید . گاهی دلهره عجیبی سراغ آدم می آید . دلهره ای مرموز چون شبحی وحشتناک که در شبی تاریک از میان شاخه های درختان بیرون می خزد و بر تو سایه می اندازد . سایه ای سنگین و زجرآور . نگرانی و دلهره و اضطراب سراپای وجودت را فرا می گیرد . ضربان قلبت بالا می رود . نفس نفس می زنی . نزدیک است که خفگی سراغت آید . بر پیشانی ات عرق سردی نشسته و نمی دانی چه باید بکنی . نه قرص آرام بخش و نه فیلم پرماجرا و نه مطالعه و نه عشق و نه هیچ چیز دیگر نمی تواند امواج پرتلاطم روحت را آرام سازد . گاهی حتی در آرام ترین و امن ترین جاها در میان عزیز ترین دوستان و بستگان این شبح شوم بر تو چنگ می اندازد و تو مانند ماهی بی رمق در میان چنگال هایش بالا و پایین می پری و راه نجاتی نیست و کسی نمی تواند به تو کمک کند . آدمی در زیر و بم پر نشیب و فراز جاده های زندگی در چه بلبشوی عجیبی زندگی می کند . گویی مسافر گم شده ای در بیابان برهوت ره می سپارد و نه از مقصد نشانی است و نه از رهگذران و یاوران صدایی . تنها حرکت شن های روان در لحظه های بیتابی است که سبب می شود او گذشت زمان را حس کند . در این لحظات ، تو به یک زندانی مجروح می مانی که سرشار از زنجیرهایی و سال هاست در آن سیاهچالهای متروک و تنگ و تاریک اعماق زمین در حال جان کندن است و کسی فریادش را نمی شنود . دوستان و عزیزانی هم که هر روز وی را احاطه می کنند ، در عین حال که خنده های مستانه شان به گوش می رسد ، از وضع و حال تو هیچ نشانی در نمی یابند و تو را در زندان مخوف درونت تنها به حال خود رها می کنند و برایت طنز می خوانند و شادباش می گویند و می روند .