کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است

  *  در غمهای بزرگ شجاع باش و در غمهای کوچک صبر پیش بگیر ؛ وقتی این کار سخت روزانه ات را به پایان بردی با آرامش به خواب برو خدا بیدار است (ویکتور هوگو)  

                          

من از جوانان‌، دختران‌ و پسران‌، می‌خواهم‌ که‌ استقلال‌ و آزادی‌ و ارزشهای‌ انسانی‌ را، ولو با تحمل‌ زحمت‌ و رنج‌، فدای‌ تجملات‌ و عشرتها و بی‌ بند و باریها و حضور در مراکز فحشا که‌ از طرف‌ غرب‌ و عمال‌ بی‌وطن‌ به‌ شما عرضه‌ می‌شود نکنند  ( امام خمینی  ) .

                           

 *   گر نکوبی شیشه غم را به سنگ  ......  هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

                           

* خدایا روزی‌ام کن اضطراب و غم و درد و دورم کن از قالب‌های زیبای میان‌تهی بردگانِ هوس (‌دکتر شریعتی )

                          

* خدایا! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان، اضطراب‌های بزرگ، غم‌های ارجمند و حیرت‌های عظیم را به روحم عطا کن، لذت‌ها را به بندگان حقیرت بخش. (‌دکتر شریعتی )

                          

* کوه با نخستین سنگ آغاز می شود و انسان با نخستین درد (شاملو)

                           

                

                             آن کس که درد عشق بداند      اشکی بر این سخن بفشاند

آهنگ غم ، آهنگ زیبا و دل انگیزی است طرب انگیز تر از شاد ترین آهنگ ها و لذتبخش ترین تفریحات ... طنین آهنگ شادی تنها در چهره و پوست جریان می یابد و آهنگ غم از زوایای قلب می گذرد و در اعماق وجود آدمی نواخته می شود .... آن هنگام که شادی و لذت در امواج ساده ساحل با صدفهای بی حاصل حاشیه شخصیت ما بازی می کند و چند سانتیمتری دریای روح نفوذ می کند ، ضرباهنگ غم و نماهنگ اندوه ،اقیانوس وجودمان را به رقص در می آورد .... صدای زیبا و دلنشین غم ، روح های بزرگ را با خود می برد ، ولی بی ارزش ترین و بی همت ترین انسانها به راحتی می توانند قهقهه مستانه سر دهند و از هر شوخی و شادی مسخره ای غش غش بخندند .... در غم ها رازهایی نهفته است که در شادی ها نیست ... در فضای اندوه ، روح نه تنها نمی میرد بلکه به پرواز در می آید و چنان اوج می گیرد که شاعرانه ترین فضاها بر لوح دل نقش می بندد و بدین سان ادبیات و هنر غنچه می کند و حکمت و فلسفه زاده می شود ....ولی گاهی در اوج شادی ها روح می میرد و قهرمان طنز جهان در بیمارستان روانی بستری می شود ....هزاران نفر می آیند و می خندند و می روند و غم های شیرین جاودانه می ماند . در اوج غم ها آدمی لذتی عمیق و هیجان و حماسه عظیمی را در ذرات وجودش حس می کند که گویی سراسر جهان را با سرعتی باورنکردنی در هم می نوردد و پای بر فرق گیتی می گذارد..... در غم ها سطح آگاهی و هشیاری بالاتر می رود و در شادی سطح بی خودی و ناهشیاری و خودفراموشی... در غم هاست که مردم بیشتر همدیگر را درک می کنند و در شادی ها برای هم مصیبت می آفرینند ....در پی غم ها همدلی و همفکری و مهر و آشتی و لطافت است و در پی شادی ها اختلاف و انزجار و خشونت . غم ها به ادیان و عرفان و خدا می رسند و شادی ها به هذیان و هرزگی و طغیان و جنون و شیطان ... در غم ها همه انسان ها در طور نور و آشنایی به هم می رسند و در شادی ها از هم می رمند و خودخواهی هایشان شکوفا می شود ... غمها رهایی بخشند و شادی ها و لذات ، زنجیرهای اسارت . ماندگارترین آهنگها و فیلمها و اشعار همان هاست که در آنها  غم و اندوه به نهایت می رسد و شادترین فیلم ها و آهنگ ها به زودی خسته کننده ترین بخش هنر می شوند . و این یک حقیقت است که که تاریخ را طنزها نمی سازد تراژدی ها می سازد . غمی که می گویم اندوه آب و نان نیست ... غم و اندوه از دست دادن قدرت و شوکت نیست ... اشک و آه و اندوه و حسرت یک دختر نازنازی و یک پسر تیتیش مامانی نیست .... غم آدم های نکبت زده و ذلیل و حقیر نیست ... غم افسردگان ملول و دلمردگان کم بنیه و بی جنبه نیست .... غم ماتم پرستان بیمار و شکست خوردگان زندگی نیست .... غم سیه روزان نگون بختی نیست که بر زندگی شان گرد مرگ پاشیده و دستشان دنبال دارو یا طناب می گردد و در آرزوی مرگ خویش لحظه شماری می کنند .... غم آدمهای بی حال بی خاصیت توسری خورگوشه گیر نیست .... غم ورشکستگان مالی یا سیاسی نیست .....غم کسی نیست که لذت ها و شادی ها و شیرینی ها را تجربه نکرده باشد . این غم که من می گویم رودخانه صاف و زلال ومواج و خروشانی است که از تخته سنگهای ملکوت بیرون می پاشد . بالاخره غم های پرندگان مهاجر با غم یک خوک منزوی که سرش به سنگ خورده و یک روباه یا گرگ ناکام فرق می کند ... غم های دریایی کجا و غم های حوض کوچک گندیده و مرداب متعفن متروک و نفرین شده کجا ....کسانی که از قلقلکی شاد می شوند و پس می افتند و با یک پیاز، های های اشک می ریزند ، نمی توانند این سخنان را دریابند .. من از غم های بزرگی سخن می گویم که آشنای صمیمی روح های بزرگ است ...من از دردی سخن می گویم که انسان با آن زاده شد و با آن زیست و با آن مرد . 

  

          شاد از غم شو که غم دام لقاست         اندر این ره سوى پستى ارتقاست‏

          غم یکى گنج است و رنج تو چو کان        لیک کى درگیرد این در کودکان‏

          رنج و غم را حق پى آن آفرید                 تا بدین ضد خوش دلى آید پدید

          خاک غم را سرمه سازم بهر چشم        تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم

 

                                       

  موزیک همنوا : همایون شجریان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد