دردهای زندگی

دردهای زندگی از کجا سبز می شود؟ آیا دردها اموری کاملا طبیعی هستند ؟ آیا دردهای زندگی حاصل نبرد سهمگین طبیعت با ماست ؟ آیا دردها میوه بدشانسی ما هستند ؟ آیا خدا از درد کشیدن ما لذت می برد ؟ آیا واقعا در طبیعت وجود آدمیان به گونه ای اجتناب ناپذیر دردها با لذتها آمیخته اند ؟ آیا در زندگی سهم دردها بیشتر از لذات است ؟ چقدر نادانی و حماقت یا تنبلی ما در پیدایش دردها موثر است ؟ چقدر سادگی من و شما می تواند در بروز دردها اثر گذار باشد ؟ آیا دردهای گروهی برای گروهی دیگر لذت و شادکامی نیست ؟ بازی تقدیر در دردکشیدن ما چه نقشی ایفا می کند ؟ جامعه و خانواده و دوستان ما چه اندازه در بستر سازی برای دردهای ما موثرند ؟ آیا می دانید بودا چه راه حلی برای کاستن از دردها ارائه داده است ؟ آیا کسانی بهشت می روند که در زندگی این جهانی دردهای بیشتری کشیده باشند ؟ آیا در دینداری دریچه بسیاری از لذات به روی ما بسته می شود ؟ آیا می توان از ایجاد دردهای عمیق تر در زندگی اجتناب کرد ؟ آیا خیام درست می گوید که

چون حاصل آدمی در این خارستان   جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت      و آسوده کسی که خود نیامد به جهان


چه اندازه از دردهای آدمی به بدن و چه اندازه به روح و روان و شخصیت ما مربوط می شود ؟ آیا درد کشیدن یک هنر است یا یک بیماری ؟ ایجاد درد در دیگران چطور ؟ آیا چیزی به نام دردهای عرفانی هم وجود دارد ؟ چه معنایی دارد ؟ آیا برای هر دردی می توان به هر درمانی رجوع کرد ؟ به این بهانه که : درد دارد چه کند کز پی درمان نرود ؟ مهم ترین درد بشر امروز یا مردم و جوانان جامعه ما چیست ؟
 
آیا تنها گفتن و شنیدن دردها و همه از درد گفتن خود یک سرگرمی بی ثمر نیست ؟
من مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات و دیدگاه های شما هستم .

نظرات 3 + ارسال نظر
اکبر یارمحمدی شنبه 30 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:47 ق.ظ http://akdi.blogsky.com

سلام
به نظر من دردها و غمهای هرکس برای خودش هست و لازم نیست که اونارو بگه و دیگرون براش دلسوزی کنن به نظر من تموم دردها و ناراحتی های ما نتیجه اعمال هست نه از طرف خدا چون مطمئنا خدا عاشق انسان هست که وقتی اونو آفرید به خودش تبریک و احسنت گفت ( و تبارک الله احسن الخالقین ) پس از طرف اون هیچ آسیبی به انسان نمیرسه مگه از خود انسان به خودش ظلم و جوری برسه .
تا بعد خداحافظ

مریم یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:55 ق.ظ

قرن، قرن اندیشه شیعه است.

به نام حضرت حق، دوست سرمد از ازل تا به ابد، آنکه از روز ازل جلوه کرد و دل برد و خود نهان کرد. تا مرا آلوده خاک کرد که حجابم تن من شد و خاک زمین آن پرده که بر انداخت و حجاب آورد به پیش، دل برد و خاک را کرد حجاب:گفتیم و باز می گوئیم. من از مشتی خاکم که با آب لطف گلی ساخت، با نسیم عشق سرشت و به آتش هجران راهی خاک کرد. به تن می نگرم که اگر لطف و عشق و هجران نبود به چه می ارزید؟
آن آب لطف، فیضش بود و آن نسیم عشق نفختُ بود و آن آتش هجران باعث ازدیاد عشق است تا هجران دست ندهد، عشق معنا نشود. دید در بَرش بودیم بی تشویش، رگ معشوقیش بجنبید به هجران مبتلا کرد و خود چشم انتظار بنشست با نگرانی، سخنی که ملائک گفتند در آغاز او را نگران کرد و فرشتگان منتظرند تا ببینند عشق انسان، فرشته ندانست عشق چیست و نمی داند، ولی از سویی نظر حق می بینید بر این عاشق دل سوخته و متحیر است از چه مقوله است که معشوق از برای ازدیاد محبت، عاشق واصل به آتش هجران مبتلا کند.


با درود و سلام بر محمد، جمال دلربای حق از برای جمال پرستان و بروز حب دوست در او که حبیب است. مطمئناً علی مرتضی در دعای خویش با دل، او را نیز می گفت: "مولای یا حبیبی، انت المحبوب و انا محب و هل یرحم المحب الا المحبوب." آری به محب چه کسی جز محبوب رحمت آرد و آن رحمت همان دلربایی است و دلربایی آنقدر که عاشق منتظر بماند تا لااقل بشنود صدای لن ترانی، به این نیز دلخوش است. محمد رحمت آورد از سوی حق، زین رو رحمت للعالمین شد که پیام عشق به سوی انسان گسیل داشت و محمد سر خوش از این که حبیب است و چون حبیب است مطمئناً محبوب حق است و از برای دگران جز از محبت نگوید که کتاب محمد از هر کتابی بیشتر از محبت گفت،" ان الله یحب الصابرین، یحب المحسنین و یحب المحبین." با درود بر آل او که اینان نیز مفسران محبت حقند بر آدمیان چرا که اگر حق نظر لطف بر این مشت خاک نداشت پیام خویش عرضه نمی کرد و صدا نمی کرد. با هر لطیفه ای هر ظریفه ای چه به قهر و چه به مهر، قومی را با وعده به سوی خویش کشد، قومی را به قهر، ولی هستند کسانی که خود می روند، یعنی یار وعده ندهد، قهر نکند و اینان مقربونند و عاشق همیشه دوست.
با درود و سلام بر علی مرتضی که خواست درد عاشقان راستین را در دوران فراق با جمال علی تسکین دهد که هر که عاشق من است، عاشق صادق و با وفا، با یاد علی و چهره علی آرام بگیرد، درد هجران خود را خفیف کن با نظر به جمال علی که او جمال من است که او بیان من است، که او ولی من است، سوز دل با او آرام گیرد. ولی علی خود شد مقصد و مقصود. از آن زمان که علی آمد به خاک در کعبه، زمین رنگ و بوی دگر گرفت، دوستان آرام شدند تا که علی رفت، دوباره بی قرار، ‌دل آرام کردند در کنار حسنین، چون اینان نیز فدایی عشق شدند، در کنار دگران نشستند تا اینکه او باز پیدا شد محمد نام، شد اباصالح. از اغیار پنهان شد، بر محبین چهره گشاد و باز هجران آغاز شد و او چون از حال سوختگان باخبر بود پیام می داد و پیام
می شنید و وعده داد به محبین صادق خویش که من خواهم آمد و ما به انتظار آمدنیم، آن زمان که او بر خاک آمد نوید بیداری دل، بینایی چشم، پاکی قول و شنیدن صدای معشوق به ارمغان آمد، چون در ایام بعد از حسین که به خون نشست، سور الهی، اسماء الحسنای دوست در زندان بودند و عاشقان مهجور و دوستان مغموم، او که آمد نوید داد عشق دوباره را، حکومت عاشقان را، وصل مهجوران را، مستی مخموران را، او آمد. محمد گفته بود می آید، علی گفته بود که بیاید. او آمد در زمانی که نامردمان منتظر بودند که بیاید تا بکشند، ولی حق از بهر دل دوستان نگهش داشت و باز ترفند دگر از معشوق، در بقیه الله بر دوستان چهره نمود، دل برد و نهان شد تا عاشق دل سوخته امید از دست ندهد، آتش عشق تیزتر کرد، سالیان گذشت و از هر گوشه و کناری می شنویم که چهره نموده و ما در حسرت همیشه معشوق، و عاشق ناز کند تا آتش نیاز برافروخته سازد. یار ما نیز از سر ناز چهره در پشت پرده فرو برده و می بیند که عاشقان چگونه ذبح می شوند و یا در فراق پر و بال بسته می سوزند. رسم معشوق است و آئین عاشقی که معشوق هر که را در نظر آورد با او جفا پیشه کند آنقدر جفا که ناله برخیزد و چو ناله برخاست، عرض نیاز کند، چو عرض نیاز کند او بر ناز خود بیافزاید، چون معشوق، عاشق را همه برای خود خواهد و حکایت یار سفر کرده از این مقوله است و خود می بیند حکایت بیدلان و عاقلان را. زمانی زمین خاک بود از خاک آدم آمد برون، نیشتری بر رگ هستی زدند در خاک آدم چکید نامش دل شد؛ چون آدم با دل شد به دنبال گمشده خود برخاست تا اینکه در سامرا یافت در چهره ابا صالح و ابا صالح روی نمود و پنهان شد تا اینکه دل، دوباره پر خون کند تا دوست از نادوست باز شناسد، چون دید در آدمیان عشق هست ولی در اکثرهم پنهان مانده، چو پنهان مانده ظلم و ستم آمد به پیش. آنقدر این کار کند تا ندا از تمام خلق برآید که درآ که عاشقان ضعیف شده اند، پوستی بر استخوان شده اند و از سوی دگر تاریکی، مستولی تا نور عشق خاموش کند. در این بین عاشقان روی ابا صالح چراغ معرفت به کف گرفتند تا خانه تاریک شب زدگان را روشن کنند، نشنیده ای "یخرجون من الظلمات الی النور" تا دوستان که ضعیف شده اند راهنمای روشنایی باشند، نمی دانستم که زیبا رویان اینچنین پر جفایند.
گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوب رویان اینکار کمتر آید
و از سویی رندی عالم سوز است آنقدر این جفا کند تا عاشقان در اقصی نقاط دنیا یکدیگر بیابند و بنالند، بیا سوته دلان گرد هم آئیم، آنگاه که سوته دلان گرد هم آمدند شاید رحمت معشوق به جوشش درآید چو به جوشش درآمد شاید که لطفی و نظری کند. او سرگرانی کند، رخ ننماید آنوقت عاشقان بخوانند، "اللهم کن لولیک". این چه نظر بازیست، تا دل به خون نکشد دست از ناز برندارد و چون او پنهان مدعیان متجاسر، زراندوزان و ستمگران بی پرواتر، مزوران بی حیاتر، بر جان و مال مردم چنگ انداخته. آری ای غایب از نظر به خدا می سپارمت، جانم بسوختی و به دل دوست دارمت، اگر برعاشق رحمت نیاری لااقل بر بندگان خدا رحمت آر، آنان نیز عاشقند ولی گم کرده راه، کسی نیست راه بنماید مگر عاشقی چراغ بدست گیرد که دنیا داران از ترس دنیایشان چراغ از او بگیرند و در سیاه چال فراموشی پنهانش کنند، تو این میخواهی؟ که عاشق می داند هر چند معشوق نداند؛ اگر بگویی که نمی دانم که این نیز ناز است، اگر بگویی می دانم، پس این بازی چرا؟ از آن زمان نازنینم که پا در خاک نهادی دیدند تو را شنیدند کلامت، پس چرا باز رفتی تا کی این بازی توانم؟

.... ادامه دارد
برگرفته از سایت موعود

یک آشنا چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 02:38 ب.ظ

بعضی از دردها درد خردمندانه است و فضیلت . برخی درد بیخردانه است و قابل درمان و پیشگیری . با بعضی از دردها باید ساخت . با بعضی باید کنار آمد . بعضی را باید به جان خرید . بعضی راباید تحمل کرد . بعضی از دردها از طلب لذت بیشتر و هوسرانی به وجود می آید . که می توان از هوسها کاست .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد