کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است
من از دیار درد و رنج می آیم . از کانون پر شراره آه و آرزو . از سرچشمه های مواج ناله و اشک و حسرت . من از دریای آتش سخن می گویم . از کوره پرگدازه و آتشفشان طوفانی . از دشت فریاد و از سرزمین شمع های آب شده و له شده . از گل های مچاله شده . از چشمه سار داغ ها و دردها . من از خروش بیکرانه سخن می گویم . من از شکسته شدن بال کبوتران سخن می گویم . از فریادهای فروخفته در گلوها . از شمعهای ذوب شده در پستوی دلها . از اشکهای فروریخته در خویشتن . از خزان شدن های ناهنگام . از گلبرگهای پژمرده در تنهایی . از نیلوفران خاموش . از پرستوهای بیکس . از غم انگیزترین ناله ها در آهنگی مسرت بخش . از هق هق مویه ها در صورتهای بشاش و خندان . از پیری زود رس . از افسانه فراموش شده جوانی . من از کوههای خاک گشته و خورشیدهای شکسته و ستارگان سرگردان سخن می گویم . من از ماه سرد و خاموش سخن می گویم . من از سکوت آبشار حرف می زنم . من از زمین می آیم و از انسان سخن می گویم .
لب دریا، نسیم و آب و آهنگ،
شکسته ناله های موج بر سنگ.
مگر دریا دلی داند که ما را،
چه توفان ها ست در این سینه تنگ !
***
تب و تابی ست در موسیقی آب
کجا پنهان شده ست این روح بی تاب
فرازش، شوق هستی، شور پرواز،
فرودش : غم؛ سکوتش : مرگ ومرداب !
***
سپردم سینه را بر سینه کوه
غریق بهت جنگل های انبوه
غروب بیشه زارانم در افکند
به جنگل های بی پایان اندوه !
***
لب دریا، گل خورشید پرپر !
به هر موجی، پری خونین شناور !
به کام خویش پیچاندند و بردند،
مرا گرداب های سرد باور !
***
بخوان، ای مرغ مست بیشه دور،
که ریزد از صدایت شادی و نور،
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !
***
لب دریا، غریو موج و کولاک،
فرو پیچده شب در باد نمناک،
نگاه ماه، در آن ابر تاریک؛
نگاه ماهی افتاده بر خاک !
***
پریشان است امشب خاطر آب،
چه راهی می زند آن روح بی تاب !
« سبکباران ساحل ها » چه دانند،
«شب تاریک و بیم موج و گرداب » !
***
لب دریا، شب از هنگامه لبریز،
خروش موج ها: پرهیز ... پرهیز ... ،
در آن توفان که صد فریاد گم شد؛
چه بر می آید از وای شباویز ؟!
***
چراغی دور، در ساحل شکفته
من و دریا، دو همراز نخفته !
همه شب، گفت دریا قصه با ماه
دریغا حرف من، حرف نگفته !