مسلمانان مسلمانی کجا رفت ؟

سید جمال الدین اسد آبادی گفته است : اگر ما بخواهیم غربیان را به اسلام دعوت کنیم اول باید به آنان بگوییم که ما نیز چون شما مسلمان نیستیم و بیاییم هر دو با هم به این آیین باشکوه ایمان بیاوریم . زیرا اگر بگوییم ما با این وضع و حال مسلمانیم همه از اسلام گریزان خواهند شد .  حقیقت آن است که اینک از آن همه مظاهر اسلام و مسلمانی و عزت و شکوه جهانی مسلمین در همه ممالک اسلامی به جز نام ها و نشانه ها و رسوم ظاهری و پیکری نحیف و رنجور و مسخ شده از اسلام و قرآن باقی نمانده است . کدام مسلمانی است که سفر به لندن و نیویورک را برای خود بزرگ ترین رویای زندگی و افتخار غرور انگیز تلقی نکند و سفر خود به این ممالک را با آب و تاب به همگان یادآور نگردد ؟ امروزه نه از مردان بزرگ روراست و قاطع واهل فضیلت خبری است و نه از شجاعانی که بر سیمای تبهکاران سیلی عدالت خواهی بکوبند . همه جا را تملق و تظاهر و خرافات رنگارنگ فرا گرفته و از دین محمد و آیین علی جز شعر و سرود و شعارها و رسومات ظاهری و چه بسا ساختگی  باقی نمانده است . آیا ظهور موعود جهانی نزدیک نیست ؟ آیا نشنیده اید که او به زودی پرچم خویش را بر فراز قدرت های جهانی به اهتزاز در خواهد آورد و بسیاری از مدعیان  اسلام و مسلمانی نه در کنار او بلکه رو در روی وی شمشیر خواهند کشید و اسلام و دیانت او را نخواهند پذیرفت ؟ آیا نخواهند گفت : این مرد دین و قرآن دیگری آورده است ؟  آیا پیامبر بارها نفرموده بود مسلمانی یعنی سلم و صلح و مدارا ؟ آیا پیامبر نفرمود مسلمانی عرب و عجم نمی شناسد ؟ آیا پیامبر نفرمود نماز و عبادت سرلوحه مسلمانی است ؟ آیا مسلمانی ابوذر جز در صداقت او بود ؟ آیا مسلمانی علی جز در حکمت و شجاعت و عدالت او بود ؟ کجاست آن حکمت و معرفت و غیرت علوی ؟ کجاست آن مردانگی مسلمانی که می میرد ولی خود را به ننگ و ذلت و نکبت و رذالت نمی آلاید ؟ کجاست آن مسلمانی که از شنیدن فجایعی که بر مسلمانان و بلکه انسان های بیگناه دیگر فرو می بارد قالب تهی کند ؟ کجاست مسلمانی که از متروک شدن آیات حق و عدل قرآنی بر خود بلرزد و از آتش دامنگستر شهوت و فساد و لجام گسیختگی امت اسلام و سران مسلمین ناله خونبار بر آورد و  علی وار بر چاه فریاد کشد و آه و حسرت دردناک فرو خورد ؟ آیا اسلام به تاریخ پیوسته است ؟ آیا حقیقتا لباس زیبای اسلام بر تن ما سزاوار است ؟ آیا چقدر می توان گفت که کوچه بازارهای ما و برنامه های هنری ما و نوع برنامه ریزی ما و جشن ها و عروسی هایمان  با فضای فرهنگ دینی سازگاری دارد ؟ آیا مسلمانی ما بی عیب و نقص و بی غل و غش است ؟ آیا مسلمانی ما با هیچ نوع جهل و حماقت و خرافه و دنیا پرستی و سود جویی و ریا کاری آمیخته نیست ؟ آیا پیامبر اینک از دست امت خود آزرده خاطر نیست ؟  آیا باور نمی کنید که پیامبر در قرآن شکوه کنان به خدا می گوید : پروردگارا امتم این کتاب بزرگ را از متن زندگی و اندیشه و فرهنگ خود کنار نهاده اند ؟ آیا باور نمی کنید که قرآن به همه ما می گوید : ای مومنان مدعی اسلام و مسلمانی بیایید از نو و دوباره و از ته دل به خدا و دین پیامبر او ایمان بیاورید ( یا ایها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله / نساء : ۱۳۶)



 
  

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:04 ق.ظ

من یار مهربانم یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 03:13 ب.ظ http://manyaremehrabanam.persianblog.com

سلام به دوست خوب وبا ذوقم به من هم سربزن

جلیل حسین زاده دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:04 ق.ظ

نامه ای به خدا
به نام خداوند مهربانی ها


گفت صادق باش و ساده بنویس . مگر می شود با تو صادق نبود با تو که بی انکه بدانم می دانی و می خوانی با تو که تمام بغضم را هر قدر هم که در گلویم بفشارم خوب می فهمی مگر مهربان می شود نگفت با ننگفته ها را مگر میشود از تو پنهان کرد کینه ها را و حسودی های درونم را نه نمی توانم خوب زیبا افرین های هایم را بی انکه صدایش دراید میشنوی ضجه هایم را چنان در سکوت فرو می نشانی که انگار این من نبودم که طوفان زده غرق می شدم خدای دوست داشتنی یا دت می اید ان روز که خلقت بشر را تمام کردی به خدت افرین گفتی و وجدمان انباشته کردی از غصهای طویل و غمهای ریشهدار . خدای عزیز هیچ دانستی که چقدر در کوچه های کود کی به دنبال توپ هایم دودمو ارزو کردم ادم بزرگ شوم واموز هزار بار خودم را نفرین میکنم به خطر این اروزی عبث . اینگونه نمی شود با سخن گفت بهتر است برخیزم وضو بگیرم دو سجادهام را که خاک گرفته است بردارم و از روی عادت نه بلکه از تو در توی دلم از اخرین قطه ی دلم با تو سخن بگویم . وضیم را که تازه کردم دو رکعت عشق که خواندم در سبزترین قنوت بگویم : مرا به خود وامگذار . دانه های تسبیح که به صد رسید راست چپ شانه ام را که به نیت عتید ورقیب نگاه کردمدرست به سوی تو چسم می اندازم تو می گویند در همه جایی معمول تر در اسمان . به بلند ترین نقطه ی اسمان به انجا که قدرتعجیب وشگرفی مردمهایم را خیره گر ساخته ام چشم می دوزم وبا تو می گویم یا عز وجل رحمان و قدوس عزیزوخطا پوش . چقدر توبه کردم وبا از نو خطا و تو مثل مادر نه مادر گاهی نفرین می کند تو مثل خودت خود بخشنده ات خم به ابرو نیاوردی وباز گفتی در باز است چقدر قول شرف دا دم بازبی شرفتر از قاتل دزد هزار بار نماز قضا شده ام را فردا موکول کردم و استخاره که کردم (غفور رحیم )د لم را نوازش داد.دست هایم را به سویت دراز می کنم بالا می اورم مثل دو تا بال که هیچ وقت برایم ندادی ومن در کودکی چقدر ارزوهی داشتنشان را به دلم گفتم دست ها یم را بالا می اورم و می گویم یا قاضی الحاجاتمن می ترسم از فردای اینده . از سایه های نا مفهوم از قرادادهای زندگی و از رسوم خشک و از اجبارهای کسالت اور . خدیا من می ترسم از فردای کار . از فردای تحصیل . از مردم و حرفهای انها هزار بار هراس دارم و دلم را می لرزاند . طفلک دلم نمیداند قرص باشد یا بلرزد ؟
از بس درس خواندن را پیشه کرده ام هنرهای زندگی را نیاموخته ام از بس خودد کار در دست هایمگرفته ام سر انگشتانم ضعیف شده اند خداوندا از بس از پدر پول خواستم دیگر عادت کردم رویم بشود و بگویم این خیلی کم است خدایا می ترسم از فردایی که من در بن بست باشم و مادر خیال کند که من دنبال کار هستم میترسم سرکوفت ها را تنها یی به جان بخرد خدای خوب خودم می دانی که حرفهایی که نمی شود به خواهر گفت با تو زمزمه کرده ام چقدر به تو وعده دادهام اگر ...... بنده خوبت می شوم و چقدر خواسته ام قدرتت به من ثابت کنی چقدر جاهلم !!!!
من از نگاهای معصومی می ترسم که نگذارند قسمت پیش برود . نگاه طفلکانی که بهاه های قشنگ و زلال ماندنم شوند و عجیب این است که من برای زندگی دلخوشی می خواهم نه دل خوش کنکی .
می گویند هدف گرا باش عجی است می دانم دنبال چی هستم اما خدایا کمکم کن هزار راه روشن میبینم اما خودت خوب می دانی که هیچ کدام را نباید بروم نمی دانم چاه کدام است وراه کدام یکی . مددم کن نگذار در تر فند نگاه افسون گری گم شوم مسخ شوم و نامش را عاشقی بگذارم نگذار سرمایهی فکرم در ساختن حباب ها خواب را از چشمان ترم بدزددو فردا کسل راه دانش را بپیمایم نگذار خنده های مسرت انگیز جامعه به بهانه ی جوانی سرمایه ی وقتم را از دستم بقاپد
خدایا من به خودت احتیاج دارم مثل همان o+(اوی مثبت) نایاب . من خودت را می خوا هم مثل نوش دارو اما قبل از مرگ سهراب . خدایا کمکم کن تا در سرط مستقیم ساده زندگی کنم . دلم از تجمل پر نیست عدی و صمیمی و کمی خنده و یک خواب خوب خدایا خودت بخواه تا من همیشه سر به راه باشم برای تو که کاری ندارد دل من هم زیاد برزگ نیست یک کار در شان یک زنگی ساده ، یک هم نفس با عطوفت و یک هفته ی بی دغدغه این کارها که برای تو چیزی نیست نگذار خیلهایم حباب شود ای عزیز دوست داشتنی .
فصل ها به دنبال هم می دوند ومن گاه عاشق پاییز هزار رنگ میشوم وگاه بهار را ترجیح می دهم ولی تو چقدر بی ریا بنده هایت را دوست داری . می دانی نعمت سلامتی را کی فهمیدم ان شب که تا سحر دندانم درد میکرد می دانی نعمت پدر را کی فهمیدم اان روز که در مراسم عزاداری پدر دوستب اشکها یش را دیدم . میدانی نعمت قشنگ مادر را کی فهمیدم ان روز که روزز مادر بود من دور از اودر دست دختر کان دبستانی گلهای قرمز را دیدم وقتی فکر می کنم که چقدر عطا داشتی و چقدر خطا پوشاندی دلم می خواهد رمین قبرستانم شود اما ندایی میگوید غفور ورحیم و باز دلم امیدوار می شود ذوالجلال والکرام هدایتم کن به هر انچه که خودت دوست داری وبا خودت قرار گذاشته ای از من سوال کنی یا لطیف الهامم کن انچه را که نباید دل به بندم و ارزئیش را چون غلی به یدک بکشم چرا که مصلحتم را هرگز نمی دانم خدایا خودت قضاوت کن ، خودت صفحه های زندگی 20 ساله ام را ورق بزن . هفت سال در کوچه های خاکی بی دغدغه دویدهام . پنج سال شاگرد اول شد ه ام و مهر بیست مهرم را در دلها نشاند کودکی را که به نو جوانی رساندم خطایی جدی و پر رنگی دلم را خظ خظی نکرد و به خودت قسم که دبیرستان را هم پسر خوبی و پک و سر به راهی بودم حداقل از تو که دور نبودم و امروز که جوان نام گرفته ام کاری کن که از اعتماد بی الایش پدرسوء استفاده نکنم کاری که دامن عفافم با هیچ نیرنگی تر نشود راهی به سوی خودت ،به سوی یک زندگی سفید رنگ باز کن و قدمهای مرا در ان نلرزان خدایا کمکم کن تا در شبهای امتحان خواب از سرم بپرد ، اضطراب از دام بیرون برود و اعتماد به نفسم را در درونم ریشه دار کن خودم را به خودت میسپارم . نعم المولیو نعم النصیر.



جلیل حسین زاده

من یار مهربانم دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 02:57 ب.ظ http://manyaremehrabanam.persianblog.com

سلام آپدیتم

اکبر سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:21 ق.ظ http://akdi.blogsky.com

سلام
نمیدانم ما به کدامین راه میرویم راهی که میریم آیا واقعا اسلام هست نه چرا اسلام میگویم آیا واقعا راه رسیدن به خدا اینه نمیدونم شاید از دردا بیشتر گفت باید از ظلمهایی که به نام اسلام میشه بیشتر گفت من نمیدانم تو اسلامی که علی امام آن است و میگوید حتی یک گدا در ولایت اسلامی نباشد ولو اینکه مسیحی باشد آیا باید شاهد ظهور حلبی آباد ها یا کودکان گل فروش خیابونی باشیم درد یکی دوتا نیست من از منظر اجتماعی به دین نگاه میکنم و شاید شما از منظری دیگر اما آیا ما نباید فراموش کنیم که به چه چیزهایی معتقدیم فرق ما با سلمان رشدی چیه اونم از هر قسمت قرآن که خوشش اومده و به کارش میومد برداشته و استفاده کرده و ماها هم همین الان همین کار را با اسلام میکنیم نه از مسلمان بودن مسلمانیم و نه از کافر بودن کافر هستیم پس به چه دین و مسلکی هستیم ؟ من که نمیدانم شاید شماها بدانید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد