چرایی فراسوی چراها......

 

آخرش که چی ؟ ........

 

      و آنان را به افسانه ها تبدیل کردیم ( آیه 44 سوره مومنون )‌

 

مرگ از باغچه خلوت ما می گذرد داس به دست

 

و گلی چون لبخند ... می برد از بر ما

 

و تیره خاک سردی است بستر ابدی همه ما

 

مرگ به عنوان بزرگ ترین معمای زندگی بشر ، اتفاقی است که در انتظار همه هست

 

هرکه باشی و ز هر جا برسی ...... آخرین منزل هستی این است

 

یک جا به جایی ساده یا یک زلزله مهیب یا جاری شدن یا یک پرش یا سقوط آزاد

 

سقوط آزاد در کام نیستی یا اژدهایی خشمگین یا به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

 

یا فرودی آرام در میان گلزارها در آغوش فرشتگان ... در ساحل آذین بسته امن و آرام هستی 

 

کسی نیست که ساعت ها و گاهی ماهها به مرگ نیندیشیده باشد

 

و گاهی هر روز دقایقی کشتی زندگی ما مستقیما نوازش امواج مرگ را حس می کند

 

قسمتی از عمر ما صرف خیالبافی در باره گذشته و آینده می شود

 

و شعر چیست جز خیال بافی های رنگارنگ و زیبا و با طراوت و آهنگین

 

و امروز همه شاعر شده اند

 

پرنده  فکر و دل ما در هر سرزمینی که پرواز می کند باز هم با سیمای پر هیبت مرگ رویارو می شود

 

مرگی انکار ناپذیر که در چند قدمی ماست ....سایه وجود ماست

 

مرگی که هیچ بهانه ای لازم ندارد

 

این زندگی است که تداومش به هزار و یک چیز گره خورده 

 

ما اسیر عشق ها و نفرت ها هستیم

 

اسیر بازیهای بی مزه و بامزه

 

سرگرمی های کاذب و یا واقعی ... کم هزینه یا پرهزینه 

 

اگر پول قلمبه و قدرت و فرصت و فراغتی داشته باشیم و کسی موی دماغمان نشود

 

شروع می کنیم به هزار و یک طرح و نقشه  ، خیالبافی برای هزار و یک کار ، برای هزار و یک سال ....

 

بعد سرمست و لبریز از شور و غرور به صندلی راحتی تکیه می دهیم

 

و ناگهان شبح مرگ بر ما سایه می افکند

 

سایه ای سنگین و شکننده و فرساینده

 

و همه گندمزارهای طلایی که کاشته ایم در یک لحظه درو می شود

 

و بعد می شویم  یک برگ اعلامیه مجلس ترحیم چسبیده بر در خانه ها

 

آن وقت می گوییم فرض کنیم که هزار سال دیگر هم نفس بکشیم 

 

آکنده از لذت و شادی و مستی دیوانه وار یا غم و اندوه و ناله های پریشان و جانگداز

 

بالاخره روزی آخرین سحرگاه عمرمان خواهد بود

 

شاید ساعتی به لحظه سفر باقی نمانده باشد

 

و شاید اصلا فرصتی برای همین اندیشه هم پیدا نکنیم

 

روز واقعه ناگهانی فرامی رسد ... اتفاق لحظه ای است ... حادثه خبر نمی کند

 

و گردباد تندی به ناگاه در یک چشم به هم زدن همه شاپرک های وجودمان را با خود ببرد

 

همین لحظه که اینها را می نویسم

 

کسانی در آخرین دقایق زندگی نفسهای آخر را می کشند

 

و کسانی چند دقیقه قبل در کام مرگ فرو رفته اند

 

و کسانی با قرص ها یا طناب خودکشی کرده اند

 

آن وقت کودکی که شاهد این ماجراهاست با خود می پرسد

 

من هر چه زندگی کنم باز مثل این کبوتر مرده  بیجان بر زمین خواهم افتاد ...

 

بالاخره آخرش که چی ؟.....

 

همیشه وقتی به زندگی و ماجراهایش می اندیشیم ما نیز بارها با خود می پرسیم : بالاخره آخرش که چی ....

 

فرعونیان در میان امواج خروشان نیل مردند و موسی ها نیز از پس آنان درگذشتند و همه رفتند

 

و اکنون برگ هایی از تاریخند

 

کاروانیان زیادی رفته اند

 

و قطار زندگی ما هم بی وقفه و با شتابی زیاد همچنان پیش می تازد

 

خیلی خوردیم ... خیلی خوابیدیم ... خیلی صحبت کردیم .... خیلی دعوا کردیم ....

 

خیلی لذت بردیم ... چه خوب پیروز شدیم ....چه خوب حالشان را گرفتیم .....

 

 خیلی بدبخت بودیم ..... خیلی درد کشیدیم .... و ماهها و سالها از پس هم گذشت

 

و همه مثل خوابی سپری شد و چند خاطره ماند

 

اشباحی روشن و تاریک ... خیالاتی دلچسب و غمناک

 

آینده هم چیزی است در همین مایه ها 

 

باز می پرسیم : بالاخره آخرش که چی ؟‌

 

واقعا آخرش که چی ؟

 

*************************

پی نوشت :

سارتر فیلسوف بزرگ فرانسوی و از پایه گذاران اگزیستانسیالیسم الحادی در اواخر عمر و قبل از مرگ خویش می گوید :

وقتی نگاهی به این همه کتاب و کار و آثار خودم می کنم ، می اندیشم اکنون که باید بمیرم آیا این همه کار واقعا ارزشی داشته اند ؟

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ب.ظ http://saeed623.parsiblog.com

مرگ در نظر مومن انتقال از عالمی به عالم دیگر است بنابراین مرگ برای مومن به معنای نیستی و نابودی نیست که نگران کننده باشد ولی بالاخره قیامت دیگر فقط خلود و ابدیت هست مرگی در کار نیست همگی چه در بهشت چه در جهنم تا ابد زنده اند و دیگرمرگی در کارنیست مرگ فقط مال دنیا است زیرا خاصیت دنیا فنا و نابودی است مادیت از بین رفتنی است

لیلا پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:42 ب.ظ http://akhtarak.blogfa.com

سلام بر دوست

دوست عزیز از بابت اینهمه لطفی که نسبت به من داشتید تشکر می کنم

به هر حال درسته که نبودم ولی خبرشو بهم می رسوندن که چقدر نسبت به یه خواهر اینترنتی اونم ندیده و نشناخته محبت داشتید

در ضمن این مطلب خوبتون رو هم خوندم

و باید اعتراف کنم که واقعا آدم را به فکر فرو می بره

خیلی زیبا نوشته اید واقعا اندیشه ها را مشوش می کنه

منو که خودم شبیه مالیخولیا ها هستم با خوندن این مطلب باز هم به افکار عجیب و غریب پرتاب شدم

باز هم ازتون تشکر می کنم و براتون ارزوی سلامتی دارم

روان نویس جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:06 ب.ظ http://ravannevis.blogfa.com

سلام دوست عزیز
به نظر من مهم این نیست که آخرش چه می شود مهم این است که ما چگونه درباره آخرمان می اندیشیم بعضی ها فکر می کنند که اینهمه کار و تلاش و فکر و اندیشه و سایر چیزها را آخرش با خودشان به گور می برند.
حکایتی اشو (عارف هندی) دارد با این مضمون :
"روزی یک هندو که فرایض و اعمال دینی خود را ادا می نمود و در نزد ذهن خویش خود را بهشتی فرض می کرد، از دنیا رفت. در آن دنیا که فرض می کرد بهشت است با کمال تعجب دید که مثل هندوستان است، از فرشته پرسید که اینجا بهشت است؟ فرشته پاسخ داد نه اینجا جهنم است ! " .
در کلام دیگر ، چه یادگاری زیباتر از اینکه وقتی رفتی اندیشه از تو به جا ماند و یا اینکه کار و اثر ارزشمندی که به خلق الله کمک کرده باشد .
دوست من، ادیسون مرد، اما کار خلاقانه و خلاقیت و اکتشاف او در اذهان باقی ست ، از بعد مذهبی هم بنگریم، به عنوان مثال، علی (ع) به شهادت رسید اما هم اکنون اندیشه های ناب ایشان و سخنان حکیمانه شان بعد از گذشت قرن ها برای بشر تازگی دارد و مورد نیاز وی .
حال اصلا از دید دیگری بنگریم، اصلا گیریم از ما چیزی هم نماند اما هم اینکه خود ما از این بودن لذت برده ایم کافی ست.
یک کلام کاریلکلماتور هم که زاییده ذهن خودم می باشد از من داشته باشید :
" آدمی نه آنقدر زنده است که به اندازه کافی فکر کند و نه آنقدر فکر می کند که به اندازه کافی زنده است."
ضمنا از حضور جنابعالی و نظر بسیار ارزشمند و پربارتان متشکرم .
دوست و دوستدار کوچکتان
روان نویس.

خاطرات من و ویلچرم جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:39 ب.ظ http://weelcher.blogfa.com

تعریف های زیادی از مرگ شنیده ام. جبران خیلیل جبران زبانی شعرانه دارد ولی اگر خارج از ان فرم هم به نگاهش به مرگ نگاه کنیم تعریف مناسبی داده که حداقل منو مجاب کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد