کدام آسمان ؟ کدام اوج ؟

 

اگر جسارت به بعضی ها نباشد ، همه ما آدم های مریضی هستیم . هر چند همه مان دوست داریم بگوییم عقلمان بهتر از بقیه کار می کند و روح و روانمان مثل آفتاب تابان است . اما اگر بدنمان را یک چکاب کامل بکنیم ، خواهیم دید که بینایی مان مثل عقاب نیست و ریه ها و کلیه ها و قلب و مغزمان نارسایی هایی دارد ؛ البته به گونه ای نیست که همین فردا سکته کنیم و کارمان فلج شود و در بیمارستان بستری شویم و تحت مراقبت های وی‍‍‍ژه قرار گیریم . همین طور چکاب نکرده هم خیلی هامان در چند جای بدن کم و کاستی و درد و ناراحتی داریم . آیا روح ما از این بدن سالم تر است ؟ مطمئنا نه ؟ چون مرتب دوش می گیریم و ناخن و موهایمان را تمیز می کنیم و نمی گذاریم به چشم و دهانمان گرد و خاک برود ؛ خیال می کنیم ما همانیم که در آینه می بینیم . ما آدم های خاکی سطحی نگری هستیم و سطح فکرمان و حساسیت هامان از همین سر و وضع ظاهری و دهان و گوش و بینی و شکم بالاتر نمی رود و روزی نشده که بنشینیم و جدای از بدن تنها به روح خود بیندیشیم . در طول سالها خاکسترها و فضولات بسیاری در زوایای روح و روانمان تلنبار شده که از آن بی خبریم . بسیاری از ماها حتی بعد از سالها زندگی نکبت بار و ننگین و  هزار کار زشت و ناهنجار باز هم فکر می کنیم ، روحمان به شفافی چهره و شخصیت ساختگی مان است و هر بار که آبتنی می کنیم و عطر می زنیم  ، دلمان هم معطر می شود . در حالی که همه ما نه دستپرورده انبیا و اولیاییم و نه چون پیامبر و علی با نفس فرشتگان بزرگ شده ایم . هوای زندگی ما از هوای تهران آلوده تر و در افق زندگی ظلمانی مان پیوسته سونامی ها در حال شکل گرفتن است . ما با آتش بازی می کنیم و گناه را چیز بی معنایی می دانیم  و می گوییم هیچ تاثیری در زندگی مان ندارد . اما اگر آتش گناه را نمی بینیم ، دود و خاکسترش را با دل و جان لمس می کنیم :‌ آتشی گر نامده است این دود چیست ؟  بسیاری از ماها در طول زندگی ، حتی روزی و ساعتی با یک آدم پاکدل خوش طینت و باصفا زندگی نکرده ایم یا جرات و تحملش را نداشته ایم . ما نمی توانیم و تحمل نداریم که قبول کنیم در گوشه و کنار حرف ها و کارهایمان گاهی رد پای شیاطین را به وضوح می توان دید . در آن پستوی شلوغ و آشفته و لایه به لایه شخصیت مان ، خدا می داند که چه چیزهای عجیب و غریب و وحشتناکی  با خود حمل می کنیم . کمتر کسی است که از وضع جهنمی درون خود وحشت کند و گریزان باشد . در حالی که چشم دیدن خیلی ها را نداریم . به همین جهت است که ما هیچ نیازی به معنویت و بصیرت و دین و ابدیت و خدا حس نمی کنیم .

 

                                مرغی که خبر ندارد از آب زلال            منقار در آب شور دارد همه سال

                              چون که آب خوش ندید آن مرغ کور            پیش او کوثر نماید آب شور

                               مرغ پرّنده چو ماند در زمین                    باشد اندر غصه و درد و حنین‏

                            مرغ خانه بر زمین خوش مى‏رود                     دانه چین و شاد و شاطر مى‏دود

                            ز انکه او از اصل بى‏پرواز بود                  و آن دگر پرنده و پرواز بود

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام مطلب خوبی است

اشک ها و لبخندها شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ب.ظ http://marysheet.mihanblog.com

بیا هزاره ی درد مرا تو باور کن
نگاه منتظرم را دوباره پر پر کن
چه ساده و چه صمیمی مرا تو می فهمی
بیا ز بوی حضورت مرا معطر کن
وبلاگ اشک ها و لبخند ها به روز شد از این رو همچون همیشه منتظر حضور مهربان و گرم و پر بار و صمیمی شما هستم
منتظرم و خدانگهدار دوست من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد